گرتو قرآن بدین نمط خوانی

islamیادداشتی درمورد نوشته‌ی آقای عمران راتب
علی امیری

آقای عمران راتب، دوست گرامی من، یک سال بعد از نشر کتاب «اسلام» باز هم این کتاب را نواخته و قلمِ نقد بر جریده‌ی اعمال کاتب و مکتوب در کشیده و در مقاله‌یی با عنوان «اسلام؛ حدیث تلخ گمشدگی‌ها» منتشره در روزنامه‌ی گرامی «اطلاعات روز»(شنبه 28 حمل 1395) به نقد و ارزیابی کتاب «اسلام» پرداخته است. از لطف وعنایت ایشان ممنونم، اما چند نکته‌ی مبهم را برای خوانندگان گرامی سزاوار تذکر می دانم. خدا کند که مفید افتد.
یکم- دوست عزیز من جناب راتب گفته است: «ممکن است خالق متن در درک خودش نیت خاصی را هم دنبال کند که این مسأله متن را جهت‌دار می سازد، اما مخاطب این نیت را نداشته و متن را مبتنی بر واقعیت‌ها، به دور از هر گونه نیت یا حب و بغض درک می‌کند». گرچه هیچ دلیلی ندارد که نویسنده جهت‌دار «می‌نویسد» و خواننده «بی‌جهت و بی‌نیت و بدون حب و بغض» می‌خواند. اما من فرض را بر این می گیرم که آقای راتب «مبتنی بر واقعیت و به دور از حب وبغض» کتاب را خوانده است.
دوم- آقای راتب عزیز نوشته است: «اگر روش شناسی تحقیق و صورت‌بندی تئوریک پروسه را یک اصل بدانیم، کمبود آن در کارهای علی امیری محدود به کتاب «اسلام» نیست. دو دفتر «خواب خرد» و «خرد آواره» نیز از همین زاویه می‌لنگند». نشان دادن نقص روشی به این سادگی ممکن نیست. مدعی باید روش تحقیق نویسنده را توضیح دهد ونقص آن را نشان دهد. فی‌المثل من واقعاً نمی‌دانم که ناقدان چه نقدی به لحاظ روشی در کار من وارد کرده‌اند.
سوم- ایشان نوشته است: «در خصوص صورت‌بندی اندیشه در تاریخ اسلام، امیری سخن تازه‌یی نگفته است. منحنی «زوال و ظهور عقلانیت در جهان اسلام» یک امر واضح است و چیزی که در این میان به‌عنوان یک ارزش به کار امیری تعلق می‌گیرد، همانا مکتوب نمودن این منحنی است». اولاً، معما چو حل گردد آسان شود. احتمالاً بعد از «مکتوب نمودن این زوال»( که البته کار ناقابلی است)، مسأله برای ایشان «واضح» شده است؛ ثانیاً، واضح غیر مکتوب یعنی چه؟ اگر مکتوب نبوده در کجا واضح شده است؟ من که تنها امر واضح را مکتوب کرده‌ام. این امر واضح در کجا قرار داشته است؟ ثالثاً آرکون این کار را در کجا انجام داده است؟ صورت‌بندی آرکون چیست و کدام است؟ عابد الجابری تاریخ اسلام را به‌صورت «بیان»، «برهان» و«عرفان» صورت‌بندی کرده است، سیدحسین نصر هیچ‌گونه انحطاطی را به رسمیت نمی‌شناسد، سیدجواد طباطبایی ملاصدرا را پیشگام هگل خوانده است و عبدالکریم سروش پروژه‌ی احیا را به مدد ضد خردترین چهره‌ی تاریخ اسلام(ابوحامد غزالی) پیش می‌برد؛ آرامش دوستدار معتقد است که اسلام مرده به‌دینا آمده و در سپهر آن «تفکر ممتنع» است و چه رسد که اوج و فرود و انحطاط و زوال داشته باشد؛ هانری کربن ملاصدرا را ادامه‌ی ابن سینا می دانست. و… در نتیجه برای من این صورت‌بندی نه واضح بود و نه کسانی را که من می‌شناختم این صورت‌بندی را انجام داده بودند. خوش به سعادت آقای راتب که این صورت‌بندی برایش واضح بوده است. اما من با دشواری به آن رسیده‌ام و رنج بسیار برده‌ام.
چهارم- «تأکید بر نقش شخصیت هایی که چونان سرنمون‌های مطلق خرد در کتاب جایگاه یافته، اهمیت دادن بیش از حد به زندگی آن‌ها و نقل‌قول روایت های مکرر حوزه‌ی معرفتی گذشته و روشن ننمودن چرایی و کجایی آن روایت‌ها با عصر حاضر و غافل ماندن از دگر عوامل، حتا کار تاریخ‌نگاری امیری را تا حد یک تاریخ‌نگاری پوزیتویستی وغیر انتقادی فروکاست داده است». چیزهای بسیاری در این نقل‌قول مختصر وجود دارد که من نه معنای آن را می‌دانم و نه در کتاب خود از آن سخن گفته‌ام. کدام شخصیت‌ها را من «سرنمون مطلق خرد» خوانده‌ام؟ تأکید بر نقش شخصیت‌ها چه عیب دارد؟ مگر شخصیت‌ها بی‌نقش‌اند؟ مهم این‌جا است که من نقش اشتباهی به کسی تعریف نکرده باشم. کدام نقش غلط به چه کسی داده‌ام؟ لطفاً راهنمایی‌ام کنید. من به زندگی هیچ کس اهمیت نداده‌ام. کدام «نقل روایت های مکرر»؟ لازم نبود که با ذکر صحفه‌یی که این نقل‌های مکرر و لغو در آن آمده است، خواننده را از زاید بودن آن برحذر می‌کرد و بر کاتب نیز منت می‌نهاد؟ «حوزه‌ی معرفتی گذشته» یعنی چه؟ من واقعاً نمی‌دانم که حوزه‌ی معرفت به گذشته و آینده تقسیم می‌شود.
پنجم- من گفته‌ام که هنوز مقام فلسفی فارابی نمی‌شناسیم. این چه عیب دارد؟ من به‌عنوان کسی که سال‌ها روی فارابی کار کرده‌ام به این نتیجه رسیده‌ام. و این را نشانی از گسست رابطه‌ی اکنون و گذشته دانسته‌ام و همواره بر آن تأکید کرده‌ام. آقای راتب نوشته است: « دوای کدام درد ماخواهد شد این شناختن؟». جواب من یک کلمه است: دوای درد جهل. من انتظار داشتم که ایشان بگوید که همانگونه که صورت‌بندی تحول عقلانیت برای‌شان «واضح» است، فارابی هم کاملاً برای‌شان چهره‌ی «شناخته شده» است. اما وقتی که ایشان می‌گوید شناختش برای زندگی امروز ما«فوریت و موضوعیت ندارد» آدم کمی گیج می‌شود. ناآشنایی با فارابی، معنای محتملش این است که غزالی و ابن سینا و ابن تیمیه و سهروردی و در نتیجه گذشته در تمامیت خود برای ما نا شناخته است. وچون «گذشته» ریشه‌ی «اکنون» است، انکار ضرورت گذشته منجر به نفی شناخت از خویشتن می‌شود. و این بدترین جهل و توهمی است که نتیجه‌یی جز هبوط و انحطاط بیشتر ندارد.
پنجم- «کنش های اجتماعی و الزامات چالش‌های سیاسی در این کتاب به کلی نادیده گرفته شده‌اند. این برخورد روشن است که قادر نیست رابطه‌ی اسلام و سیاست را در گذشته‌های تاریخی و زمانه‌ی خلق متن‌هایی که امیری آن‌ها را به‌عنوان نماینده‌ی ظهور عقلانیت در اسلام در نظر گرفته، روشن نماید. چه بسا امیری با این شیوه‌ی برخوردش، به‌گونه‌یی نقش قدسیت‌بخشی را عهده‌دار شده که با تأکید یک‌سره بر گذشته و آن‌هم در نزد افراد خاص، به‌طور تلویحی به آن شخصیت‌های پارینه‌زمان اسلام مقام والاتری نسبت به دیگر انسان‌ها می‌دهد. نتیجه این‌که، «اسلام» طوری از گذشته‌ی تاریخی اسلام حرف می‌زند و آن را محدود می‌نماید به حوزۀ تألیف که گویا این تألیفات فارغ از هرنوع دغدغه‌ی اجتماعی و سیاسی، همچنان مستقل و قایم بر خود خلق گردیده‌اند. امیری در بخش نخست کتاب خود به الهیات سیاسی تاریخ اسلام پرداخته است. اما این بخش نیز محدود شده به «کلام» و آن‌چه که بیشتر با متن و از طریق متن بازتاب یافته است. در این‌جا نیز بستر تاریخی که چنین کلامی شکل گرفته مغفول مانده و تغییرات و تحولات اجتماعی، بستر سیاسی- فرهنگی از نظر دور انداخته شده است».
نسل جوان و ناجوان همه حق دارند من و امثال مرا، بی‌محابا و بی‌رحمانه نقد کنند. من به سهم خود، حتا بد دهنی و بی‌ادبی را – که البته از شأن آقای راتب عزیز به دور است- آماده‌ام که تحمل کنم. اما جهل را علم نشان دادن و ناخوانده و پا در هوا سخن گفتن، واقعاً نومید کننده است. این فراز نشان می‌دهد که آقای راتب گرامی کتاب را، حتا، سرسری هم نخوانده است. در تمام این نقد دراز خود در حد دو سطر به متن کتاب ارجاع داده است. خوب است مورد به مورد بررسی کنیم:
اولاً، من «الزمات و چالش‌های سیاسی» را نادیده نگرفته‌ام. هیچ پدیده‌یی جز بر پایه‌ی واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی تحلیل نشده و هیچ رویدادی در تاریخ اسلام به هیچ مرجع فراتاریخی حواله داده نشده است. چرا ایشان اگر ایشان به موردی برخورده است نگفته است. من حتا در سطر اول بحث از «کلام اسلامی» گفته‌ام که «کلام اسلامی یک جریان فکری، عقیدتی و اجتماعی پیچیده است»(ص 113). من تعبیر «ایدئولوژی میانه» را در مورد کلام اشعری به کار برده وخاستگاه سیاسی آن را توضیح داده و برای اولین‌بار خاستگاه سیاسی مفاهیمی چون «کسب»و «کلام نفسی» را نشان داده‌ام. راتب گرامی اگر در حرف خود جدی است، لطفاً یک مورد نشان دهد که پیش از من کسی خاستگاه سیاسی «نظریه‌ی کسب» را بیان کرده باشد. من معتزله را یک برساخته و برآیند تاریخی توصیف کرده‌ام: «ظهور اندیشه‌ی اعتزالی به مقدار زیادی با رویدادهای تاریخی پیوند خورده است. در واقع این مکتب کلامی به تدریج از خلال حوادث تاریخی شکل می‌گیرد»(ص 119). من برای اولین‌بار خاستگاه سیاسی «اصل منزله‌ی بین المنزلتین» معتزلی را نشان داده‌ام(ص 121). بر خلاف گفته‌ی راتب گرامی من به خاستگاه‌های سیاسی و تاریخی گروه‌های کلامی اشاره کرده‌ام، اما اگر کسی از معتزله و اشاعره چیزی جز نام نشنیده باشد، از کجا بداند که من چه گفته‌ام و تفاوت روایت من از کلام اسلامی با دیگران در چیست؟ ثانیاً، من هیچ متنی را به‌عنوان «نماینده‌ی ظهور عقلانیت در اسلام» در نظر نگرفته‌ام. آن متن کدام است؟ لطفاً بگو و به خواننده نشان بده؛ ثالثاً، ابهام «رابطه‌ی اسلام و سیاست» کدام است؟ رابطه‌ی اسلام و سیاست از لحاظ تاریخی چگونه بوده است؟ چه کاستی در کار من است؟ راستی ممکن است که ایشان لطف کند توضیح بدهد که من در این فصل چه گفته‌ام؟ لطفاً علم خود را دریغ نکیند و روشنی بیندازید. رابعاً، «نقش قدسیت‌بخشی را» که من «عهده» دار شده‌ام به چه کسی قدسیت بخشیده‌ام؟ من غزالی را ایدئولوژی‌پرداز دولت سلجوقی خوانده و جدال او با اسماعیلیان را سیاسی توصیف کرده‌ام و عبدالکریم سروش او را امام مبین و محیی دین می‌خواند. آن وقت من نقش «قدسیت بخشی» به این آن را دارم؟ خامساً، من در همین کتاب با پژوهش‌های گسترده نشان داده‌ام که قرآن خود متن تاریخی است و با شواهد تاریخی متعدد تدوین وتکوین تاریخی آن را روشن کرده‌ام. تمام اهمیتی که من به فارابی قایل هستم این است که درگیر مسایل واقعی تاریخی- تجربی بود و تمام آثار ابن سینا را بازتاب روزگار او و طرحی در راستای «دولت عقل» و بنابراین پروژه‌ی سیاسی دانسته‌ام. اما آقای راتب راحت نوشته است که:« کتاب «اسلام» طوری از گذشته‌ی تاریخی اسلام حرف می‌زند و آن را محدود می‌نماید به حوزه‌ی تألیف که گویا این تألیفات فارغ از هر نوع دغدغه‌ی اجتماعی و سیاسی، همچنان مستقل و قایم بر خود خلق گردیده‌اند». من واقعاً به دوست عزیزم آقای راتب احترام قایلم، اما واقعاً این گونه بی‌پروا و بی‌ضبط و ربط سخن گفتن را زیان‌بار می‌دانم. اگر خواندن این است، باید نگران آینده بود. ما به کجا می‌رویم؟ با اقتباس از سعدی که می گفت:«گرتو قرآن بدین نمط خوانی/ ببری رونق مسلمانی» می‌خواهم به دوست عزیزم جناب راتب بگویم که «گر تو کتاب بدین نمط خوانی» حتما «رونق» روشنفکری و کتاب‌خوانی را خواهی برد. من قرآن را تاریخی خوانده‌ام و ایشان می‌گوید که امیری مؤلفات مسلمانان را غیر تاریخی و قدسی می‌داند. نمی‌دانم که این نشان ناخوانی است یا بدخوانی است. اما هرچه است نشان بدی وضعیت است. نقدهای همه‌ی نسل جوان ارجمند بر سرچشم این بنده. اما خواهش کوچک من این است که لطفاً اول هدف بگیرند بعد شلیک کنند. در این نوشته‌ی راتب گرامی متأسفانه شلیک بی‌هدف صورت گرفته است. من خیلی واضح و قابل نقد سخن گفته‌ام. همه هم سخن خودم است. بگویند که روایت من از معتزله و اشاعره و فارابی وابن سینا عیب دارد و آن عیب را نشان دهند. خلاصه این‌که با معذرت، این دست نوشته ها خوب نیست.
ششم- بیش از این اگر بگویم، می‌ترسم بد شود و یا خدای ناخواسته کدورتی پدید آید. در مورد این ادعا که من از کنار «واقعیت‌های امروز اسلام» بی‌خبر گذشته‌ام هر مدعی لطف کند فصل «چالش‌ها و چشم‌اندازها» در کتاب «اسلام» را یک بار مرور کند. من به نظر خودم چالش‌های اسلام معاصر را آن‌جا بیان کرده‌ام که دامنه‌ی آن بسی فراتر از طالبان و داعش و القاعده می‌رود. اگر باز هم دیدند که نکته‌ی ناگفته مانده است منت گذاشته آن را بیان کنند که خلق خدا آگاه شود. من طرح مسأله کرده‌ام ولی ایشان از من نقد طالبان را می‌خواهد. من در این فصل وضعیتی را تبیین کرده‌ام که ظهور طالبان و داعش و القاعده وبوکوحرام را قابل فهم می‌سازد. مطالعه‌ی موردی این گروه‌ها نه کار من است و نه درحوصله‌ی کتاب می‌گنجد.
هفتم- دلهره از بازگشت به گذشته خیلی مشروع و به جا است. اما تنها با آگاهی از گذشته می‌توان از هبوط در قعر آن جلوگیری کرد. برای همین نوشته‌ی آقای راتب ده‌ها نمونه‌ی مشابه می‌توان در گذشته پیدا کرد. یعنی الزاماً هرکس ضد گذشته بود از گذشته فاصله نگرفته است. مطمینم که اگر ایشان نوشته‌های ملاجلال دوانی و فضل‌الله بن روزبهان خونجی را می‌خواند، شاید در دام منطق آنان گرفتار نمی‌شد. اگر بگوید اسلام «معبری رو به پس» است، هیچ ضمانتی برای جلوگیری از پس‌روی خودش خلق نکرده است. نخست باید مطمین باشیم که به پس نمی‌رویم. اما اگر راجع به ماهیت این عقب هیچ چیز نمی‌دانیم، شاید همین اکنون در چاه ویل آن فرو افتاده باشیم. خدا کند که این یادداشت برای خوانندگان گرامی مفید واقع شود وسبب رنجش خاطر دوست عزیزم آقای راتب نگردد. این یادداشت دفاع از خود و کتابم نبود. تذکری برای بدخواندن بود. سرسری خوانان نباشیم. والسلام.