پژوهش تازهی دکتر عمر صدر ـ پژوهشگر ارشد انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان ـ زیر عنوان «حل سیاسی منازعهی افغانستان: الگوهای مختلف»، به تاریخ ۱۶ حوت ۱۳۹۷ در دفتر مرکزی انستیتوت در کابل رونمایی گردید. پژوهش با بیان این که «چشمانداز رسیدن به یک حل سیاسی در بهترین حالت بغرنج و مبهم است»، به بررسی دورنمایی چهار راه حل سیاسی مختلف به عنوان الگویهای ممکن حل سیاسی منازعهی افغانستان میپردازد. این الگوها شامل اشتراک گروه شورشی در انتخابات، نامتمرکز سازی قدرت، تشریک قدرت و یا ایجاد حکومت موقت میشود. در کنار آن پژوهش به مباحثی چون علتهای منازعه و خطوط گسل، دموکراسیسازی پس از جنگ و درسهای از موافقتنامهی بن میپردازد.
در اینجا به صورت اجمالی به یکی از مباحث مهم پژوهش (علتهای منازعه) میپردازیم. این نکته چه در پژوهش و چه خارج از آن به دلیلی مهم است که بدون شناخت علتهای منازعه نمیتوان راهحل پایداری برای صلح یافت. طوری که اگر منازعه به عنوان مشکل علتیابی نشود، حل سیاسی منازعه دوامدار نخواهد بود.
در پژوهش علتهای منازعه در محور ایدئولوژی رادیکالیزم اسلامی و در یک «چهارچوب چهار وجهی» مطرح و بررسی گردیده است. این وجوه شامل عوامل پیشزمینهای، عوامل/ راهبرد بسیجکننده، عوامل محرک/ کلیدزن و عوامل تسریعکننده است. صورت نهایی این وجوه در پژوهش به صورت زیر است:
در این صورتبندی، قسمی که در پژوهش نیز آمده، تلاش شده است تا از فروکاهیدن موضوعی با پیچیدگی بالا – جنگ – به علتی خاص یا تکعلتسازی پرهیز شود. از این منظر تلاشی ستودنی است. از این میان سه وجه شامل عوامل/ راهبرد بسیجکننده، عوامل محرک/ کلیدزن و عوامل تسریعکننده به صورت کامل و بدون نقض ارائه شده است. بخش عوامل پیشزمینهای اما محدود است و حداقل دو عامل اصلی دیگر منازعه در آن شامل صورتبندی نشده است. این دو عامل شامل جهل و عقبماندگی فرهنگی و حمایت کشورهای دیگر از طالبان است. در واسازی مفهومیای که از عوامل پیشزمینهای صورت گرفته است این عوامل «به شکافهای اجتماعی، ملی، سیاسی و اقتصادی» گفته شده که «تعامل و مراودهی عادی گروههای اجتماعی را صدمه میزند و سبب منازعه میشود.» بر این اساس ممکن بود جهل و عقبماندگی فرهنگی در چهارچوب شکاف اجتماعی یا به صورت مستقل به عنوان شکاف فرهنگی مورد بررسی قرار گیرد و حمایت کشورهای دیگر از طالبان به عنوان شکاف سیاسی-اقتصادی فراملی بررسی شده و شامل صورتبندی گردد. این دو عامل از آن جهت مهم و اصلی اند که بدون آنها حضور طالبان به شکل امروزی متصور نخواهد بود.
جهل و عقبماندگی فرهنگی نزد طالبان با نظامی که در دورهی سلطهی خود به نمایش گذاشتند و فعالیتهای که بعد از ۱۳۸۱ داشتند، هویدا بوده است. جهل و عقبماندگی فرهنگی به دلیلی از عوامل پیشزمینهای منازعه است که با بستر رشد مساعدی که داشته است در تاریخ معاصر افغانستان بارها در قالب ارزشهای شهر و روستا سبب جنگ بوده است. از دورهی شاه امانالله گرفته تا دورهی حکومت به اصطلاح کمونستی و دورهی جدید – بعد از ۱۳۸۱ – شکاف همواره فعالی که باعث منازعه و جنگ بوده است، شکاف تقابل ارزشهای روستا و شهر بوده است. نکتهی برجسته این است که در این تقابلها همیشه ارزشهای روستا غلبه یافته است. از این منظر به فهم درجازدگی تاریخی ما نیز میتوان رسید. دورهی جدید، تجربهی نخستی است که تقابل ارزشها به بنبست رسیده و امکان فضا یافتن ارزشهای شهر در سطحی متصور است. در بحث ارزشها قضاوت سیاه و سفید امر دشوار و حتا ناشد است. از طرح مسأله به صورت فلسفی و قضاوت سیاه و سفید که بپرهیزیم، آنچه مسلم است پیشرَو بودن ارزشهای شهر است. پیشرو بودنی که برای روستا قابل پذیرش نبوده است. روستای که اگر آموزشی دارد مدرسهای است و از دستآوردهای دنیای جدید در آن نشانی نیست. باید پرسید اگر مناطقی که طالبان از آن برخاستند، دارای نهادهای آموزشی جدید میبود؛ نهادهای با محتوای آموزشی کثرتگرایانه و انتقادی، آیا ممکن بود طالب در آن پرورش بیابد؟ با این صورت طرح مسأله پاسخ منفی است. در صورتبندی ارائه شده به رقابت و دشمنی درون قبایلی میان پشتونها به عنوان عامل پیشزمینهای اشاره شده است. به این نکته اما اشارهی صورت نگرفته که ساخت موجود قبیلهای خود محصول چه شرایطی و کدام عوامل است است؟ از این منظر عقبماندگی فرهنگی مهترین عامل ساخت قبیلهای، رقابت و دشمنیهای آن است. عقبماندگی فرهنگیای که در مبارزهی سنت و مدرنیته پیروز بوده است. چه مناسبات دنیای جدید نه بر مبنای خون و قبیله که بر منبای تخصص و دانش و ویژگیهای منفرد شخصیتی استوار است. به عبارت دیگر، آنی که امروز طالب است اگر با خواهر خود در روستا به مکتب میرفت و بعد وارد دانشگاه میشد به احتمال زیاد امروز طالب نبود. حال ممکن این پرسش مطرح شود که کسانی دیگری هستند درحالیکه مکتب و دانشگاه نرفتهاند، طالب نیز نشدهاند. در این مورد باید گفت که اگر از استثنا بگذریم، آنها به لحاظ فکری با طالب مشکلی ندارند، مثلاً؛ آنهای که پشت طالب نماز گذاردند، فاصلهی فکری آنچنانی با طالب ندارند. در عمل به دلیلی با طالب مشکل دارند که اگر قدرت دست طالب باشد، چیزی نصیب آنها نخواهد شد. از طرفی هم دلیل ادامهی کماکان منازعه در آینده، حتا بعد از رسیدن به پیمان صلحی که امروز محتمل مینماید، نیز همین عامل خواهد بود. چه مادامی که بستر فرهنگی طالب فکری تربیه کند، تکانهی که باعث حضور آن در میدان سیاست شود وجود خواهد داشت؛ میدانی که چونان همیشه خونین خواهد بود. از همینجا، راه رسیدن به صلح پایدار در حل مسألهی جهل و عقبماندگی فرهنگی است. هرچند این راهحل نیازمند زمان بیشتر و برنامههای بلندمدت است. اگر ارادهی به ایجاد نهادهای آموزشی جدید و فرستادن حداقل امکانات زیستی دنیای مدرن به مناطق رشد طالب فکری نباشد، وضعیت کماکان توأم با نزاع ادامه پیدا خواهد کرد و تنها نامها و القاب تغییر خواهد کرد. از طالب به داعش و از امیرالمومنین به خلیفه یا چیزهای شبیه به این. آنی که با کمتر از حداقلها زندگی میکند و آبشخور فکریاش مدرسه است، ترجیح خواهد داد که «غازی» یا «شهید» شود تا آن که به صورت عادی زندگی را بگذراند.
حمایت کشورهای دیگر از طالبان به دلیلی عامل «تشدیدکننده»، آن طوری که در پژوهش آمده، نبوده، بلکه پیشزمینهای است که از همان روز نخست، اگر بستر رشد جریانهای رادیکال اسلامی به لحاظ فکری داخل افغانستان بوده ـ که چنین است ـ بستر خیز و فعلیتیافتنشان کشورهای همسایه بوده است؛ از آنهای که در دورهی محمد داوود به پاکستان رفتند گرفته تا طالبانی که امروز نیز اتاق فکرشان در پاکستان مستقر است. این مورد فرافکنی سیاسی یا تیوری توطئه نه بلکه واقعیت سیاسی-تاریخی است. فرافکنی سیاسی یا تیوری توطئه در صورتی میبود که بُعد فرهنگی داخلی آن و عوامل دیگری که در پژوهش صورتبندی شده، تشریح نمیشد. به ویژه اگر صحبت از بعد از ۱۳۸۱ باشد؛ نظر به وضعی که طالبان بعد از حملهی امریکا به افغانستان داشتند، تصور شود اگر پاکستان پناهگاه امنشان نمیشد، آیا ممکن بود به تجدید قوا بپردازند و به رشد و گسترش سازمانی امروز برسند؟ به نظر میرسد به این پرسش نمیتوان پاسخ مثبت داد. در سالهای اخیر که طالبان بیشتر به مزیت این امر برای خویش پی پردهاند، تنها به پاکستان یا چند کشور دیگر به لحاظ ایدئولوژیک نزدیک خود قانع نیستند، بلکه با کشورهای دیگر نیز در تماساند و از آنها کمک و امکانات دریافت میکنند. به عنوان مثال گزارشها از وجود سلاحهای تولید ایران نزد طالبان و آمد و شد راحت نمایندگان آنها به مسکو نشان از حمایت کشورها و روابط گستردهی این گروه با آنها است. التبه واضح است هر کشوری که با گروههای تروریستی در تماس میآید و از آنها حمایت میکند، به دنبال رفع نگرانی و منافع خود است. این اما میتواند عاملی برای منازعه در کشور دیگری باشد.
خلاصهی کلام این که اگر به این دو عامل نیز در کنار عوامل دیگر در صورتبندی، به عنوان عوامل پیشزمینهای پرداخته میشود، گسترهی مصداقی پژوهش بیشتر میشد. باری، صورتبندیای که ارائه شده از این منظر فوقالعاده است که بیشتر عوامل منازعه را برجسته ساخته و مطابق ادعای پژوهش از اشتباه تکعلتیسازی فاصله گرفته است.