- اکونومیست
تنش جاری بود و برای لحظاتی به نظر میرسید که پرواز حامل آیتالله خمینی به ایران، نمیتواند به مقصد برسد. دو هفته از زمانی که محمدرضا پهلوی، شاه ایران، در میانهی اعتراضات گسترده علیه حکومت خودکامهاش کشور را ترک کرد، گذشته بود. نزدیکان خمینی مشتاق بازگشت این آیتالله از تبعید در پاریس و پرکردن خلای قدرت در ایران بودند. اما دولت بجامانده از شاه [به خمینی و نزدیکانش] هشدار داده بود که از ایران دور بمانند. درحالیکه هواپیمای حامل خمینی و نزدیکانش داشت به فضای هوایی ایران نزدیک میشد، نیروی هوایی تهدید کرد که هواپیما را ساقط میکند. بعضی از کسانی که سوار هواپیما بودند، از اینکه شانس شهادت به آنها رو کرده بود، شادمانی میکردند. روزنامهنگاران غربی همسفر خمینی، نگران از سقوط، در لاک خود فرو رفته بودند.
هواپیما سرانجام در تهران فرود آمد و پس از مجادلهی کوتاه میان پیروانش بر سر اینکه چه کسی وی را همراهی کند، خمینی به آرامی به کمک مباشر ایر فرانس (که همراهی وی نتیجهی سازش پیروان خمینی بود) از راهپلهی هواپیما روی باند میدان هوایی پایین آمد. او در پایتخت از سوی آنچه که برخی معتقدند بزرگترین ازدحام جمعیت در تاریخ بوده است، استقبال شد. تاریخ، اول فبروری سال 1979 بود. بعد از 10 روزِ خشونتبار، دولت شاه کنار رفت و ارتش دست از مقاومت در برابر انقلابیون کشید.
چهل سال گذشته و ایران امروز ظاهرا دموکراتیک است، اما ملاهای غیرمنتخب هنوز قدرت واقعی این کشور را در دست دارند. آنها با باقیماندن در سکان قدرت برای مدت زمان طولانی، انتظارات را به چالش کشیدهاند. ورودی دانشگاه افزایش یافته است، ارائهی خدمات برای فقرا بهبود یافته است و اقتصاد متنوعتر است. اما در بیشتر موارد دیگر، وضع ایران وخیم است. در ماههای پس از انقلاب، خمینی و پیروان تندروش تصامیمی اتخاذ کردند که کشور را در مسیر وحشتناکی قرار داد. ایران امروز از آنچه که ملاها میخواستند کمتر مذهبی است، از آنچه که باید میبود کمتر مرفه است و نیز نسبت به اکثر کشورها، کمتر با جهان در ارتباط و تعامل است.
خمینی نخستین تصمیم کلانش را پیش از آنکه به قدرت برسد، گرفته بود. او نزدیک به چهار دهه قبل نوشته بود که «دولت باید براساس قانون الهی هدایت و سازماندهی شود و این تنها با نظارت روحانیون امکانپذیر است.» با متزلزل شدن شاه، او هدفش را که همانا ولایت فقیه بود، پنهان کرد. چپها و لیبرالهایی که از انقلاب حمایت کردند، در مورد خمینی دچار اشتباه در قضاوت شدند. برخی از آنها تصور میکردند که خمینی [پس از انقلاب] در شهر مقدس قم رخت گوشهنشینی پهن میکند و میگذارد دیگران حکومت کنند.
آری که خمینی به قم رفت، اما از قدرت دستبردار نشد. او از همان ابتدا مهدی بازرگان، نخستزیر نسبتا میانهرواش را که خود انتخاب کرده بود، تضعیف کرد. هنگامی که وزیر نفت از حذف کارگران غیراسلامی [از صنعت نفت ایران] خودداری ورزید، خمینی او را یک خائن نامید. آیتالله برای زنان حجاب و برای پخش موسیقی ممنوعیت وضع کرد؛ از نظر وی، موسیقی تریاک بود. گروههای سکولار نادیده گرفته شدند و منتقدان مورد پیگرد قرار گرفتند. در سالهای اول پسا انقلاب، هزاران نفر از جمله روسپیها، همجنسگراها، زناکارها و مقامات دولت شاه اعدام شدند. خمینی گفت که دولت باید تصفیه شود. ایران در اعدام، همچنان پیشگام در سطح جهان است.
برخی از روحانیون نگران این بودند که پیوند سیاست و دین، دومی را لکهدار میکند. از جملهی این منتقدان، یکی هم آیتالله محمد کاظم شریعتمداری بود که در سال 1963 عنوان آیتالله را به خمینی داده بود. بخشی از دلیل دادن این عنوان، جلوگیری از اعدام خمینی توسط شاه بود. شریعتمداری افراطیون نظم جدید را محکوم و ولایت فقیه را رد کرد.
او تحت بازداشت خانگی قرار گرفت، اما نگرانیهای او به سرعت درست از آب درآمد. خمینی از اسلام برای توجیه اقدامات رژیم استفاده کرد. او با گستاخی گفت که مقامات میتوانند در صورتی که به نفع اسلام واقع شود، قرآن را زیرپا کنند. خمینی در انتخاب جانشینش حتی این اصل ولایت فقیه را که میگوید «عالمترین روحانی» باید رهبری کند، زیرپا کرد. وقتی انتخاب اول وی، آیتالله حسینعلی منتظری خواستار آزادی بیشتر شد، خمینی او را رها و علی خامنهای را به عنوان جانشینش انتخاب کرد. خامنهای رییسجمهور سابق وفادار خمینی بود، اما نه یک روحانی ارشد.
روحانیون طرفدار رژیم، در ذهن بسیاری از ایرانیها با یک دولت سرکوبگر و دور از دسترس همراه شدند. آقای خامنهای اوضاع را بدتر کرده است. وقتی محمود احمدینژاد، یک تندرو و نامزد مورد علاقهی وی برای انتخابات ریاستجمهوری، پیروز یک انتخابات مشکوک در جون 2009 شد، گروههای زیادی از مردم ایران دست به اعتراض زدند. رژیم دست به سرکوب زد و رهبران میانهرو اپوزیسیون را که به نام جنبش سبز شناخته میشد، نهتنها به فتنه بلکه به «محارب» بودن نیز متهم کرد.
بای بایتالله
مردم ایران دیرزمانیست تعصب انقلابی خود را از دست دادهاند. گفته میشود که بیش از 150 هزار ایرانی تحصیلکرده هر ساله ایران را ترک میکنند. این یکی از بالاترین نرخ فرار مغزها در جهان است. ایرانیهای جوان نسبت به والدین شان کمتر به مسجد و منبر میروند. داریوش بیاندر دیپلمات سابق ایران میگوید: «مردم به یاوهسراییهای ملاها میخندند.»
با اینحال، رژیم طوری عمل میکند که انگار انقلاب همین دیروز بود. قوه قضائیه اخیرا سگگردانی در اماکن عمومی را قدغن کرده است (اسلام سگ را نجس میداند). در همین ماه آقای خامنهای زنانی را که حجاب شان را بر میدارند، مورد سرزنش قرار داد. کریم سجادپور از موقوفه کارنگی برای صلح بینالمللی، اندیشکدهای در واشنگتن دیسی، مینویسد: «این ماهیت حکومت اسلامی را در ایران ترسیم میکند: روحانیون متعصب هفتادوچندساله که دیدگاههای منسوخ خود را در یک جامعه جوان و متنوع تحمیل میکنند. این [نظام و حکومت] تنها میتواند از طریق اعمال زور ادامه یابد.»
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ابزار اصلی روحانیون برای سرکوب است. خمینی به ارتش شاه اعتماد نداشت بنابراین گروههای مسلحی را که از انقلاب حمایت کردند، تحت یک پرچم درآورد و نیروی واحدی به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت. در سال 1980، او سپاه را برای جنگ در برابر ارتش متجاوز صدام حسین، دیکتاتور وقت عراق فرستاد و جنگ را «دفاع مقدس» خواند. احتمالا صدها هزار ایرانی در این درگیری هشت ساله جان سپردند.
جنگ ایران-عراق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تغییر داد. سپاه اکنون بیش از 100 هزار سرباز را فرماندهی میکند. بسیج، نیروی شبهنظامی متشکل از احتمالا یک میلیون داوطلب که خود را مجری قانون [ولایت فقیه] میدانند، نیز تحت نظارت سپاه فعالیت میکند. قدس، نیروی مخفی سپاه در سوریه، یمن، عراق و لبنان فعالیت میکند. در داخل ایران، دست پاسداران تمام جنبههای زندگی اجتماعی مردم را متاثر کرده است. اعضای سابق سپاه از سمتهای ارشد در دولت و کرسی در مجلس برخوردارند. پاسداران مطمئن میشوند که نشرات تلویزیون و رادیو در حمایت از دولت است و مکاتب دانشآموزان را درس وفاداری به رژیم میدهند. در عوض، رژیم منافع عظیم تجاری و اقتصادی پاسداران را پاسداری میکند.
دولت ایران چیز چندانی نداشت که به سربازان برگشته از جنگ ایران-عراق پیشکش کند، بنابراین سپاه پاسداران را گذاشت که کشور را بازسازی کنند. از آن زمان تا کنون، سپاه قراردادهای دولتی را اغلب بدون مناقصه برای خود قاپیده است. امروزه سپاه پاسداران به طور مستقیم و غیرمستقیم امپراتوری کسبوکار به ارزش میلیاردها دالر را کنترل میکند. سپاه خط متروی تهران را میسازد، نفت و گاز استخراج میکند و کلینیکهای جراحی لیزری چشم را اداره میکند. در حالیکه تحریمهای امریکا رقبای سپاه را به تنگ آورده، شرکتهای وابسته به سپاه پاسداران میتوانند کالاها را قاچاق و از مالیات فرار کنند. خود آقای خامنهای ستاد را کنترل میکند؛ مجموعهای مبهم و گنگ از گروهها و جناحهای مختلف که تقریبا در تمام بخشهای اقتصادی کشور منافعی دارند.
دولت ایران در مواجهه با تحریمها «اقتصاد مقاومتی» را توسعه داده است که اقتصاد متنوع است و در برخی مناطق به خودکفایی رسیده، اما به سختی موثر است. امروزه ایران در شاخص آسانی انجام کسبوکار و شاخص درک فساد سازمان شفافیت بینالملل در ردههای پایین قرار دارد. همهی اینها به توضیح این که چرا ایران اینقدر بد عمل کرده است، کمک میکنند. در سال 1977 سرانه تولید ناخالص داخلی در ایران کمی بالاتر از ترکیه، یکیدیگر از کشورهای بزرگ اسلامی، بود. امروز ثروتمندی و توان مالی ایرانیها کمتر از نصف ثروتمندی ترکها است. اما وضع نخبگان حاکم همچنان خوب است. شاول باخاش از دانشگاه جرج میسون میگوید: «هیچیک از این روحانیون جرأت نمیکردند در عهد خمینی چنین ثروت عظیمی به دست آورند. او وحشت میکرد.»
ماه جنوری سال گذشته هزاران ایرانی در اعتراض علیه فساد، سرکوب و افزایش هزینهی زندگی به خیابانها ریختند. اوایل، خشم مردم حسن روحانی رییسجمهور اصلاحطلب ایران را هدف قرار داده بود. اما اندکی بعد خشم معترضان به روحانیون حاکم و سپاه پاسداران نیز رو کرد. معترضان شعار میدادند «ملت گدایی میکند، آقا خدایی میکند» و «مرگ بر سپاه پاسداران.» رژیم ایران همانطور که عادتش است و تصور میرفت، صدها نفر را دستگیر کرد و امریکا را مقصر ناآرامیها دانست.
نفرت از «شیطان بزرگ»، لقبی که خمینی روی امریکا گذاشته، رکن اصلی انقلاب بود. آخر این امریکا بود که پس از کمک به سرنگونی دولت منتخب محمد مصدق ـ نخست وزیر ناسیونالیست ایران ـ در سال 1953 پهلوی را به قدرت رساند. تا سال 1979، ایرانیها از هر قشری، مخالف حکومت بیکفایت شاه شده بودند. نگرانی بسیاریها این بود که جامعهی شان تحت تهاجم فرهنگی غرب قرار گرفته است.
اسیر گذشته
دیدگاه امریکا نسبت به ایران 9 ماه پس از انقلاب مسموم شد. هنگامی که جیمی کارتر اجازه داد شاه برای درمان سرطان به امریکا بیاید، خشم ایران را برانگیخت. در چهارم نوامبر 1979، فعالان دانشجویی از دیوارهای سفارت امریکا در تهران بالا رفتند و اکثر کارمندان این سفارت را گروگان گرفتند. گروگانها به مدت 444 روز در اسارت ماندند. در سال 1980 هشت سرباز امریکایی در جریان یک عملیات نجات ناموفق کشته شدند. خمینی با استفاده از [گروگانگیری] حمایت از خودش را شلاق کرد.
این دشمنی متقابل هنوزهم پا برجاست. امریکا از عراق در جنگ با ایران حمایت کرد. سپاه پاسداران حملات تروریستی علیه امریکاییها را حمایت مالی کرده است. در سال 2002، جورج دبلیو بوش گفت که ایران بخشی از «محور شرارت» است. اما اشغال عراق توسط امریکا در 2003 و آشوب پس از شورشهای بهار عربی در سال 2011، ایران را قادر ساخت تا نفوذش را گسترش دهد. شواهد روزافزون مبنی بر اینکه ایران به دنبال برنامهی تسلیحات هستهای است، باعث شد این کشور بارها مورد تحریم قرار بگیرد.
افق تازه در روابط دو کشور زمانی پدیدار شد که باراک اوباما گفت «دستش را دراز میکند» اگر ایران «مشتش را باز کند». در سال 2015، آقای روحانی پای توافقی را امضا کرد که براساس آن ایران در بدل رفع تحریمها، برنامهی هستهایاش را محدود کرد. هر دو رهبر امیدوار بودند که زین بعد روابط دو کشور بهتر میشود. اما این توافق [برجام] آنطور که آقای روحانی به ایرانیها وعده داده بود، رفاه نیاورد و ایران همچنان به آزمایش موشک و مداخله در خارج از کشور ادامه داد.
سال گذشته رییسجمهور دونالد ترمپ امریکا را از برجام خارج کرد. اطراف او را ضدایرانیهایی چون جان بولتون، مشاور امنیت ملی او که قبلا خواستار بمباران ایران و یا سرنگونکردن ملاها شده بود، احاطه کردهاند.
آقای ترمپ با همهی سروصداهایش پیشنهاد کرده است که با آقای روحانی صحبت کند. روحانی این دعوت به گفتوگو را رد کرده و تحریمهای تازه را مایهی رنج ایرانیها میداند. با اینوجود چنین عجز و لابههایی باعث عصبانیت روحانیون و سپاه پاسداران میشود. رژیم ایران خصومت با امریکا را دلیل بقا میداند؛ انزوا به معنی رقابت کمتر در کسبوکارهای رژیم است.
اعتراضات روزانه همچنان در ایران، که اقتصادش در حال فروپاشی است، ادامه دارد. بعضی از معترضان میگویند: «امریکا دشمن نیست، دشمن درست همینجاست.» نفرت از شاه ایرانیها را در حمایت از خمینی متحد کرد. ولی امروز اپوزیسیون ایران نابرابر و بیرهبر است. ایرانیها به اطراف منطقهی خود نگاه میکنند و چیزی جز قیام و خیزشهای ناکام نمیبینند. انقلاب سال 1979 بیشتر بدبختی به ارمغان آورد، اما اینکه ایران در این نزدیکیها شاهد انقلاب دیگری باشد، احتمالا بعید است.