جئوپولیتیک – دانانجی تریپاتی
جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم به دو قطب ایدئولوژیک تقسیم شد: غرب کاپیتالیست تحت رهبری ایالات متحده و شرق کمونیست تحت سلطه اتحاد جماهیر شوروی. با اینحال، این جدایی جامعه جهانی به دو نظام سیاسی و اقتصادی متضاد، بعد از سقوط دیوار برلین در سال 1989 به صورت رسمی و آشکار شروع به محوشدن کرد. مرزبندی ایدئولوژیک جهان از این دست، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیست در سال 1991 متوقف شد. پس از 1991، اعتقاد بر این بود که جهان بدون اینکه چالش چندانی برای کاپیتالیسم ایجاد شود، وارد مرحلهی جدیدی از جهانیشدن شده است. حمایت بیش از پیش چین، کشورهای اروپای شرقی و به دنبال آن کشورهای در حال توسعه مانند هند از لیبرالیسم اقتصادی، تغییر نهایی را در پویاییهای سیاسی جهان رقم زد. در این نظم نوین جهانی، امریکای کاپیتالیست به عنوان یگانه ابرقدرت و متصدی نئولیبرالیسم ظهور کرد و از انجام هر کار ممکن برای ایجاد برتری استراتژیک، اقتصادی و سیاسیاش در روابط بینالملل دریغ نورزید.
جهانیان تحول بزرگ بعدی در عرصهی سیاست جهانی را در سال 2001 به تماشا نشستند. در سال 2001، یک بازیگر غیردولتی به صورت غافلگیرکنندهای قدرت ایالات متحده را به چالش کشید. حملات تروریستی القاعده به ایالات متحده باعث درهمشکستن این خیال باطل جامعه بینالمللی شد که برخی مراکز قدرت میتوانند به صور موثر سیاستهای جهانی را تنظیم کنند. با حملات تروریستی یازدهم سپتامبر اولین زنگ خطر به صدا درآمد، اما واشنگتن آن را عمدا نادیده گرفت. پاسخ ایالات متحده با اعلام یکجانبهی جنگ علیه تروریسم، خصمانه بود. این نخستین انحراف از اجماع پسا 1991 مبنی بر این بود که جامعهی بینالمللی به صورت یکپارچه و متحدانه با تمام مشکلاتی که در ماهیت خود فرامرزی اند، مقابله خواهد کرد.
ایالات متحده همراه با متحدانش به افغانستان تحت کنترل طالبان حمله کردند و در عرض چند سال (2003) جنگ دیگری را علیه صدام حسین آغاز کردند. ایالات متحده ادعا کرد که عراق دارای سلاحهای کشتار جمعی است. جنگ دوم خلیج فارس از سوی ایالات متحده و با دلایل بسیار ناموجه آغاز شد و برای سایر کشورها به عنوان یک درس آموزنده واقع شد. جامعهی بینالمللی متوجه شد که ایالات متحده بیشتر علاقهمند تعقیب منافع خودش است و حتا تعهد اولیه را برای پایاندادن به جنگ علیه تروریسم ندارد. حالا که ایالات متحده از دستیافتن به اهداف سیاست خارجیاش بازمانده، جای تعجب ندارد که میخواهد نیروهایش را از افغانستان خارج کند. امروزه، جهان بیشتر از پیش گرفتار ناامنی شده است و ظاهرا مردم در جبهههای گوناگون هویتی، ملی، نژادی و جمعی تقسیم شدهاند. همچنین، این یک واقعیت است که در حال حاضر، به نظر میرسد که یالات متحده یک قدرت رو به زوال و جهان پارچهپارچه شده است.
این تغییرات، دگرگونیهای چشمگیر در سیاست جهانی اند، اما برخی عوامل مهم دیگری وجود دارد که از چشم پنهان مانده است. کل مسأله اولویتهای جدید دولتها است، یعنی حرکت از منافع جهانی به سوی منافع منطقهای. در چند دههی گذشته، نهتنها کل اروپا اهمیت و حیاتی بودن خود را به عنوان یک منطقه یکپارچه ثابت کرده است، بلکه سایر نمونههای قابلتوجه مانند ASEAN (انجمن ملل آسیای جنوبشرقی) در آسیا و MERCOSUR (بازار مشترک کشورهای امریکای جنوبی) در امریکای جنوبی نیز وجود دارد. انجمن ملل آسیای جنوبشرقی در سال 1967 ایجاد شد و هدف آن تقویت کشورهای کوچک آسیای جنوبشرقی است. این انجمن یکی از مهمترین قطبهای اقتصادی جهان امروز است.
به همین ترتیب، بازار مشترک کشورهای امریکای جنوبی در سال 1991 تاسیس شد که به کاهش تنش بین دو رقیب سیاسی، برزیل و آرژانتین، کمک کرد و فهرستی از دستاوردها را دارد که به خود نسبت میدهد. در ده دوازده سال گذشته، اتحادیهی اروپا شاهد برخی شکستها مانند رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا (Brexit) در سال 2016 بود. به همین ترتیب، تعدادی از احزاب سیاسی راست افراطی در کشورهای مختلف اروپایی به پیچیدگیهای موجود در اروپا میافزایند. ابرهای بیاطمینانی تا هنوز از سر برگزیت کنار نرفته است. آشفتگی سیاسی در بریتانیا بر سر برگزیت، بار دیگر تکرار میکند که خروج از یک نظام منطقهای یکپارچه برای یک کشور آسان نیست.
درحالیکه تحلیلگران بینالمللی موضعگیریهایی در مورد منطقیبودن همهپرسی برگزیت داشتهاند، اما برخی از تصمیمات رییسجمهور ترمپ را نیز میتوان تصدیق این مسأله خواند که سیاست جهانی به تدریج و پیوسته در حال منطقهایشدن است. اعلام تصمیم اخیر امریکا برای خروج نیروهای نظامی این کشور از سوریه و افغانستان، نشانهی دیگری از این است که ایالات متحده یک رهبر جهانی دو دل و مردد است. هم در سوریه و هم در افغانستان، میتوان به طور واضح دخالت رو به رشد بازیگران منطقهای را مشاهده کرد. روسیه، چین، هند و پاکستان در قضیهی افغانستان و ایران و ترکیه در قضیه سوریه.
زوال امریکا یگانه مبنای این استدلال نیست که سیاست و جهان در حال منطقهایترشدن است. روی سایر عوامل نیز باید حساب کرد. برخی از سازمانهای باسابقهی بینالمللی که از جهانیشدن حمایت میکردند، اکنون با رقبا و رقابتهای جدید مواجه میباشند. موسسات برتون وودز (BWI) یعنی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، ستون فقرات جهانیسازی اقتصاد بودند. کشورهای درخواستکنندهی کمک و حمایت از صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی شرایط سخت این نهادها را، که عمدتا به عنوان معیار گشایش اقتصاد ملی قرار گرفته بودند، باید قبول میکردند. دستورالعملها و سیاست موسسات برتون وودز مورد انتقاد بسیاری قرار گرفته است، اما این نهادها به عنوان آخرین امید اقتصادهای در حال فروپاشی باقی ماندهاند. امروزه، پس از ایجاد بانک توسعه جدید کشورها عضو BRICS و بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا از سوی چین، سازوکار کنترل سابق اقتصاد جهانی تضعیف شده است. این دو نهاد تازه تاسیس اقتصادی، قوانین مختلفی دارند که باعث میشود اقتصادهای نیازمند، بدون کدام اجبار در تایید ایدهی جهانیسازی و جهانیشدن، وام به دست آورند. این یک عزیمت بزرگ و جدایی قابلملاحظه از هنجارهای قدیمی است.
بازیگران اقتصادی جدید همچون چین، طرفداران بزرگ اقتصاد بازار با کنترل دولت هستند و از سوی دیگر، علاقه دارند نقش فعالی را در عرصهی سیاست جهانی ایفا کنند. بنابراین، مراکز قدیمی قدرت دیگر به اندازهی کافی قوی نیستند که نظم سیاسی-اقتصادی بینالمللی را مدیریت کنند. به نظر میرسد که بازیگران جدید اولویتهای خودشان را دارند. جهان غیرمتمرکزتر شده است و پویاییهای سیاسی منطقهای، در حال حاضر بیش از هرچیز دیگری برای ملتها مهم است.
به صورت خلاصه، منطقهگرایی چیزی بین جهانیشدن و ملیگرایی است. در جهان پساجنگ سرد فعلی، اجتناب از وابستگی متقابل میان ملتهای مختلف غیرممکن است و در این راستا، جهانیشدن به عنوان جنبش اصلاحطلب مدنظر گرفته میشود. انتظار میرفت که جهانیشدن شهروندان جهان را به هم وصل کند و به دموکراتیکتر و برابرترشدن تصمیمگیریهای بینالمللی کمک کند. با اینحال، جهانیشدن برخلاف این مبانی نظری، آن چنان که توسط بازیگران غالب دنبال شد، نتوانست این وعدههای را برآورده سازد.
در چند سال گذشته، صعود سیاست ناسیونالیسم افراطی در سراسر جهان، نوعی خشم و ناخشنودی در برابر جهانیشدن بوده است. اکثریت جهان احساس میکنند که از سوی این نیروهای بازار تهاجمی که از آن تنها تعداد انگشتشماری سود میبرند، فریب خوردهاند. تعداد زیادی از افرادی که به خاطر جهانیشدن پوشالی در حاشیه باقی ماندهاند، نمیخواهند اجازه بدهند که بیشتر از این تضعیف شوند. با وجود این خشم واقعی، دولتها نیز از این واقعیت آگاه هستند که بستن دروازههای اقتصادی ملی به روی بازیگران بینالمللی کمی دشوار خواهد بود و بنابراین، رفتن و انتخاب مسیر منطقهای ایدهی بهتری خواهد بود.
منطقهگرایی قبل از قبل آزمایش شده است و موفقیت آن به لحاظ اقتصادی، سودمند بوده است و بنابراین، زمان آن رسیده است که سیاست منطقهای نیز به برتری و تقدم برسد. ما شاهد جئوپولیتیکهای منطقهای بیشتر از این دست خواهیم بود که در عرصهی جهانی به تعالی میرسند. به نظر میرسد که سیاست جهانی آینده، بیشتر منطقهای و کمتر جهانی خواهد بود.