خبرنگارناراضی- سی و چهارم

اگر نشسته‌اید بپا خیزید. اگر ایستاده‌اید خودتان را قوس کنید. دست‌ها بالا، نه ببخشید دست‌ها را روی سینه قرار ‌دهید. پشت کژ شده‎ی تان را بیش‌تر کژ کنید. هوش کنید بالا نبینید. به چهره‌ی محترم خیره نشوید، مبادا با دیدن چهره‌ی شان، استفراغ تان بگیرد و روزه‌ی نازنین تان به خاطر حضرت فلانی باطل شود. بعضی‎ها در این کشور این تازگی‎ها خیلی جولان میکنند. از جمله‌ همین حاجی آقایی‌ که شما را مجبور به سلام دادن کرده است. چه بگویم عزیز! روز روزه است و حوصله که نداشتم، حالا هیچ ندارم. ما مادرزادی کم‌حوصله ایم، پس از من گله نکنید.

نفراول: ایستاد شو، سلام کو، چرا می‌نویسی؟ بنشین، حالی مه قدیت کار دارم، ده سیاه‌چال بندازمت که پشیمان شوی.

نفردوم: پدرم مکتب فرستاد تا خواندن و نوشتن بیاموزم. وقتی توانستم بنویسم، شروع کردم به نوشتن روزنامه. خوب، در روزنامه تمام خبرهای خوب و بد را می‎نویسند، فرقی نمی‎کند از بچه نانوایی باشد یا از جوالی، از بچه‌ی دهقان باشد یا چوپان، مهم این است که حوادث روزگار را باید ثبت روزنامه کنی تا مردم بخوانند و قضاوت کنند. اصلا چرا من جواب پس بدهم؟ من همان چیزی را نوشتم که فلانی گفته بود. تو که زورت به فلانی نمی‎رسد، به من چکار داری؟ اگر مردی برو ایشان را بگو که به سلامی‎ات بیاید.

نفراول: او بچه، تو زیاد گپ می‌زنی. فکر کنم تا حال مرا نشناختی، به من می‎گویند عبدالجبار، مه مادر‌زادی شیر واری با‌غیرت استم. در زمان جهاد، عضو گلیم جمع‌ها بودم، گلیم‎های‌ خیلی‎ها را جمع کردم. فکرت باشه که با من خود‌ را نزنی!

نفر دوم: صاحب، کاه کهنه را باد ندهید که گرد و غبارش بالا می‌گیرد. شاید اول چشم خود تان را کور کند. اگر این کار را می‎کنید، اول یک کمبو (ماسک بینی) و یک عینک ضد‌کاهی بخرید. راستی یاد تان نرود، اگر گاهی فرصت کردید، دندان‎های تان را مسواک کنید و گوش‎های تان را پاک کنید که اختلال شنوایی برای تان دست ندهد. فکر کنم حالا نیز به چنین مشکلی مواجه اید. در بازار ماشینک‎های کوچکی آمده، که موهایی بیرون شده از بینی را با این ماشین می‌توان از بین برد. توصیه‌ی دیگرم این است‌؛ یک کمی دوغ پگاه بنوشید، هوا گرم است و روزه نیز دارید.

نفراول: او بچه‌، این کاغذ و این قلم، یک یادگاری برایم بنویس، خوب بچه به نظر می‌رسی. امضا یادت نرود؛ چون یادگاری بدون امضا را کسی قبول ندارد.

نفر دوم: اگر یادگاری نوشتن به زور باشد، نمی‎نویسم. امضا که هرگز نمی‎کنم. من تا حال به کسی یادگاری ننوشتم و امضا هم نکردم. معلم به من گفته بود که به آسانی امضایت را به کسی ندهی و چون دست‌خطم قشنگ است، می‎ترسم که نظر شوم. طرف چشم‎های سبز شما که می‌بینم، فکر کنم حالا هم نظر شده باشم. وقتی خانه بروم، اولین کاری که می‎کنم، به مادرم می گویم اسپند دود کند.

نفر اول: او بچه، مثلی که زبان مره نمیفهمی. زود باش چیزی بنویس، اگر نه شب مجبوری در همین تاریک‌خانه بمانی.

نفر دوم: من از تاریک‌خانه نمی‎ترسم، این اولین بار نیست که تاریک‌خانه می‎آیم. این کشور همه جایش تاریکی است. همه جا تاریک‌خانه است. حالا که این قدر اسرار دارید، می‌نویسم.

قسم به خدایی که آسمان دور و زمین نزدیک است، قسم به خدایی که انسان را با جر و بحث و جنجال خلق کرد. قسم می‎خورم و سجده می‎کنم که دوباره خواهم نوشت. نوشتن از تاریخ ظلمت و استبداد، نوشتن در مورد سرکشی‎های آدم‎هایی مثل شما، قسم می‎خورم که می‎نویسم. هم‌چون گالیله بر زمین سجده می‎زنم و می‎بوسمش که خورشید به دور زمین نمی‎چرخد‌ و برای شما می‌نویسم، امروز هوایی کابل 39 درجه است. فشار تان بالاست، کج خلقی نکنید، لباس‎های ضخیم نپوشید، مثل همین خبرنگار ناراضی می‎توانید با نیم‌شورته برای خرید بروید. مشروط بر این که شولبند (ایزاربند) تان را محکم ببندید. باش تا یادم نرفته امضا کنم که دل فلانی خوش شود.

خالق ابراهیمی

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *