شش جدى؛ پیامد خطاهای جریان‌های چپی

شش جدى؛ پیامد خطاهای جریان‌های چپی

محمد عزیزی

همان‌گونه که حضور نیروهای امریکايى در افغانستان، برخاسته از عملکرد امارت اسلامی طالبان و امارت طالبان، ناشی از ناسازگاری و انحصارطلبى در حکومت مجاهدين بود، ششم جدی ١٣٥٨ و تجاوز ارتش سرخ شوروی به افغانستان که پیامد فاجعه‌بار آن، هنوز هم گریبان‌گیر مردم افغانستان و منطقه است و بی‌شمار قربانی می‌گیرد، پیامد مستقيم عملکرد چپی‌هایی بود که با درک سطحی و فهم احساساتی از مفاهیم علمی ‌ـ‌ عملی سوسیالیزم، می‌خواستند افغانستان را یک شبه به بهشت بی‌طبقه‌ی کمونیزم بدل کنند و جامعه‌ی حدودا صد‌درصد مسلمان را از تمامی مناسبات دینی و فرهنگی حاکم، تهی نموده و آنچه در شوروی طى بیش از نیم قرن، تدریجی و متانّی عملی شده بود، در یکی دو سال عملی سازند.

تحميل ايده و انديشه

سران و تیوری‌پردازان حزب خلق و پرچم، بی‌آن که خود از منظر فکر و فرهنگ و روح و روان، به مرحله‌ی سوسیالیستی برسند و از قید تعلقات قوم و قبیله و منطقه و مذهب و ملیت عبور کنند، با اجبار و فشار خواستند جامعه‌ی دینی‌ ‌اسلامی افغانستان را بی‌هیج مصحلت و مماشاتی، طی چند فرمان شتاب‌زده، قهرآمیز و خيالى از کمون‌های مختلف عبور داده به مرحله‌ی اشتراکی- سوسیالیستی برسانند و در این راستا جز زبان زور و زجر و زندان و اعدام، منطق مقابله با مردم را نیز نداشتند.

تدویر کورس‌های سیاسی برای جلب و جذب به حزب کمونیستی خلق در هر وزارت و ریاست و اداره و آمریت ملکی و نظامی و امنیتی، اولین گامی بود که رفقای حزبی روی دست گرفتند و مامورین ادارات را هر روز یک ساعت، اجباری بر پای این کورس‌ها حاضر می‌کردند؛ کسانی هم اگر بهانه‌ای می‌آوردند یا در کلاس‌شان توجهی به مفاهیم القا شده از سوی رفقا نشان نمی‌دادند، با خشم و غضب توبیخ و تهدید می‌کردند که بخواهید نخواهید با ضرب کلاشنکوف هم به شما یاد می‌دهیم.

«رفقا» همچنین تهدید می‌کردند و تشر می‌رفتند که اگر امروز با اختیار از پذیرش حزب و برنامه‌های آن سرپیچی کنید، فردا به کمک کشور دوست، اتحاد جماهیر شوری، بر خانه‌خانه‌ی‌تان يک تانک ایستاده کرده و با اجبار به پذیرش و پیوستن به حزب دموکراتیک خلق افغانستان وادار تان می‌کنیم. ‌گاهی هم پا فراتر از این نهاده و علنا می‌گفتند که از بیست و چند میلیون نفوس، فقط یک میلیونش ـ که به زعم خود خلقی می‌پنداشتند ـ برای ما کافی‌ست و بقیه را در صورت تمرد از تن دادن به ایده‌های حزب، در شوروی برده صابون می‌سازیم.

تعقیب و تهدید

ترس از زندان پلچرخی و بگیر و ببرهای شبانه‌روزی از محلات و ادارات، چنان نبض و نفس مردم و مامورین را تنگ کرده بود که کمتر کسی باور به بودن و ماندن خود تا آخر روز و شب را داشت و حتا از پوشیدن نوع لباس خود، نگران و هراسان بود. رفقای حزبی، هر کسی را که سر و وضع آراسته داشت و ‌لباس سفید و چپن می‌پوشید و کلاه یا عمامه‌ی مقبول و تمیز به سر می‌گذاشت، به ظن اخوانی و مخالف اندیشه‌ی کمونيستی، تعقیب کرده و شبانه از خانه‌اش می‌بردند و زنده زیر خاک می‌کردند. کثیری از علمای مشهور، به زندان برده شدند و تا امروز برنگشتند. ملاهای مساجد، لباس و عمامه‌ی‌شان را بدل کرده و به جای سپید، لباس آبی و حتا شفتلی‌رنگ می‌پوشیدند تا متشخص و متمايز جلوه نکنند و شکار ديد و داورى ظنى-ـ ‌سليقوى رفقا نشوند. فشار بر علمای دینی و تعقیب‌شان به حدی بود که یک عالم دینی در دهکده‌ی دور افتاده‌ی خودم که در عبور از محل، ناگهانی با معلمین خلقی مواجه شده بود، فورا عمامه را از سر برداشته و نزد دهقانی که در حاشیه‌ی راه، زمین خود را قلبه می‌کرد، رفته و التماس کرده بود که یک لحظه قلبه‌اش را به دست او بدهد تا دهقان به حساب آيد و از شر معلمین در امان بماند.

شبانه، قیود شب‌گردی را صرف برای بگیر و ببرهای‌شان در شهر و محلات وضع کرده بودند و جز افراد حزبی، کسی جرأت برآمدن از خانه به کوچه را نداشت و اگر می‌برامد، بازداشت و به ناحیه‌ی حزبی منتقل شده و با خشونت مورد تحقیق و تلاشی قرار می‌گرفت و اگر خيلى هم چانس مى‌آورد، با قيد ضمانت آزاد می‌شد. ‌شنيدن راديوهاى بیگانه به‌خصوص بی‌بی‌سی جرم بود و افراد حزبی، شبانه در کوچه‌ها خانه‌به‌خانه و ديوار‌به‌ديوار استراق سمع می‌کردند و اگر صدای بی‌بی‌سی را می‌شنیدند، صاحب خانه را نیمه‌های شب می‌بردند و اخوانى و اشرار گفته سر به نيست مى‌کردند.

فرمان‌های فرمایشی

رفقا، طی فرمانی، خلاف شرع و سنت جامعه؛ مهريه‌ی دختران را ٣٠٠ افغانى اعلام کردند و مقرراتى را در کاهش مصارف عروسی و از بین بردن رسم و رواج‌های سنتی و سنگین وضع نموده و در پی‌گیری این قضیه، مراسم عروسی را زیر نظر داشتند و چه بسیار دیگ‌های پلو را در همین کابل چپه کردند. مبتنی بر این فرمان، مشکلات فراوانی برای خانواده‌ها خلق شده و در مناسبات اجتماعی-‌ـ خویشاوندی‌شان دچار مشکل شده بودند. برخی دختران و پسران، بدون در جریان گذاشتن فامیل‌های‌شان باهم سازش کرده و پسران زیادی به دختران در هر جا طعن و تمسخر می‌زدند که قیمت‌تان ٣٠٠ افغانی است.

فرمان دیگری برای تقسیم اراضی و اشتراکی کردن متصرفات و متملکات منقول و غیرمنقول مردم صادر نموده بودند و متاسی از آن، معلمین خلقی در دهات، به مردم اخطار داده بودند که همه‌چیز‌تان اشتراکی و مال دولت است تا حزب و «تره‌کی»، رهبر خلاق و سرقوماندان دلیر قوای مسلح حزب دموکراتیک خلق افغانستان اجازه ندهد، نمی‌توانید شخصا تملک و تصرف کنید. رفقا چنان عرصه را بر مردم تنگ کرده بودند که کسی جرأت نداشت درخت شخصی خود را قطع کند و بفروشد.

مردم اگر احیانا برای پوشاندن سقف خانه یا از بیم اینکه مُفت توسط حکومت خلقی مصادره و گرفته نشود، درخت‌های‌شان را مي‌خواستند قطع کنند، آن را شبانه و مخفیانه قطع مي‌کردند تا خلقی‌ها خبر نشوند. برای جلوگیری از قطع درخت‌ها و تعقیب متخلفین؛ رفقای حزبی، حتا شبانه در منطقه گشت و گذار می‌کردند و گوش خودرا روی زمین می‌چسپاندند تا صدای تیشه را از جایی بشنوند و به سراغش بروند و مجازات کنند. یکی از عمال خلقی‌ها در دهکده‌ی همجوار ما که آدم مسن بود و وجهه‌ی نیمه‌مذهبی هم داشت، اما دستیار معلمین خلقی شده بود با درد و دريغ می‌گفت که شبانه وقتی گوشم را بر زمین می‌گذارم و صدای تیشه برپای درخت را می‌شنوم، چنان حس می‌کنم که تيشه بر بند دلم می‌خورد.

سرکوب قومی و سمتی

با این حال وقتی مردم به تنگ آمده و از جان گذشته به جنگ آمدند و به شورش مسلحانه متوسل شدند، خلقی‌ها با عکس‌العمل شدید نظامی هرجا که دست‌شان رسید، بی‌طرف و باطرف را سخاوت‌مندانه قتل عام کردند. نمونه‌اش قیام بالاحصار و چنداول کابل که به جای عاملان اصلی قیام، هزاران تن از مردم بی‌گناه را از هر دو منطقه و محله به جرم شریک بودن با «اشرار» و «اخوان الشیاطین»، از خانه‌های‌شان دست‌گیر نموده و در پلیگون‌های مرگ پلچرخی با لودر و بلدوزر زنده زیر خاک کردند. لیست ١٢هزار زندانى را که شخص حفیظ‌الله امین، قصاب معروف حزب خلق ـ بعد از قتل نورمحمد تره‌کی، به هدف تبرئه‌ی خود و دخیل بودن تره‌کی در قتل‌ها ـ در برج عقرب سال ١٣٥٨ انتشار داد و در وزارت داخله نصب کرد. سند زنده‌ی جنایت چپی‌هاست که فقط در ظرف یک‌ونیم سال توسط رفقا در زندان‌های خاد و پل‌چرخی کشته شده بودند.

اعزام نیروهای سرکوب به ولسوالی‌ها و محلاتی که مردم از جور خلقی‌ها به جان رسیده و با تفنگ‌های سُربی به جنگ برآمده بودند، برنامه دیگری بود که چپی‌های حاکم روی ‌دست داشتند و هرکسی را که گیر‌شان می‌آمد یا می‌کشتند یا می‌گرفتند و به نام اشرار به خاد و زندان پل‌چرخی برده و بی‌محاکمه، شبانه زنده زیر خاک می‌کردند. از جمله ٢٢ تن از مردم بابه‌ی‌ جاغوری را با فریب مذاکره به ولسوالی خواستند و آن‌ها را بلافاصله دست‌گیر کرده با خود بردند که تا امروز از زندگی و مرگ‌شان خبری نیست.‌٢٥٠ تن از مردم لوگر را نیز در یک مورد به قتل‌گاه فرستادند و جان‌شان را گرفتند. همین‌طور بقیه‌ی مناطق، هرجا که نبضی از مخالفت تکان می‌خورد، صاعقه‌وار بر آن فرود آمده و خشک می‌کردند.

رفيق حفیظ‌الله امین؛ سردمدار حزب چپ خلق بعد از نورمحمد تره‌کی با شعار «مصئونیت، قانونیت و عدالت» از یک‌سو داعیه‌ی حمایت از «خلق» زحمت‌کش و «کارگر» و  «رنجبر» افغانستان را داشت و از سوی ‌دیگر در تابستان ١٣٥٨ صدها تن از پغمانی‌های خود را به حساب قومی در انتقام از قوم دیگر، جمع کرد و لباس نظامی پوشانده مسلح نموده و برای قتل عام و سرکوب هزاره‌های «زحمت‌کش و کارگر و رنجبر» در بامیان فرستاد در جمع این نیروی اعزامی، تعدادی از پغمانی‌هایی‌که با شخص بنده در بلاک‌های مکروریان سوم، بنایی می‌کردند نیز شامل بودند که تعدادی کشته شدند و تعدادی هم که زنده برگشتند با افتخار می‌گفتند که رفیق امین، وقت اعزام به ما گفت: «بروید! سر هزاره‌ها از من، مال و ناموس‌شان از شما»

فرافگنی جريان‌هاى چپی

این‌ها و صدها موارد دیگر، نشانه‌ای از برخوردهای خشن قومى-‌سليقوى چپی‌های افغانستان بود که با درک سطحی از اندیشه‌ی سوسیالیستی بر مردم افغانستان، ناشیانه و متعصبانه اعمال کردند و همچون صاعقه استخوا‌ن‌های مردم را سوزاندند و به عصیان و قیام وا داشتند. مردم افغانستان چهل سال است که پيامد عملکردهای خطا و اشتباه چپی‌ها را با خون و زخم و مرگ و معلولیت خود متحمل می‌شوند و کشور همچنان بر توفان بی‌پایان ویرانی و بربادی سوار است و رو به سقوط سرعت می‌گیرد.

در این میان، عجیب‌تر اینکه برخی نوچه‌چپی‌های افغانستان، امروزها به جای انتباه از عملکردهای اسلاف‌شان در اواخر دهه‌ی پنجاه بعد از کوتای هفت ثور، هر از گاهى مجاهدین را به رگ‌باری از سرزنش و نکوهش و اتهام مى‌بندند و جنایات «هفت ثور» را در غبار عملکردهای بعد از «هشت ثور»، می‌پوشانند و چنین وانمود می‌کنند که یک میلیون شهید و معلول و چند میلیون آواره در هشتاد کشور دنیا، نه نتیجه‌ی افراطیت چپی‌ها و تجاوز ارتش سرخ بر افغانستان و هشت سال اشغال آن، بلکه یک‌سره تقصیر مجاهدینی بوده که علیه جرم و جور و جبر و جنایت چپى‌ها قیام کردند و نخواستند در شهر و ده، با ساطور کمونستی قطعه‌قطعه شوند و در سانسور و سرکوب دیکتاتوری پرولتاریا، بنده و برده و بی‌دین و بی‌وطن و بی‌فرهنگ، زندگی کنند و هستی‌شان چراگاه خون و خواهش یک مشت خلقی و پرچمی چپی و افراطی و احساساتی باشد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *