در روزهای اخیر اخبار و رویدادهای انتخابات ریاست جمهوری افغانستان بازتاب وسیعی در بین ایرانیان داشت و بسیاری از آنها در رسانههای فارسیزبان و شبکههای اجتماعی انترنتی رخدادهای مربوط به آن را دنبال میکردند. حضور گستردهی مردم افغانستان در این انتخابات٬ امید به ایجاد تغییرات دموکراتیک و صلحآمیز، مشارکت وسیع زنان٬ احساس نزدیکی به مردم افغانستان و… از جمله مواردی اند که در این نوشتهها مورد توجه قرار گرفتهاند.
الناز باقری/ کوالالامپور
عکسهای انتخابات افغانستان را میبینم و کیف میکنم. صف کت و کلفت و طولانی زنها زیر باران، با آن پلاستیکی که همه باهم روی سرشان گرفتهاند. صورتهای همهیشان پر از امید است. تمام دلم پر از تحسین و غرور و کمی هم حسودی است. اینکه دارند به یک سمتی میروند که ما نتوانستیم، راهمان کج شد. اینکه چقدر روشن است جلوشان، جوریکه نورش خورده توی صورتها و تکتکشان دارد برق میزند. اینکه اینقدر بزرگ و پرزور بوده امید و انگیزهیشان که از تهدیدهای طالبان هم نترسیدهاند.
مشاور ریاستجمهوری، جنرال سهیلا صدیق، انگشت جوهریاش را نشان دوربین داده و گفته میخواهد کسی به قدرت برسد که به حقوق زنان توجه کند. حواسشان جمع است، نگاهشان مصمم است. نگاهشان که میکنم، تهِ دلم ضعف میرود و با هر دانه عکس، اشک از نو توی چشمم جمع میشود. چقدر خوبجایی هستند. خوشبهحال این حالشان.
نعیمه دوستدار/ استکهلم
اففانستان را دوست دارم، مردمش را، لهجه و زبانشان را و فرهنگ مشترک چندهزار سالهیمان را. سرنوشت افغانستان برای من درست همانقدر مهم است که سرنوشت ایران. سرنوشت آنها را سالهاست نه فقط از خلال خبرهای سیاسی، که از میان فیلمها، تیاترها، نوشتهها، شعرها و داستان و رمانهای نویسندگانشان دنبال میکنم. داستانهای آنها بخش مهمی از علاقه و پیوند من به ادبیات معاصر فارسی بوده و تصویر واقعی و انسانی افغانستان را به من باز نموده است.
دوستانی داشتهام از افغانستان در ایران که سالها با قلم و زبانشان همراه بودهام؛ کسانی که از چند سال قبل، با فراهم شدن اولین نشانههای امید برای زندگی در افغانستان، بار بستند و سرنوشت فردی و اجتماعیشان برایم مهم بوده است و بر مبنای احساس خوشآیندی که داشتهام، هر افغانی که دیدهام، محترم، صبور و شریف بوده و ارتباط انسانیمان کمترین چالش را داشته است.
سالها تلاش این مردم برای رسیدن به آزادی و امنیت، که همراه بوده با ریخته شدن خونهای بسیار و رنج بیشمار، برای من از محترمترین جنبشهای اجتماعی است و طبیعی است که که هر تغییری در این سرزمین، برای من مهم است.
هر قدمی که این سرزمین به سمت امنیت بردارد، هر تلاشی برای حکمرانی آرامش و ثبات در آن و هر نشانهای از تغییر که خبر ترور و مرگ و ویرانی در افغانستان را از بالای صفحهی اخبار به زیر بیاورد، برای خوشبختی جهان ضروری است.
انتخابات اگر راهی است برای بهتر شدن زندگی این مردمان، برای هموارتر شدن راهشان در مسیر دموکراسی و امنیت، برای کوتاه شدن دست نیروهای خارجی و تروریستهای داخلی، سرنوشت لحظه به لحظهاش برای جهان حیاتی است.
رضا حقیقت نژاد/ استانبول
تابستان ۸۸ کابل بودم، برای پوشش انتخابات ریاست جمهوری؛ رقابتی سخت بین عبدالله عبدالله و حامد کرزای در جریان بود. حامیان آقای عبدالله با انبوه پرچمهای آبیرنگشان، شباهتهایی با سبزهای ایران رقم زده بودند، بهخصوص اینکه زمزمهی تقلب و سو استفادهی کرزی از امکانات دولتی هم گسترده بود. روز ورودم به کابل، در مسیر فرودگاه به کمیسیون انتخابات، یک بمب کنار جادهای جان چند تن را گرفت، به محل حادثه رفتم.
مأمور افغان پرسوجو کرد که چه میکنم اینجا. متوجه شد از ایران آمدهام، خاطرات گفتنش گل کرد، همه جای تهران را هم بلد بود و کار کرده بود. گفت خوبی آنجا این است که اگر تقلب میکنند، از این آدمکشیها خبری نیست.
روز بعد وقتی تیلفونی با روزنامهنگار افغان ساکن هرات در بارهی پرچم آبیها صحبت کردم، میگفت حالا اگر تأثیر پارچههای سبز شما باشد، در آینده خواهی دید که این تأثیرگذاریها برعکس میشود. این روزها انتخابات ریاست جمهوری افغانستان را که تعقیب میکنم، متوجه شدم امنیت نسبت به دورهی قبل خیلی بیشتر شده و آدمکشیها کم شده.
مشارکت مردم هم گستردهتر است از دور قبل، آزادی بیان و فضای رقابتی هم رشدی عجیب داشته است. اینکه پیشبینی آن دوست روزنامهنگار افغان درست از آب درآمده و دغدغههای آن سرباز خیلی کمتر شده، برای یک روزنامهنگار ایرانی میتواند مایهی خوشنودی باشد. حتا جایی هم برای حسرت خوردن نیست.
برآیند رشد دموکراسی و شاخصهایش در منطقه، میتواند به اندازهی کافی بر فضای داخل ایران و حتا نگرش و تصمیمگیری حاکمانش مؤثر باشد. دستآوردهای مردم افغانستان از این منظر، دستآوردهای مردم ایران هم هستند.
امید منتظری/ برلین
انتخابات ریاست جمهوری افغانستان بدل به فرصتی شد که مردم این کشور سرنوشت قطعی را که پیش پای آنها قرار گرفته بود، تغییر دهند.
مردم افغانستان «مستقل» از نتیجهی این انتخابات، توانستهاند معنای تازهای به شکل مداخلهی خود و حتا مفهوم عام انتخابات دهد. آنهم در وضعیتی که به نظر میرسید سرنوشت آنها قربانی و گروگان جنگ نیروهای بینالمللی و تروریسم بنیادگرا با یکدیگر باشد.
افغانستان که روزی بستر بنیادگرایی اسلامی و ضددموکراتیک به شمار میآمد، در حالی از این تقدیر تیره فاصله گرفت که «رشد بنیادگرایی» و «مبارزه با تروریسم» به عنوان گفتار و چالش اصلی خاورمیانه تعریف میشود. شاید بدون مشارکت فعال مردم، راه دیگر افغانستان آن بود که همچون گفتار رایج مبارزه با تروریسم، آزادی و فرایندهای دموکراتیک را رها سازند. و همچون «زندان بگرام» با توسل به خشونت و برای جلوگیری از خشونتهای گستردهتر، آزادی و کرامتی را قربانی کنند که به دفاع از آن پرداخته بودند.
امروز این مداخله در تعیین سرنوشت، مردم افغانستان را در موقعیت تازهای از عاملیت سیاسی قرار میدهد و نهایتا محتمل است این مشارکت مستقل، تبعیض علیه شش میلیون مهاجران و پناهجویان افغان را در خارج این کشور تحت تأثیر قرار دهد.
ابراهیم اسدی/ آمستردام
دیدن دوستان افغان که هر کدام انگشتهای جوهریشان را ثبت کردهاند، برایم هیجانانگیز است. انگشتانی که به قطع شدن تهدید شدند؛ اما حالا برای تعیین سرنوشت جوهری میشوند. این رنگ ارغوانی که ممکن است راهی برای خوشبخت شدن مردم افغانستان باشد.
افغانستان برای نخستین بار انتقال قدرت را به گونهی مسالمتآمیز از یک رییس جمهور منتخب به رییس جمهور بعدی تجربه میکند. مردم افغانستان به این باور رسیدهاند که تنها انتقال مسالمتآمیز قدرت میتواند ثبات سیاسی در این کشور را تضمین کند. همین باور بسیار قابل احترام است.
مدتهاست اخبار مربوط به انتخابات ریاست جمهوری افغانستان را دنبال میکنم. هرکسی از کاندیداهای مورد نظرش میگوید و به بحث مینشینند، اما جالب آنجاست که حتا دو دوست با وجود تفاوت دیدگاهی، هردو به این توافق رسیدهاند که باید رای داد.
رای دادن را راهی به سوی دموکراسی میدانند و به قول یکی از دوستان افغان: این «من» و «تو» حاصل تفریق «ما»ست، پس «تو» هم با «من» بیا تا «ما» شویم، حاصل جمع تمام قطرهها میشود دریا، بیا دریا شویم.
بارها و بارها از دوستان افغان شنیدهام که از جنگ و خشونت بیزار شدهاند. دلشان ثبات و آرامش میخواهد. یادم میآید در تنها سفری که به کابل داشتم، حتا دیوارهای کابل هم به همین پیام مزین بود که جنگ بس است، انتحار بس است، ما دلمان آرامش میخواهد و من هم برای مردمان این دیار همین آرزو را دارم.
مهران انصاری/ واشنگتن
وقتی میبینی در هر کشوری سرنوشت مردم قرار است با دست خودشان، آنهم آزادانه، رقم بخورد، خوشحال میشوی. آنهم افغانستان که از یکسو اشتراکات فرهنگی و تاریخی فراوان و از سوی دیگر حضور مهاجران افغانی در ایران، ارتباطات مردم این دو کشور را ریشهدار کرده است.
همهی آنچه این روزها از افغانستان به گوش میرسد، شور اشتیاق برای شرکت در انتخابات است و روز رایگیری هم آنگونه که از رسانهها مخابره میشد، صفهای طولانی و مشارکتی چشمگیر بودند. همهی اینها نشانههای خوبی اند برای کشوری که شاید پس از سالها امکان شروع حرکتی دموکراتیک را یافته باشد.
اما در این میان نباید یک چیز را از نظر دور داشت و آنهم خطر بازگشت تروریسم و گروههای تندرو به افغانستان است. در میان همین اخبار خوشآیند برگزاری انتخابات، چندین عملیات تروریستی نشان از آن دارند که هنوز افراطیهایی که منطقشان از ادبیات دموکراتیک فرسنگها فاصله دارد، از هر فرصتی برای بههم زدن ثبات استفاده خواهند کرد.
بهویژه که اساسا هم خود این کشور و هم منطقه پتانسیل بالایی در این خصوص دارد. به هر روی، ضمن اینکه امیدوارم تا پایان انتخابات و اعلام نتایج، همهچیز در فضای سالم پیش برود، معتقدم این شادمانی انتخابات آزاد در افغانستان نباید آنقدر در مرکز توجه قرار گیرد که این خطر که بالقوه و بالفعل افغانستان را تهدید میکند، فراموش شود.
لیلا معینی/ لندن
امسال، به دلیل کارم بیش از همیشه وقایع انتخابات افغانستان، فعالیت روزنامهنگاران و فعالان را در فضای مجازی دنبال کردم و خوشحالم که با زنان افغان فعال بیشتری آشنا شدم. خبرگزاری زنان افغانستان را دنبال کردم و روزنامههای الکترونیکی را خواندم. نگرانی و دغدغهیشان برای انتخابات و روز رایگیری و پروسهی منتهی به روز رایگیری، امنیت و استقلال رایدهندگان، بهخصوص زنان، را خواندم و همدل بودم با آنها و تحسینشان میکردم.
بهخصوص دانششان، بردباری، شجاعت و صراحت بیانشان و امید آگاهانهیشان را ستودم. هرجا از امید حرف زدند، دغدغهها و نگرانیها را هم برشمردند که به خودشان و دیگران یادآوری کنند که زنانی که حقوق خود را به بهای جان و امنیتشان طلب کرده و میکنند، کارشان با رای دادن تمام نمیشود.
دیروز خوشحالیشان را که آنهم خالی از نگرانی برای آینده نبود، شاهد بودم و به شادیشان شاد شدم.
بهروز صمدبیگی/ ترکیه
قاعدتا به عنوان یک روزنامهنگار ایرانی، سال ۹۲ و انتخابات ریاستجمهوری ایران باید برایم مهم و حیاتی باشد، اما نوروز امسال را هم با پیگیری اخبار انتخاباتی سر کردم؛ انتخابات محلی در ترکیه به واسطهی زندگی در این کشور و انتخابات ریاست جمهوری افغانستان به دلیل همدلیهای بسیار با این همسایگان همزبان.
حسرت و امید، حس همراه من در تمام روزهای گذشته به واسطهی پیگیری این اخبار بود. حسرت از کاستیهای بسیار در ساز و کار انتخاباتی کشورم؛ از اینکه انتخابات برای ما بیشتر از آنکه حرکتی هدفمند و روبهجلو باشد، عموما اقدامی پیشگیرانه برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع است و یک حسرت بزرگ حرفهای اینکه چرا ایفای نقش بدیهی روزنامهنگاران و رسانهها در قبل و بعد انتخابات ایرانی میسر و ممکن نیست.
از سوی دیگر، میدانستم که مشابهتهای بسیار فرهنگی، مذهبی و تاریخی بسیار میان ایران با همسایگانش وجود دارد، بهخصوص در مورد افغانستان با توجه به راه سخت و دشواری که تا این مرحله پیموده، حس خوشآیند امید به تغییر دوچندان برانگیخته میشد.
مشتاقانه عکسها را میدیدم و گفتههای کوتاه شهروندان افغانستانی را پیگیری میکردم که با وجود همهی تهدیدها و دشواریها، عزم تغییر و حرکت به سوی بهبود دارند. مگر میشود از دیدن عکس رای دادن مردی که انگشتش در دور قبلی انتخابات توسط طالبان و به جرم رای دادن بریده شده بود، منقلب نشد؟
یا تصویر صف بلند رایدهندگان در زیر باران و چندین و چند تصویر و روایت دیگر از مردمانی که انگشتانش را جوهری کردند تا کشورشان را از شر مردمانی که انگشت روی ماشه دارند، نجات بدهند و برای نخستین بار شاهد انتقال قدرت دموکراتیک یک رییس جمهور باشند.
شاهد علوی/ واشنگتن
امید بستن به وعدههای بزرگ و دروغهای تکراری سیاستمدران و چندین ساعت ایستادن زیر باران و انتظار در صفهای طولانی برای مشارکت در انتخاباتی که حتا پیش از آغاز، نگرانی در بارهی تقلب در آن بسیار جدی است، دستکم برای ایرانیها، چیز عجیبی نیست.
دستگاه ناکارآمد دولتی، فساد مالی گسترده و بیکفایتی رهبران سیاسی و همچنان دل سپردن به صندوقهای رای به امید داشتن آیندهی بهتر هم، دستکم برای ایرانیها، قابل فهم است.
اما آنچه برای ایرانیهایی که تجربهی تلخ انتخابات ۸۸ و سرکوبهای پیآمد اعتراضات پس از آن را به خاطر دارند، احتمالا غیرقابل درک است، مشارکت در انتخابات زیر سایهی تهدید و ترور و انفجار انتحاری و بدل کردن انتخاباتی چنین به رفراندمی سراسری است.
هرچقدر هم این فرض معتبر باشد که ناامنی و عملیات انتحاری به بخشی از تجربهی زندگی روزانه در افغانستان بدل شده است، با توجه به عزیز بودن جان و میل به زندگی، نمیتوان رفتار انتخاباتی دیروز افغانها را بدون یافتن پاسخ به این پرسش که در مقام قیاس با ایران، چه عاملی میتواند مردم را چنان هم بسته کند که علیرغم خطر بسیار جدی «مردن به خاطر رای دادن» در انتخابات مشارکت کنند؟
به گمانم پاسخ این پرسش را باید در تجربهی زیستن در فضای آزاد سیاسی یافت. آزادی سیاسی گسترده در افغانستان که قابل قیاس با جامعهی سیاسی بستهی ایران نیست، امکانات زیادی برای جذاب کردن بازی انتخابات و تشویق مردم به مشارکت در آن و دهنکجی به جریانی میکند که این بازی را تهدید و نفی میکند.
درک این فضا و این رفتار برای ما ایرانیها که سالهاست از این آزادی محرومیم و در واقع زیر ۵۰ سالهها هیچتجربهای از آن ندارند، بسیار دشوار و چه بسا غیرممکن است.