کارنامه هنری
در سالهای پایانی دههی پنجاه، زمانی که تازه پدیدهی بهنام تلویزیون در افغانستان آمده بود، شاید از هر هزار باشندهی کابل تنها یک نفر این شانس را پیدا میکرد تا یکبار در پردهی آن دیده شود، اما «بهاءالدین گلبهاری» باربار از تلویزیون نشان داده میشد. چون او بهترین تنبورنواز زمانش بود. وقتی تنبور در بغل میگرفت، جادو میکرد و این آلهی چوبی در بغلش آتش میگرفت. چنان صداهای موزون و شورانگیز از آن به هوا برمیخواست و موج میگرفت که مردم بهرقص برمیخواستند و خیال میکردند پنجههای او طلاییست. بههمین خاطر او را «پنجهطلایی» میگفتند؛ لقبی که از آن پس بهرسم تعارف به هر نوازندهی داده میشود، اما بهاءالدین تنبورنواز بیتعارف شایان این عنوان بود.
پیشتر از آن نیز نام و نوای تنبور او بارها از طریق رادیوی افغانستان به گوش مردم رسیده بود. او بهمدت ده سال به عنوان نوازنده در مدیریت موسیقی رادیوی افغانستان کار کرده بود. در پسزمینهی بسیاری از آهنگهای استادان موسیقی افغانستان مانند استاد رحیمبخش، استاد خیال، استاد هاشم، استاد آرمان، استاد هماهنگ و استاد مددی آوای تنبور او شنیده میشود. او که از 8 سالگی به نواختن تنبور آغاز کرده بود تا 80 سالگی همچنان تنبور نواخت. در زادگاهش «گلبهار» ـروستایی در ولایت کاپیساـ بهشاگردی «استاد محمدالله» نشست و تنبور نواخت. بعدها به کابل آمد و در «گذر خرابات» مسکن گزید و تنبور نواخت. بهتشویق «استاد محمّدعمر»، ربابنواز معروف به رادیوی افغانستان راه یافت و در رادیوی افغانستان تنبور نواخت. با استادان مشهور موسیقی همکاری کرد و در تلویزیون ملی افغانستان تنبور نواخت. در همان سالها با دیگر هنرمندان در شهرشهر افغانستان کنسرت برگزار کرد و تنبور نواخت و سالهای بعد به جایجای جهان سفر کرد و در جشنوارههای موسیقی در کشورهای فرانسه، هالند، آلمان، دانمارک، هندوستان و تاجیکستان تنبور نواخت. در محافل خوشی برای مردم تنبور نواخت. در مواقع غم و تنهایی برای خودش تنبور نواخت و تنبور نواخت. او چند روز پیش (جمعه، 9 سنبله) درگذشت و دیگر تنبور نخواهد نواخت.
زندگی خصوصی
استاد بهاءالدین در سال 1308 خورشیدی در روستای گلبهار ولسوالی کوهدامن از مربوطات ولایت کاپیسا دیده به جهان گشود. در هشت سالگی بهصورت شوقی بهنواختن تنبور روی آورد. خواندن و نوشتن را در زادگاهش فراگرفت اما هیچ وقت به دانشگاه رفته نتوانست. در جوانی به کابل آمد و در کوچه خرابات مسکن گزید. بهمدت ده سال با ردایو و تلویزیون افغانستان همکاری کرد. وی در سال 1343 خورشیدی از کابل به بلخ کوچید و تا هنگام مرگ در گذر خیرخواه شهر مزار شریف زندگی کرد. صادق سرمستزاده، مدیر هنری ریاست اطلاعات فرهنگ بلخ به روزنامه اطلاعات روز گفت: «استاد زمانی که به کشور هالند اجرا داشت، ملکه کشور هالند از او دعوت میکند که به هالند بیا، هم برای خودت و هم برای فامیلات جای میدهیم ولی استاد قبول نمیکند و میگوید که من مسلک خود را در کشور خود آموختیم و دوست دارم در کشور خودم زندگی کنم و بمیرم.»
استاد بهاءالدین سه پسر و شش دختر داشت. یک پسرش که مصطفا نام داشت، در سالهای میانی دهه هشتاد شمسی در سن 21 سالگی کشته میشود. چند سال بعد پسر بزرگش بهنام درمحمد در سن چهل سالگی در اثر بیماری میمیرد و پسر دیگر او بنام معصوماحمد، مشهور به پهلوان در روز فاتحهی پسر دومش سکته میکند. مرگ زودهنگام و پشت سرهم پسرانش وی را سخت افسرده میکند. همزمان در این سالها به بیماری قند مبتلا میشود. در سال 1386 به سفر حج میرود و از آن پس دیگر هرگز تنبور نمینوازد. جاوید ملکزاده، داماد استاد بهاءالدین به روزنامه اطلاعات روز گفت: «حاجی صاحب پس از سفر حج تنبورش را به یکی از شاگردانش داد و دیگر حتا نام تنبور را به زبان نمیآورد.» به نقل از آقای ملکزاده، او همراه زن و نواسههایش یک زندگی ساده و درویشانه داشت. درنهایت به تاریخ 9 سنبله همین سال، در اثر بیماری شکر و فشار خون بالا سکته مغزی میکند و به عمر 89 سالگی از دنیا میرود. پیکر استاد بهاءالدین طی یک مراسم کوچک با حضور اقوام و اقاربش در ادیرهی مولاعلی واقع در شهر مزار شریف به خاک سپرده میشود.
مرگ آرام
خبر مرگش کوتاه بود: استاد بهاءالدین، تنبورنواز پنجهطلایی به عمر 89 سالگی در اثر کهولت سن و بیماری که داشت درگذشت. جز چند نویسندهی کهنسال که از او و هنر او خاطره داشتند و چند نفر اهل موسیقی افغانستان، دیگر کسی به خاطر مرگ او واکنش نشان ندادند. این واکنشها هم توصیفی از او یا گلایهیی بودند که چرا دولت خبر نشد و ملت سیهپوش نشد و…
حسین فخری، داستاننویس پیشکسوت کشور نوشت: «او از نوازندگان برجسته و مجرب تنبور بود که بیش از نیم قرن تکنوازیها و آهنگهای ساخته خود را با انرژی و نیروی ویژه به گوش مردم رسانید. پارچههای سنتی و پارچههای وطنی و فولکلوریک شمال کشور را وسعت و تنوع بیشتر بخشید. در تکنوازیهای او از کهنترین اشکال صداها تا پیچیدهترین آنها به صورت زنده وجود دارد… استاد بهاوالدین سازش را دوست داشت و آن را برای دل خود مینواخت… انگشتان سحرآفرین او در زیباترین حالتهای درونی و عرفانی و هنری بیانگر تاثیر عمیق تارها و پردههای تنبور بودند. در تکنوازی بسیار خوشقریحه، بااحساس و مسلط بود. مضرابهای تک و درخشان با تکنیک و سرعت عالی و ضربیهای متنوع از ویژهگیهای ساز وی بود و همزمان قادر بود موسیقی سنتی و محلی و قطغنی و پارچههای هندی و ایرانی و کلاسیک را با کمال مهارت و تسلط بنوازد…»
مسعود حسنزاده، هنرمند معترض در فیسبوکش اینگونه نوشت: «بهاءالدین تنبورنواز در سکوت و بیخبری ما و صف رسانههای مدعی «خزمت به مردم و فرعنگ» مُرد. کسی که بیشتر از نیم قرن تنبور (مهجورترین ساز در این سرزمین) را طوری به صدا در آورد که کس دیگر نتوانسته است، نه قبل از او و نه در این سالها که پیر و مریض شده بود. لحن تنبور بهاءالدین مخصوص خودش است، چیرهگی و احاطهاش بر انواع تکنیکهای نوازندهگی و شناخت عمیقاش از موسیقی نواحی افغانستان، او را همچون نوازندهای مثالزدنی، در روان این سرزمین جاودانه میکند. مرگ آرام بهاءالدین در بیخبری، وسط این همه همهمهی رسانههای که بیست و چهارساعت در کار پف کردن پوقانه هستند، طعنهی تلخی به همهی ماست…. روح «شمالی» هنر و موسیقی و رقص و مهربانی ست. کاپیسا (زادگاه بهاءالدین) با نام بهاءالدینها و هوای خوش و مهربانی مردمان و نوای دمبوره و تنبور و قیچک به یاد تاریخ سپرده خواهد شد، نه نام چند دزدِ اخوانی و قاتلِ هفتاد هزار کابلی.»
طعنهی تلخ
مرگ آرام او چرا طعنهی تلخی به همهی ماست؟ دیگر ملتهای جهان نویسندگان و هنرمندانشان را قدر مینهد و همانگونه که زیستهاند دفن میکنند، از کارهایش تجلیل به عمل میآورند و یاد آثارش را در حافظهی تاریخ شان زنده نگهمیدارند. می ژاک در کشور ما اما دشواری هنر به رنج و تعبهای درونی آن خلاصه نمیشود، هزار تهمت و افترا و ناسپاسی و ناروایی نیز بر هنرمند روا داشته میشود و دست آخر به اندازهی یک دلال هم نامونشان نمییابد.
در اینجا هنرمند و کار هنری ارزشی چندانی ندارد. ساربان آوازخوان مشهور افغانستان در خانهی کرایی مرد، مایل هروی، محقق سرشناس افغان در ایران راهی تیمارستان شد، علیمحمد زهما، نویسنده و اندیشمند افغان در عالم گمنامی و آورهگی از دنیا رفت و استاد بهاءالدین در حالی از دنیا رفت که با یک عمر فعالیت هنری کمتر کسی او را میشناسد. حتا اگر اسم او را در گوگل جستوجو کنیم، به چیزی خاصی نمیرسیم. حتا یک سطر کسی در مورد کار او ننوشته است. فقط یک عکس از او در انترنت و جود دارد. در عوض در مورد چهرههای سیاسی که به هزار جرم و جنایت متهمند، کتابها نوشتهاند. عکسهایشان نوبهنو در چهار راهها و خیابانها نمایانده میشوند و… این جاست که باید گفت مرگ یک هنرمند؛ طعنهی تلخی برای یک ملت.