روایت-زخم-زندگی

روایت زخم و زندگی از شفاخانه‌ی استقلال کابل

به هر اندازه‌‌یی که قدم به سمت ورودی شفاخانه پیش می‌گذارم، دل‌شورگی‌ام به‌خاطر آنچه قرار است اندکی بعد با آن مواجه شوم، بیشتر و بیشتر می‌شود. باید خود را برای نشستن پای درد دل پدر یا مادری، خواهر یا برادری و دیدن زخم‌های شماری از زخمیان آماده کنم.

صحن شفاخانه جایی برای سوزن انداختن نیست. همراهان بیماران و زخمیان روی حیاط شفاخانه‌ی استقلال هر کدام درد و غم سنگینی را با خود حمل می‌کنند. پدری با چشمان بادکرده و خسته و گلوی پر از بغض گوشه‌یی نشسته و از پشت تلفن به خانواده‌اش‌ از وضعیت پسر زخمی‌اش می‌گوید.

از عصر روز چهارشنبه تا ظهر پنج‌شنبه، سیدآقا نه خواب کرده و نه چیزی خورده است. فقط به این در و آن در زده و برای درمان زخم‌های پسرش تلاش کرده است: «همین چند لحظه پیش روی این چوکی نشستم. وقتی داکتر آمد و گفت که وضعیت پسرت خوب است و جای نگرانی نیست، نفس راحت کشیدم و نشستم.»

سید-آقا-پدر-روح‌الله
سیدآقا، پدر روح‌الله که در حمله بر باشگاه میوند زخمی شد

سیدآقا می‌گوید که پسرش روح‌الله عصرها به مکتب می‌رود و سپس در باشگاه ورزشی میوند برای تمرین ورزش پهلوانی.

هنوز صحبت‌های ما تمام نشده که گریه و ناله‌ی مادر سال‌خورده از جلوی ورودی شفاخانه بلند می‌شود. سراغش می‌روم. به سر و صورتش می‌کوبد و فریاد می‌زند. نمی‌خواهد با من صحبت کند. عجله دارد که به هر نحوی شده، خود را به پسر جوانش برساند. از شدت پیری و بیماری نمی‌تواند قدم بردارد. دو خانم از دستانش گرفته‌اند تا بتواند راه برود.

مادر با کمک همراه‌هانش خود را به بالین پسر می‌رساند و وقتی چشمش به زخم‌ها و سوختگی‌های دست و پا و صورت پسر می‌افتد، گریه و ناله‌اش بلندتر می‌شود. پسر اما در عالم بی‌هوشی است و از این فریادها چیزی نمی‌شنود.

پسران و دو خانم همراهش تصمیم می‌گیرند که هرچه زودتر مادر پیر و ناتوان را از اتاق بیرون کرده و به خانه بفرستند. مادر را پیش از آن‌که چشمان باز پسرش را ببیند و حرف و کلامی میان هم رد و بدل کنند، از اتاق بیرون می‌کنند.

از برادرش می‌خواهم با من مصاحبه کند. با دنیایی از ناامیدی و چشمانی پر از اشک می‌گوید که وضعیت برادر کوچک‌ترش خوب نیست و او نمی‌تواند در این مورد حرف بزند.

سه تخت آنسوتر سراغ زخمی دیگری می‌روم. اسد، جوان 20 ساله با صورت زخمی و دست و پای بنداژ شده به سختی می‌تواند نفس بکشد و حرف بزند.

«داخل باشگاه بودم که صدای انفجار بلند شد و دود همه جا را فراگرفت. دیگر نفهمیدم چه شد. زمانی به هوش آمدم که در شفاخانه بودم و بند بند استخوان‌هایم درد می‌کرد.»

اسد، زخم عمیقی روی قلبش دارد، تا آن حد که نمی‌تواند درست آب دهنش را قورت بدهد. به سختی و بریده بریده می‌گوید که سه سال در باشگاه پهلوانی «میوند» ورزش می‌کرده و هر روز سری به آن‌جا می‌زده است.

داکتری مرا به بخش سوختگی شفاخانه همراهی می‌کند؛ طبقه‌ی دوم، ساختمانی در صحن حویلی. پله‌ها را یکی یکی بالا می‌رویم تا زخمی‌هایی را ببینیم که از شدت انفجار بخش‌های از بدن‌شان سوخته است.

صورت، اطراف چشمان و پاهای مهدی هاشمی به‌ قدری سوخته که نمی‌تواند یک پایش را تکان بدهد. او دانشجوی رشته‌ی کمپوترساینس در یکی از دانشگاه‌های خصوصی است.

مهدی-هاشمی
مهدی هاشمی، دانشجوی که در حمله روز چهارشنبه زخمی شد

مهدی می‌گوید که پدر و مادرش از اتفاقی که برایش افتاده، خبر ندارند و تنها دو خواهر و یک برادرش می‌دانند: «پدر و مادرم خبر ندارند که من زخمی شدم. خانه‌ام در ایستگاه مدرسه است. وقتی انفجار اول شد، رفتم که به زخمیان کمک کنم، وقتی نزدیک محل حادثه رسیدم، موتر کرولای مشکوک یک باره منفجر شد.»

پولیس کابل گفته است که مهاجم اول پس از کشتن محافظ باشگاه وارد سالن آن شده و خودش را منفجر کرده است. یک ساعت بعد هنگامی که مردم و خبرنگاران در محل انفجار جمع شده بودند، انفجار دوم رخ داد. به گفته‌ی پولیس ،انفجار دوم ناشی از انفجار مواد کارگذاری‌شده در صندوق عقب یک موتر بوده که در نزدیکی تجمع مردم توقف کرده بود.

حوالی ساعت ۶ عصر روز چهارشنبه یک حمله کننده‌ی انتحاری خود را در داخل باشگاه پهلوانی «میوند» در ناحیه‌ی ششم شهر کابل منفجر کرد. یک ساعت بعد، انفجار دوم در نزدیکی همین مکان رخ داد. وزارت صحت عامه گفته که در این حملات دست‌کم 26 تن کشته و 90 تن دیگر زخمی شده‌اند.

شفاخانه‌ی استقلال یکی از شفاخانه‌های دولتی در غرب کابل است؛ نخستین‌جایی که معمولاً پس از هر رویداد انتحاری و انفجاری زخمیان و کشته‌‌شدگان در آن منتقل می‌شود.

یکی از داکتران این شفاخانه به من گفت که شب گذشته 8 کشته و 22 زخمی به این شفاخانه منتقل شده‌اند.

کمال‌الدین فیضی می‌گوید که هم اکنون 4 تن از زخمیان در شفاخانه بستری هستند و 18 تن دیگرشان پس از پانسمان به شفاخانه‌های دیگر انتقال داده شده‌اند.

کمال‌الدین-داکتر
کمال‌الدین فیضی، یکی از داکتران شفاخانه استقلال

یکی از این چهار زخمی، پسر جوانی است با زخم‌های عمیق در عالم بی‌هوشی. وقتی مادر سال‌خورده‌اش به سمت خانه می‌رفت دو برادر بزرگترش اما نگران بودند که در پایان روز چه پیامی به مادر بدهند.