حوا محمودی
ظهر روز پنجشنبه
مردم اندک اندک پراکنده میشدند، 9 نفر از شهدای کورس آموزشی موعود را در گرمای سوزان ماه اسد، در بلندای تپهیی مشرف به غرب کابل، جایی که اینک به «تپهی دانایی» معروف شده، به خاک سپرده بودند. در پایان روز، وقتی آخرین گروه از مردم بیل و کلنگ شان را برداشتند تا به خانههای شان باز گردند، هنوز سه قبر خالی و اضافی باقی مانده بود. مدینه 19 ساله را دو روز پس از آن حادثه و یک روز پس از گور جمعی شهدای کورس آموزشی موعود به آنجا بردند. او در انتهای آن صف طولانی از قبرها، در آغوش خاک رفت؛ پایانی غماندود برای دختری پرشور در ژرفای تاریکی.
مدینه در روز چهارشنبه در پی انفجار در مرکز آموزش موعود از ناحیه سر آسیب دید و پس از دو روز در شفاخانه امنیت ملی جان داد و به جمع دهها همصنفیاش پیوست. او 19 ساله دانشآموز صنف دوازهم مکتب «گلخانه» بود، آرزو داشت که در رشته اقتصاد درس بخواند و در آینده تجارتپیشه شود؛ آرزویی که به گفته مادرش حتا خواب شبها را نیز از او گرفته بود. مادرش میگوید: «مدینه از جمع ده فرزندم، دختر فعال و پرتکاپو بود، او میخواست که تجارتپیشه شود؛ به همین خاطر او شبها کمتر میخوابید و بیشتر مطالعه میکرد.»
واپسین گفتوگو
«از ساعت چهار صبح چند دقیقه گذشته بود و مدینه داشت کتابهایش را میگرفت تا به کورس برود، شب هم دیر خوابیده بود؛ برایش گفتم به کورس نرو…» بغضش را فرو میدهد و اضافه میکند که مدینه به آرامی به او گفته است که «مادرجان تشویش نکن. من با همصنفانم یکجا هستم و قول میدهم که مریض هم نشوم.»
مدینه لعلی، به تازگی در مرکز آموزش موعود ثبت نام کرده بود. او میخواست که رشته اقتصاد بخواند. اما حمله انتحاری که در مرکز آموزشی موعود رخ داد، سبب شد که او نیز زخمی شود.
حبیب حقتاش برادرش میگوید که روز چهار شنبه زمانی که تازه به فیسبوک سر زده، خبرهای انفجار را میخواند، خبری دردناک که تنش را به لرزه میآورد: «تازه از سفر آمده بودم، فیسبوک را باز کردم که همه خبرها در مورد انفجار در مرکز آموزشی موعود بود. درد و غم وجودم را میفشرد و ناراحت بودم که باز چند خانوادهیی دیگر در سوگ ….»
در افغانستان معمول شدهاست که خانوادهها بعد از شنیدن صدای هر انفجار، جویای احوال اعضای خانواده و تمام خویشاوندان شان شوند. آقای حقتاش ادامه میدهد که او نیز همانند بسیاریها برای اطمینان بیشتر با خانوادهاش تماس میگیرد و از آنها جویا میشود که از خواهرانش در آن مرکز کسی است یا نه؟
حقتاش میافزاید که با شنیدن این پاسخ که در آن مرکز مدینه خواهرش نیز درس میخوانده، نگران میشود: «وقتی فهمیدم که مدینه هم در همان مرکز درس میخواند. خیلی نگران بودم؛ اما چند لحظه بعد دوباره تماس دریافت کردم که گفت خواهرم حالش خوب است، ولی باورم نشد و نگرانی من بیشتر شد.»
خواهر مدینه میگوید که بعد از انفجار او دنبال مدینه به کورس رفته و اما از سوی مادر دستور دریافت کرده که به دیگر اعضای خانواده بگوید که مدینه را یافته و حالش خوب است: «وقتی به کورس رسیدم، راه نداد. جمعیت زیاد بود و صدای ناله و فریاد با صدای امبولانسها همه را سراسیمه کردهبود، مادرم به من گفت که به همه بگویم که به کورس نروند؛ چون مدینه خانه است.»
اشکهایش را پاک میکند و ادامه حرفهای مادرش را میگوید که به او در زمان جستوجوی خواهرش در کورس گفته: «دیگر از مدینه خبری نیست، نشود که در این گیر و دار انفجاری دیگر اتفاق بیفتد و عضو دیگر خانواده را هم از دست دهیم.»
برادرش حرفهایش را قطع میکند و میگوید که با قطع شدن تماس، به حرفهای که شنیده باور نکردهاست و تدبیر اندیشی مادر و خواهرش را فهمیده و از اینرو او دنبال خواهر گم شدهاش به تمام شفاخانهها سر میزند.
مدینه با بدن زخمی در شفاخانه علیآباد بود، خانواده او به دلیل جراحتهای بسیار اما نتوانسته بود که او را از میان دهها قربانی و زخمی آن رویداد بشناسد. برادرش میگوید :«هرچه جستوجو کردیم، مدینه را نیافتیم. ساعت از هشت گذشته بود. فیسبوک را باز کردم تا از دوستانم در پیدا کردن مدینه کمک بگیرم، اما دیدن تصاویری که در رسانههای اجتماعی پخش شده بود، مرا ترساند. چاره نبود عکسش را فرستادم و او را از روی لباسش تشخیص دادیم و وقتی سراغش رفتیم او در کما بود…»
مدینه با جراحتهای که برداشته بود، به شفاخانه امنیت منتقل شد، اما زخمهای عمیق بر بدنش سبب شد که شامگاه جمعه جان بدهد.
رفتنش برای بسیاریها دردناک است و در این میان برای برادری که در انتظار دیدار و صحبت بوده، قابل پیمایش نیست. میگوید: «شب پیش از رویداد؛ به من زنگ زد و به من گفت برادر بیا خانه میخواهم با تو در مورد چیزی خیلی مهم صحبت کنم. من گفتم شب آینده میآیم!»
حقتاش مانند بسیاری از خانوادههای مصیبتدیده ادامه میدهد که برای رفتنش زود بود: «دوست داشت رانندگی بیاموزد و ورزشکار ماهر ی شود؛ اما انفجار امانش نداد، حتا امان نداد که آخرین حرف نگفتهاش را برایم بگوید. من این داغ را به کجا برم که نتوانستم بدانم که او آن شب چه میخواست برایم بگوید؟»
مدینه دیروز در تپهی دانایی دفن شد. خانواده او بعد از درگذشتش تصمیم گرفتند که تمام هزینههای که برای برگزاری مراسمها فاتحه و ختم قرآن برای او میشود را برای درمان بقیه زخمیهای رویداد اختصاص دهد.
اسماعیل لعلی پدر مدینه میگوید: «در زمان جستوجوی دخترم با زخمیهای برخوردم که حتا پول داروها مسکن را هم نداشتند و زخمیهایی که با هزینه کردن، میتوانیم جان آنها را نجات دهیم. چه بدانیم شاید آنها جامعه را به سوی بهتر شدن هدایت کردند.»
او میگوید که دخترش را در راه اندوختن دانش از دست داده و اما نمیخواهد که دانشآموز دیگر را از دست دهد: «دخترم را از دست دادم. او اندک ، ولی خوب زندگی کرد. آرزویش بود درس بخواند و فردی شود که تأثیرگذار باشد. حالا اگر او نیست، میشود آرزوهای او را دانشآموزان دیگر برآوردهکنند.»
پدر مدینه زندگی عادییی دارد، دکاندار است و از پس خرج و دخل زندگیاش بر میآید. اما با این حال، تصمیم گرفته است که هزینهی درمان و تحصیل برخی دانشآموزان را تأمین کند. او اضافه میکند که برگزاری مراسمهای تشریفاتی و خرج کردن بسیار در مراسم فاتحه و ختم قرآن، هیچ کس را سیر نمیکند: «هیچ کسی به نان خوردن در یک فاتحه و ختم قرآن نیاز مند نیست و این هیچ دردی را درمان نمیکند.»
پدرش میگوید که شهادت مدینه مانع تحصیل دیگر فرزندانش نخواهد شد. او استوارتر از همیشه همهی فرزندانش از حمایت میکند که درس بخواند و به جای دخترش، مصرف چهار دختر دانشآموز از همصنفان مدینه را متقبل میشوند تا آنها به دانشگاه راه یابند، بیاموزند.
سفر دشوار اما کوتاه مدینه در ایستگاه مرگ به پایان رسید. او قول داده بود که «مریض نشود»، و مادرش میداند که مدینه علیرغم میل باطنیاش این قول را شکسته. او دو روز پس از انفجار را در کما و در میان درد و زخم زندگی کرد و سرانجام تن به مرگ سپرد. او در صنفی که تازه نامنویسی کرده بود، با دستکم 50 نفر از همصنفیهایش راهی سفر طولانی در ابدیت شد. عکس او را روی قبرش گذاشتهاند، دختری با تهچهرهی شاد، نگاه پر از وسواس و عمیق، و لبخند محوی که با تصویر غمانگیزش در هنگام مرگ، دو تکهی پرتناقض و رنجاندود زندگیاش را شکل دادهاند.