جنگ اشتباه؛ مرور ریاست اِس از استیو کول

جنگ اشتباه؛ مرور ریاست اِس از استیو کول

جورنال تی‌ال‌اس – ادوارد نیکولای لوتواک



در 14 آپریل 2011 در نشستی در لاهه من به شدت تحت تاثیر سخنان پرشور امرالله صالح رییس پیشین ریاست امنیت ملی افغانسان و وزیر یک دولت آینده قرار گرفتم. پیام اصلی وی این بود که افغانستان فقیر نه از سر خیرخواهی بلکه به خاطر همبستگی سزاوار کمک اروپا است، زیرا هردو با خشونت‌های جهادی روبرو اند. من در سمت چپ او در جایگاه سخنرانان نشسته بودم. هنگامی که نوبت صحبت به من رسید، دستم را به دست چپ صالح رساندم و گفتم که آماده‌ام تا به نام همبستگی ساعت فولادی تایمکس خودم را با ساعت طلایی رولکس او بدل کنم. صالح این پیشنهاد را رد کرد.

چیز مهمی که خوانندگان در کتاب ریاست اِس استیو کول با آن روبرو می‌شوند پول است؛ آن هم مقدار زیادی از آن، همچون سیل، از زمان ورود اولین تیم سازمان سیا به دره‌ی پنجشیر در 26 سپتامبر 2001، با 10 میلیون دالر پول نقد، که در بسته‌های دست‌نخورده همچون “آب‌نبات در هالوین” توزیع شد. پس از این 10 میلیون، صدها میلیون، سپس ده‌ها میلیارد و بعد صدها میلیارد پول به افغانستان سرازیر شد. پول نقدی که هر مقام رسمی افغان را که تا به حال نامش را شنیده‌اید، میلیونر ساخت؛ و اغلب به برادران، پسران و برادرزاده‌های این مقامات نیز رسید. آن هم در کشوری که حداقل دست‌مزد رسمی برای کسانی که در مشاغل دولتی کار می‌کنند 72 دالر در ماه است. با این‌حساب، اگر فرض را بر این بگذاریم که ساعت طلایی صالح ارزان‌ترین مدل رولکس بوده، او دست‌کم 5 یا 6 سال دست‌مزد دولتی را در مچ دست چپش پوشیده بود.

در واقع کتاب کول در تابستان سال 2001 با صالح شروع می‌شود؛ نه بعنوان نمادی از فساد آلوده‌کننده‌یی که به نظر می‌رسد همه‌‌ی تلاش‌ها و تعهدهای امریکا در افغانستان را به شکست محکوم کرده بلکه برعکس، به عنوان یک دست‌یار باهوش و متعهد احمدشاه مسعود. مردی که مقاومت سرسختانه‌اش در دره‌ی پنجشیر تمام ‌چیزی بود که از تسلط کامل طالبان _ با زیردستان کاملا نمایانش از القاعده به جای اربابان نیمه پنهان شان از ارتش پاکستان _ بر افغانستان جلوگیری کرد.

در آن  زمان صالح تمام راه را پیموده خودش را به فرانکفورت رسانده بود تا برای جمع‌آوری تجهیزات برای مسعود، با گردانندگان سازمان سیا ملاقات کند. اما سیاست (دوجانبه) امریکا در آن مرحله حکم می‌کرد که فقط عینک دید در شب و سایر اقلام استخباراتی که به درد شکار اسامه بن لادن (هدف اصلی امریکا حتی قبل از 11 سپتامبر) بخورد را به افغانستان بفرستد؛ نه اسلحه برای جنگ مسعود. ایالات متحده هیچ دلیلی برای ارائه کمک بیشتر نداشت، زیرا افغانستان از کمترین ارزش برای امریکایی‌ها برخوردار نبود. در همان‌حال این کشور آنقدر دورافتاده بود که فرستادن هرچیزی به آن دوبرابر قیمت تمام می‌شد: اول به خاطر خراج سنگین آن به عنوان کمک اقتصادی و دوم از لحاظ دیپلماتیک.

هزینه دیپلماتیک که ارتش پاکستان برای عبور کاروان کامیون‌ها از طریق کویته یا پیشاور مطالبه می‌کرد، گزاف بود و است: اینکه امریکا باید برنامه تسلیحات هسته‌یی پاکستان و شکوفایی شبکه‌های تروریستی این کشور را که در افغانستان و هند فعالیت می‌کنند، تحمل کند. بدین‌گونه، ایالات متحده برای دفاع از افغانستان، مرگ‌بارترین دشمنان این کشور را از طریق دادن پول به پاکستان و ارتش آن تمویل کرده است. و به این ترتیب به صورت اتفاقی معضل مذهبی پاکستان را حل کرده است. زیرا روی آوردن آن به افراط‌گرایی اسلامی (در کشوری که قهرمانان جنگ احمدی در سال 1965 را ستایش کرده و در 1993 یک کاتولیک را به تورن‌جنرالی ترفیع داده است) تنها از یک اتحاد واقعی با غیرمسلمانان جلوگیری کرد. همین‌طور برای عبور از مسیرهای آسیای میانه در طول ترکمنستان تا به هرات و یا از طریق ازبیکستان به مزارشریف و یا از طریق تاجیکستان به کندوز، امریکایی‌ها در عمل _ در صورتی که در تئوری کانتینرها بتوانند از طریق دریای سیاه به بندر گرجستان و سپس از طریق کشتی‌های خزر از باکو به ترکمنستان یا قزاقستان روسیه را عبور کنند _ به رضایت روس‌ها نیاز دارند.

به همین دلیل است که ایالات متحده پس از درهم‌شکستن زیرساخت‌های القاعده در افغانستان پس از یازدهم سپتامبر، هرگز نباید برای جنگ در این کشور باقی می‌ماند. و به همین دلیل جای بسیار تاسف است که ترمپ قدرت و صلاحیت خود را قبل از اینکه بتواند دستور خروج کامل و فوری _ که در اوایل می‌خواست _ نیروهای امریکا از افغانستان را صادر کند، هدر داد.

آن بخش از محدودیت سازمان سیا به عنوان تامین‌کننده‌ی مسعود از طریق صالح که محدودیت برخواسته از سیاست امریکا بود، در آن زمان کاملا منطقی می‌نمود. اما  محدودیت‌های دیگر این سازمان “جاسوسی مدرن” بد و بی‌پایان آن بود؛ هرچند که استفاده از این اصطلاح خیالی در تضاد با ناکارآمدی این سازمان، اشاره‌یی به کمبود کمال آن است. بدینگونه در حکایت آغازین استیو کول “گردانندگان” سازمان سیا در فرانکفورت به صالح یک تلفن ماهواره‌یی و عینک‌های دید در شب دادند که او قرار بود در قامت یک مسافر عادی آن ها را از فرودگاه فرانکفورت، بدون در اختیارداشتن قبض رسید انتقال دهد. یعنی سیا نمی‌توانست او را در فرودگاهی که متعلق به متحد ایالات متحده بود و در جنوب آن هنوز پایگاه Rhein-Main USAF قرار داشت، همراهی کند. سیا حتی قادر نبود که برای صالح یک رسید از مغازه‌یی در فرانکفورت جعل کند.

متاسفانه این قسمت، کاملا نمایانگر سطح عمومی شایستگی عملیاتی سازمان سیا در رابطه به افغانستان است. و این دومین “تم” فوق‌العاده‌یی است که از کتاب کول بیرون می‌آید. هرچند بحث این کتاب به هیچ‌وجه یک جدال اتهام‌آمیز نیست. نویسنده فعالیت‌های سیا را اغلب با جزئیات بی‌سابقه‌یی توصیف می‌کند، اما به عمد سیا را بدنام یا مورد تمسخر قرار نمی‌دهد. در صفحات پایانی ریاست اِس، کول با بی‌طرفی خاطرنشان می‌کند که مردی به نام ریموند داویس زمانی که از سوی پولیس محلی لاهور در 27 جنوری 2011 دستگیر شد، در موترش صورت حسابی از یک بانک داشت که در آن سیا به عنوان کارفرمای او فهرست شده بود. دستگیری او بلافاصله پس از کشتن دو سارق مسلح در دفاع از خودش اتفاق افتاده بود. داویس یک کارمند قراردادی بود تا یک کارمند حرفه‌یی؛ اما حتی پیاده‌نظام‌های معمولی در یک جنگ معمولی توصیه می‌شوند که هیچ اسنادی را با خود حمل نکنند. مشخصات دقیق دو کارمند دیگر سیا که در هنگام تلاش برای نجات داویس، با موترشان یک رهگذر را کشتند، نامشخص است.

با این‌حال، برای امریکا در افغانستان، این بی‌کفایتی زبانی تمامی تحلیل‌گران سیا است که واقعا مهم است و تا سطوح بالای این سازمان ادامه دارد. مردی که مسئول شکار نافرجام بن لادن قبل از یازدهم سپتامبر بود، مایکل ف. شوور بود. رهبری که تمام زورش در فصاحت و خوش‌زبانی بود. او از 1996 تا 1999 به طور مستقیم مسئول ماموریت شکار بن لادن و از سپتامبر 2001 تا نوامبر 2004 “مشاور ویژه” بود، که عربی را اصلا نمی‌شناخت و سعی نکرد این زبان را در طول ماموریت‌اش یاد بگیرد. زیرا کسی او را ملزم به یادگیری عربی نمی‌کرد. باری از او پرسیدم که چگونه تلاش کرد تا وظیفه‌اش را انجام دهد. شوور گفت که او به ترجمه تکیه می‌کرد.

در سال‌های پس از آن اکثریت قریب به اتفاق تحلیل‌گران سیا بدون یادگرفتن پشتو، زبان اول اکثر سران طالبان یا فارسی/درسی رایج‌ترین زبان کشور و یا حتی اردو، زبانی که برای یادگیری راحت طراحی شده است، به کار شان ادامه داده‌اند. الیزابت هنسون، تحلیل‌گری که احتمالا به ساحه برای گوش‌دادن به مردم فرستاده می‌شد، در 30 دسامبر 2009 در پایگاه چپمن کشته شد. او هیچ‌یک از این زبان‌ها را، به شمول عربی، زبان هلیل ابو مولال البلاوی _ مردی که نخست تروریست بود، بعد با نیروهای امریکایی همکار شد و دوباره از موقعیتش برای حمله به امریکایی‌ها استفاده کرد _ که خودش را پس از احوال‌پرسی در دروازه ورودی انفجار داد و 6 کارمند سیا و یک کارمند قراردادی را کشت، نمی‌دانست. در جمع کشته‌شده‌ها فرمانده پایگاه جنیفر لین متیوس بود که برای شوور کار کرده بود و همچون او به نیاموختن زبان وفادار باقی مانده بود. جاسوسی با هوشیاری و آگاهی موقعیتی آغاز می‌شد. شما چطور می‌توانید اطلاعات به دست بیاورید در حالیکه حتی نتوانید با مردم محلی حرف بزنید؟

این “تم” ما را به تم سوم کتاب کول می‌برد؛ اهمیت زلمی خلیلزاد. احتمالا یگانه مقام امریکایی که دری را از محل تولدش مزارشریف و پشتو را از والدین پشتونش و همین‌طور اردو و عربی را می‌فهمد. خلیلزاد از 2003 تا 2005 پیش از رفتن به عراق از طرف سازمان ملل متحد، به عنوان سفیر امریکا در کابل خدمت کرد. او در حالیکه هنوز به عنوان استادیار در دانشگاه کلمبیا فعالیت می‌کرد، از 1979 مشاور شورای امنیت دولت  جیمی کارتر بود. پیش از آن به عنوان دانشجوی دکترا مشاور بود، در شیکاگو تحلیل‌گر سیاست نئومحافظه‌کار بود، به طور دوره‌یی در RAND کار کرده و دستی هم در کسب‌وکار تجاری داشت.

شاید اگر اصل و نسب خلیلزاد از بوتان یک سیکیم می‌بود، خیلی بهتر بود. زیرا در آن صورت او این قدر در ترغیب ایالات متحده به پافشاری در بدترین نوع جنگ استعماری موثر واقع نمی‌شد. جنگی که نه همانند قرون گذشته صرفا غارت‌گرانه، بلکه با غرور سنگ بازسازی به سینه می‌زند. جنگی که پیش‌فرض اصلی آن این است که چیزهای بد (طالبان، آموزش ضعیف، فقر و تعصب) به خاطر حکومت‌داری بد اتفاق می‌افتد. جنگی که می‌گوید ایالات متحده پس از حمله به این کشور و شکست‌دادن حاکمان قدرت، حکومت‌داری خوب ایجاد کند. هیچ‌ بیگانه‌یی تلاش نمی‌کند که به ناپلز یا ریو دو ژانیرو که باید فساد فراگیر، خشونت‌های شدید، زباله‌، مکاتب ویران و غیره را تحمل کنند، حکومت‌داری خوب را برقرار سازد. زیرا هرکس در پایتخت‌های رم و برازیل می‌داند که فرهنگ‌های بدنام خاص این شهرها چنان ریشه‌ی عمیق دوانده‌اند که نمی‌شود با دخالت خارجی آن را اصلاح کرد. اما در مقابل، روئسای جمهور امریکا (به جز ترمپ)، وزرای خارجه و جنرال‌های این کشور به نظر می‌رسند که باور کرده‌اند فرهنگ‌های افغانستان انعطاف‌پذیر، سیال و اصلاح‌پذیر اند.

فقط این تشریح می‌کند که چرا آن ها از سال 2001 با صراحت خواستار مداخلات تحول‌آمیز شده‌اند. (تمرکز کنونی امریکا ارتقای نیروهای افغان است). در آن اوایل مداخله‌گران تصور می‌کردند که اعمال 28 درصد سهمیه زنان (رقمی که بالاتر از کشورهایی همچون کانادا یا ایالات متحده است) در دو مجلس ملی افغانستان معقول است؛ کشوری که در آن بسیاری از والدین زنان مجرد را _ به غیر از آوردن آب و کار در مزارع _ از رفتن به بیرون از خانه ممانعت می‌کنند، کشوری که قربانیان تجاوز به جرم فساد محاکمه می‌شوند و جایی که امام‌های مرتجع هنوز به طور فراگیری معتبر باقی‌ مانده‌اند.

و این فقط یک لایه از تلاش‌های مختلف “ملت‌سازی” بود که به شدت، حتی زمانی که هیچ بستری برای آن نبود، دنبال شد. از جون 2010 برای بیشتر از یک سال جنرال دیوید پتریوس مسئولیت بخش نظامی را بر عهده داشت، تا شخصا از اجرای تئوری ضدشورش خودش که آن را با موفقیت به عنوان دکترین رسمی ارتش ایالات متحده بر مسند نشانده بود، نظارت کند. تو گویی که افغانستان از لحاظ اقتصادی به سطح سویدن توسعه یافته و بعید است که طالبان به طور گسترده‌یی از سوی مردم حمایت شود. افزودنی‌های طنزآمیزی در طول مسیر اتفاق افتاد. به عنوان مثال به ایتالیایی‌ها (که در کشورشان دادخواست‌های قضایی اگر کمتر از 15 سال طول بکشد، سریع پنداشته می‌شوند) مسئولیت ایجاد نظام قضایی و دادگاه افغانستان سپرده شد. اما نتیجه اصلی این بود که صدها میلیارد دالر با موفقیت به دستان سپاس‌گذار افغان‌ها منتقل شد و افسوس که به جای ساختن یک سویدن، مطمئنا چند هزار افغان خوش‌شانس را غنی‌ و غنی‌تر کرد. دیگران همه به زندگی و رنج در فقر ادامه می‌دهند و طالبان در میان‌ آن ها سلاح‌هایی برای حمله، هر وقتی که خواسته باشند، در دست دارند و حتی محافظت‌شده‌ترین اماکن در خود کابل را هدف قرار می‌دهند. خوب آخر اکثر پولیس‌ها، نگهبانان و سربازان (به استثنای هزاره‌ها) مرید و هواخواه همان نسخه‌ از اسلام اند که طالبان.

اطلاعات و جاسوسی یک عملکرد فرعی-کمکی است. بنابراین ممکن است کاستی‌ها سیستماتیک سازمان سیا به نتیجه قبلا مقرر‌شده‌ در افغانستان بی‌ربط باشد. اما این امر از فضایل کتاب عالی استیو کول، شاهکار برجسته‌یی از گزارش‌های طولانی که به خوبی از جزئیات گویا و حکایات شخصیت‌های اثرگذار ساخته شده است، کم نمی‌کند.