راه خون؛ نگاهی به درون لشکرُِ بمب‌گذاران انتحاری القاعده

راه خون؛ نگاهی به درون لشکرِ بمب‌گذاران انتحاری القاعده

سندی تایمز ویلیام لیث


در سال 2004 نیروهای امنیتی عربستان سعودی به 500 ساعت نوار ویدیویی محرمانه‌ی القاعده دست یافت. این نوار فهم بی‌سابقه‌یی را از لشکر بمب‌گذاران انتحاری اسامه بن‌ لادن به ارمغان آورد؛ لشکر متشکل از نسلی از پسران جوان که پس از 11 سپتامبر بنیادگرا شده بودند. حالا یک کارگردان بریتانیایی این ویدیوهای تکان‌دهنده را در قالب یک فیلم مستند درآورده است. ویلیام لیث نگاهی انداخته به فیلم راه خون.

اوه خدای من، فکر کن این یکی از آن فیلم‌های شهادت است.

این وحشتناک است. این ترسناک است. جنگ‌جوی جهادی جوان توسط پنج مرد احاطه شده است. آن ها کلاشینکف و نارنجک‌انداز به شانه انداخته‌اند. چهره‌های شان پوشیده است. لباس سفید بر تن دارند. صورت شهید اما پوشیده نیست. او به مرتبه‌ی عالی رسیده که دیگر نیازی به پنهان‌کردن هویتش ندارد. زیرا او در حال مرگ است. لباس سیاه بر تن دارد. او را “برادر علی” صدا می‌زنند.

اما جدا از این واقعیت که برادر علی قول داده است خودش را همراه با تعداد زیادی از مردمان بی‌گناه انفجار دهد، یک جای کار می‌لنگد؛ مدتی طول می‌کشد تا ببینیم دقیقا کجا.

در فیلم صدایی از پشت دوربین می‌گوید: «به اجازه‌ی خدا، این آخرین لحظات آمادگی قبل از عملیات است. این‌ها چهره‌های متواضع و درخشان مردانی اند که خود را وقف دین شان کرده‌اند. این یکی، برادر مان علی، موتر را خواهد راند. از خدا می‌خواهیم که او را قبول کند.»

دوربین به علی محکوم به مرگ «زُوم» می‌کند. چشمانش می‌پرد و تلاش می‌کند حواسش را جمع کند. صدا از او یک سوال می‌پرسد: «بعضی‌ها می‌گویند که هدف قراردادن صلیبی‌هایی که سرزمین تان را اشغال می‌کنند از نظر آموزه‌های اسلامی گناه است؛ گناهی علیه مسلمانان و عالمان آنها. پاسخ تو چیست؟»

علی برای لحظه‌یی ساکت می‌ماند. سپس می‌گوید: “من این سوال را نمی‌فهمم”.

لحظه‌یی سکوت…

صدا ادامه می‌دهد: “گفته شده است که عمل شما [انتحاری] گناه علیه اسلام و مسلمانان است. پاسخ شما چیست؟”

علی با خود سبک سنگین می‌کند و می‌گوید: “در این مورد راهنمایی نشده‌ام.”

صدا می‌گوید: “نه، تو حواست نیست.”

علی می‌گوید: “حق با شماست، فکرم نبود.”

دیگران که در اتاق حضور دارند شروع به خندیدن می‌کنند. علی لبخند می‌زند و می‌گوید: “گپ کلان نزنید.” اما دیگر خیلی دیر شده است. تروریست‌ها “هرهر” می‌خندند.

مردی که دوربین به دست دارد فشار می‌آورد. او می‌گوید: “برادر علی، تو قول داده‌یی که قلعه‌های کافران را نابود می‌کنی.”

علی می‌خندد. دیگران هم همین‌طور. یکی از آن ها نزدیک است خودش را منفجر کند. اما او کارخانگی‌اش را انجام نداده است.

صدا ادامه می‌دهد: “چند لحظه بعد به خواست خدا شما سوار موتر و برای نابودی… قلعه‌ها راهی خواهید شد.” علی از خنده پیچ‌ و تاب می‌خورد. دیگران به جیغ و فریاد افتاده‌اند.

صدا می‌گوید: “برادر، با سیلی می‌زنمت آ…»

تا حالا شاید فهمیده باشید که چه چیزی [در فیلم] جریان دارد. این دقیقا یک ویدیوی شهادت [به معنای واقعی کلمه] نیست، بلکه ویدیوی شهادتی است که خطا رفته. شهید کارش را بد انجام داده. به عبارت دیگر، این فیلمی است که تروریست‌ها نمی‌خواهند شما آن را ببینید. فیلمی است که آن ها را مانند پسربچه‌ها در حال خنده و جیغ‌زدن نشان می‌دهد. آن ها را انسان نشان می‌دهد؛ این‌که آن ها، به نوعی، مانند ما هستند. ولی آن ها نیستند. چه چیزی آن ها را در آن اتاق جمع کرده؟ با آن سلاح‌های مرگ‌بار؟ و چه کسی آن نوار را به دست آورده؟

دارم فیلم Path of Blood “راه خون” را تماشا می‌کنم. مستند فوق‌العاده‌یی که توسط جاناتان هکر دارنده‌ی جایزه بفتا ساخته شده و توسط توماس اسمال کارشناس خاورمیانه در امریکا تولید شده است. هکر و اسمال موفق شدند که فیلم 500 ساعته القاعده را که توسط سرویس‌های امنیتی عربستان سعودی در جریان حمله به سلول‌های القاعده ضبط شده بود، به دست آورند. فیلم بین صحنه‌های مرد جوان و اخبار و ویدیوی رسمی ارتش عربسان سعودی در حرکت است و تلاش می‌کند آن ها را با دوره‌ی پسا یازدهم سپتامبر پایان دهد. این فیلم برای اولین‌بار تروریست‌ها را نشان می‌دهد که مانند پسربچه‌های معمولی به نظر می‌رسند. اما آن ها بچه‌های معمولی نیستند، مگر نه؟

هکر می‌گوید: “آن ها نوعی فرقه‌ مرگ هستند. در واقع این بخشی از جذبه‌ی آن‌ها است. آن‌ها از کشتار و حتی مرگ خودشان لذت می‌برند. پیامدهای غم‌انگیز آن چیزی است که ما در حال بررسی آن هستیم.”

این داستان ما را به عقب بر می‌گرداند، به زمانی که امریکا به افغانستان و سپس عراق حمله کرد. پس از آن گزارش‌ها درباره‌ی عدم موجودیت سلاح‌های کشتار جمعی [در نزد صدام] و شکنجه‌ی زندانیان عراقی [از سوی امریکایی‌ها] در زندان ابوغریب در بیرون از بغداد منتشر شد. اسامه بن لادن رهبر القاعده حال ‌و هوای جهان عرب را درک کرده بود. او صدها مرد جوان را در عربستان سعودی که او آن را “شبه‌جزیره عربستان” می‌خواند، به استخدام خود درآورد. او باور داشت که اگر این مردان جوان به اهداف غرب در عربستان سعودی حمله کنند، خط جدایی میان مقامات و ایمان‌داران واقعی کشیده خواهد شد. سپس او امیدوار بود که زمینه برای انقلاب شکل بگیرد و به دنبال آن خلافت [اسلامی] برقرار شود.

شورش بن لادن در عربستان سعودی در سال‌های 2003 و 2004 به اوج خود رسید. قیامی که می‌توانست به جنگ باطل بیانجامد؛ جنگی میان القاعده و سرویس‌های امنیتی سعودی؛ جنگ مسلمانان در برابر مسلمانان. همان‌طور که هکر می‌گوید: “کسانی که در خط مقدم نبرد با تروریست‌ها می‌جنگند، در واقع مسلمان‌ها هستند. نه تنها قربانیان آن ها [تروریست‌ها] بلکه مردمی که آن‌ها را تعقیب می‌کنند، با آن ها می‌جنگند و تلاش می‌کنند که آن ها را متوقف کنند، همه مسلمانان هستند.”

کامیون‌های بمب‌گذاری‌شده بلاک‌های آپارتمانی را به آوار بدل کنند. ده‌ها نفر کشته و صدها تن دیگر زخمی می‌شوند. مردان جوان مسلح با تفنگ‌های تهاجمی به ساختمان‌هایی که غربی‌ها را در خود جا داده بودند حمله می‌کنند و آن ها را می‌کشند. نوارهای امنیتی اجساد مچاله‌شده و حمام خون را نشان می‌دهد. دوربین‌های مداربسته گروه‌هایی از جوانان چپاول‌گر را نشان می‌دهد که در بین‌ ساختمان‌ها به دنبال چیزی سرگردان اند و مردم را به گلوله می‌بندند. در آخر بیشتر قربانیان مسلمانانی اند که در ویرانه‌های ساختمان‌های متلاشی‌شده کشته شده بودند.

هکر این چیزها و صحنه‌ها را به ما نشان می‌دهد. صحنه‌هایی که عمیقا ناخوشایند اند. او می‌گوید: “ما زمان زیادی را صرف بحث درباره‌ی حدود مان کردیم. بعضی از مواد شدیدا گرافیکی را در اتاق برش جا گذاشتیم.”

بعدا در فیلم، در صحنه‌یی از یک وحشت غیرقابل توصیف، ما از این خودداری‌های هکر سپاسگزار خواهیم بود.

با اوج‌گرفتن طغیان ما میان تروریست‌ها و نیروهای امنیتی دست به دست می‌شویم. در پس‌زمینه خالد الحاج، مردی که در پشت بمب‌گذاری‌های USS Cole قرار داشت و رهبر القاعده در عربستان سعودی بود، کشته شده است. جای او را عبدالعزیز المُقرین وحشتناک می‌گیرد. کسی که در دهه 1990 چتنیک‌ها را در بوسنیا گردن می‌زد و خودش را یک‌جا با بن‌ لادن در افغانستان آموزش داده بود. مُقرین گروه‌اش را AQAP یا القاعده در شبه‌جزیره عربستان می‌خواند. در ماه مِی 2004 آن ها 22 نفر را در شهر خُبر به قتل می‌رسانند. غربی‌های در خیابان‌های ریاض از پنجره‌های باز موترها مورد شلیک گلوله قرار می‌گیرند. یک تیم بی‌بی‌سی متشکل از خبرنگار فرانک گاردنر و تصویربردار سیون کامبرز در حالی‌که گزارشی‌ را از در مورد وقایع پس از قتل‌عام خُبر تهیه می‌کنند، مورد حمله قرار می‌گیرند. کامبرز جانش را از دست می‌دهد و به گاردنر شش بار شلیک می‌شود. مُقرین این صحنه را از درون موترش تماشا می‌کند. گاردنر فلج می‌شود و مُقرین پی کارش می‌رود. او برنامه دارد تا یک انجنیر هلیکوپتر به نام پال مارشال جانسون که تبعه‌ی امریکا است را اختتاف و شکنجه کند.

ما نیروهای امنیتی عربستان سعودی را می‌بینیم که این‌جا و آن جا یورش می‌برند. سربازان سعودی در حالی‌که استتار کرده‌اند و با وسایل نقلیه زرهی پشتیبانی می‌شوند، دروازه‌ها را با لگد باز می‌کنند. دروازه‌ها می‌شکنند. مردانی که لباس‌های خواب به تن دارند از درون ساختمان‌ها به بیرون کشیده می‌شوند. بعضی از آن ها سعی به فرار می‌کنند و ما جسدهای شان را می‌بینیم. با چشمان باز که به نقطه‌یی خیره شده. حمام‌های خون. مردهای دیگر را می‌بینیم که وا دار می‌شوند زانو بزنند. دست‌های شان بسته است. هکر می‌گوید: “ما مراقب بودیم که از نشان‌دادن چهره قربانیان کشته‌شده توسط القاعده خودداری کنیم. هرچند ما این احترام را به تروریست‌ها قائل نیستیم.”

ما یک گروه القاعده را می‌بینیم. حال ‌و هوای شان دیگرگون است. مثل این‌که تعطیلات است. آن‌ها سوار بر یک موتر وَن فریادزنان در بیابان می‌رانند. دارند خوش می‌گذرانند. آن‌ها مسابقه “کراچی‌‌دوانی” دارند. یکی از آن ها پای دیگری را بلند نگه داشته و دیگری [همانند کراچی] به روی افتاده و با دو دستش راه می‌رود. یک پسربچه که به نظر می‌رسد نوجوان است، می‌گوید که فکر می‌کند دوربین فیلم لباس‌زیرش را گرفته. در صحنه‌ی دیگر آن‌ها را در حال پاک‌کردن تفنگ‌های شان می‌بینیم. چهره بازی‌گوش نوجوان را می‌بینم که در یک خیمه نشسته است. لحظه‌یی هم چادر را آب باران پر می‌کند. آن ها فکر می‌کنند که این خنده‌دار است. در صحنه‌یی هم آن ها با ولع کوسکوس [غذای محبوب کشورهای عربی و شمال آفریقا که از سمولینای گندم و حبوبات تهیه می‌شود] می‌خورند. آن ها جیغ و فریاد می‌زنند. یکی از آن ها می‌گوید: “این شهادت است.”

در یک کلیپ دیگر ما مردی را با خط ریش می‌بینیم که در مورد این که وقتی بمب انفجار کند چه اتفاقی برای او خواهد افتاد صحبت می‌کند. او می‌گوید: “بهترین چیز در مورد بمب موتری این است که شهید هیچ‌چیز را احساس نمی‌کند. فقط بالا می‌رود”. برادر علی در آنجاست. سردرگم و تنها به نظر می‌رسد. دیوانه‌وار چیزی را که به نظر می‌رسد یک پنسیل باشد می‌جود. فرماندهان شان آن‌ها را راهنمایی می‌کند. علی را می‌بینیم که در صندلی راننده یک موتر کامیون می‌نشیند. او شدیدا پریشان به نظر می‌رسد. دوربین به ما سیم‌پیچی‌هایی را که علی برای انفجار بمب استفاده خواهد کرد و نیز جایی را نشان می‌دهد که بمب عظیم در آن جاسازی شده است. بمب بیشتر از نصف کامیون را گرفته است. سیم‌پیچی‌ها به یک سویچ لامپ وصل شده است. دست‌مال کاغذی نیز درون موتر وجود دارد. با دیدن آن ها تروریست‌ها می‌خندند. آن ها نمبر پلیت را سفارشی ساخته اند. روی آن “72 حوری” نوشته شده است.

من می‌خواهم بدانم که چرا علی و آن مردی که خط ریش داشت و آن پسربچه‌یی که نگران لباس زیرش بود، موافقت کرده‌اند که بمب‌گذار انتحاری شوند. این “چرا” به حدی گیج‌کننده است که “چرایی” پسا یازدهم سپتامبر. می‌توانیم فرض کنیم که مردان جوانی که حالا وارد داعش می‌شوند، تقریبا همان انگیزه‌هایی را دارند که ما در فیلم “راه خون” می‌بینیم؛ انگیزه‌ی کسانی را که در یکی اردوگاه‌های آموزشی شان “کراچی‌دوانی” بازی می‌کنند.

آن ها به آدمایی مانند حاجی و مُقرین می‌بینند و مطمئنا این مردان [حاجی و مُقرین] خطرهای بزرگی را به جان می‌گیرند. اما آن‌ها خود شان را منفجر نمی‌کنند. پس چه چیزی علی و افرادی مانند او را انگیزه می‌دهد؟

هکر می‌گوید: “تروریسم یک ایدئولوژی قدرت‌مند دارد. ما این چیزهای متاثرکننده را بیشتر در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم؛ در ظهور و صعود و سقوط یک‌شبه‌ی داعش در عراق و سوریه، که مردم باید به خاطر داشته باشند درست مانند القاعده شبه‌جزیره عربستان، از درون القاعده نشئت می‌گیرند.”

ایمان‌الدین که قبلا با نام علی‌الدرانی شناخته می‌شود و یکی از اعضای سابق القاعده است و بعدا به یک مامور دوگانه [کسی که هم با دوست و هم با دشمن کار می‌کند] تبدیل شد و در نهایت به خدمت سرویس مخفی بریتانیا درآمد، یکی از این مردان جوان بود. دین که در خُبر بزرگ شده است می‌گوید که او همیشه مذهبی و کتاب‌خوان بود. همیشه تلاش می‌کرد تا دین  را درک کند. مادر او که اصالتا از بیروت بود، یک فرد سیاسی و از رفتار اسرائیلی‌ها به خشم آمده بود. پدرش هنگامی که او چهار سال بیشتر نداشت فوت کرده بود. مادرش در 13 سالگی او فوت کرد. او تحت سرپرستی‌ برادران بزرگ‌ترش در مسجد محل حامیانی یافت. ایمان‌الدین به عنوان یک نوجوان همیشه کتاب 400 صفحه‌یی “در سایه قرآن” را که توسط بنیادگرای مصری، سید قُطب _ پدر جهاد مدرن _ نوشته شده بود، مطالعه می‌کرد و شدیدا تحت تاثیر آن قرار گرفته بود.

دین به من می‌گوید برای بنیادگرا شدن یک دلیل نیست، دلایل زیادی هست. او توضیح می‌دهد که اسلام دینی است که در گناه خیسانده شده است. او می‌گوید: “اسلام [مثل] کاتولیک نیست. در مذهب کاتولیک شما می‌توانید پیش یک کشیش بروید و به گناهان خود اعتراف کنید. پاک شوید و به خانه برگردید. در اسلام شما نمی‌فهمید که آیا خداوند شما را بخشیده یا خیر. اسلام به طور مساوی براساس “سه ستون” عشق، ترس و امید بنا شده است. اما اخیرا با واردشدن جهان مدرن به جامعه مسلمان، روحانیون بیشتر و بیشتر ترس را تبلیغ می‌کنند. بسیاری از مردان مسلمان جوان در ترس غرق شده‌اند.” دین می‌گوید: “یک نسل از آدمای گناه‌کار… جهنم و جهنم و جهنم؛ این تنها پیامی است که آن ها می‌شنوند.”

ایمان‌الدین _ فردی که واقعا نمی‌فهمد چرا کسی می‌خواهد بمب‌گذار انتحاری شود _ در همان‌حال که این مسائل را به من توضیح می‌دهد، می‌توانم چیزی را که باعث گرفتگی صدایش می‌شود، بشنوم. او می‌گوید که کاملا آماده بود که برای جهاد بمیرد. او می‌گوید که [در اوایل] داشتن “یک زندگی کوتاه با هدف بزرگ‌تر” را به یک “زندگی طولانی اما بدون هدف” ترجیح می‌داد و تصاویر مسلمانان مرده و دست‌وپا شکسته او را برانگیخته بود. او در مورد خواسته‌های نوجوانی‌اش نیز خودش را غرق گناه می‌دانست. هنگامی که او وارد اروپا شد، مجبور شد که چشمش را از دختر جذابی که در کافی‌شاپ دیده بود، برگرداند. در واقع او بلند شد و جایش را تغییر داد. او از گناه‌کار بودن متنفر بود. او در آرزوی رستگاری بود.

او می‌گوید: “اسلام یک درختی است که فقط در صورتی می‌تواند رشد کند که با خون شهدا آب‌یاری شود.” من می‌توانستم بفهمم که خاطرات او تازه شده است.

هنگامی که ایمان الدین 16 ساله بود، به بوسنیا رفت تا به عنوان بخشی از دسته 500 نفری عرب‌ها در برابر صرب‌ها بجنگد. یک سال پس از رسیدنش، او شاهد اعدام 80 اسیر چتنیکی توسط عرب‌ها بود. چتنیک‌ها شبه‌نظامیان صرب بودند که به خاطر سلاخی و کشتار مردان مسلمان و تجاوز به زنان مسلمان بدنام بودند. اعدام چتنیک‌ها در اردوگاه اعراب در جنگلی نزدیک به یک رودخانه اتفاق افتاد. هشتاد چتنیکی سربریده شدند.

دین می‌گوید بعضی از همرزمان عربش می‌خواستند اعدام سریع انجام شود اما دیگران می‌خواستند که گردن چتنیک‌ها را در مقابل یک‌دیگر قطع کنند. آن‌ها کسانی بودند که خواست شان را بر دیگران قبولاندند و سر چتنیک‌ها را از جلو بریدند.

دین به یاد دارد که آن‌ها “از اره‌برقی، تبر و چاقوی شکاری استفاده کردند.” دین می‌گوید که او احساس کرد “چتنیک‌ها سزاوار مرگ بودند، اما نه این چنین.”

یکی از شبه‌نظامیان مسلمان [که در برابر چتنیک‌ها می‌جنگید] عبدالعزیز المُقرین رهبر القاعده در شبه جزیره عربستان بود. دین شاهد بریده‌شدن سر یک چتنیک توسط مُقرین بود. او یک از چاقوی دندانه‌دار استفاده کرد.

ایمان الدین مرا به ویدیوی بریده‌شدن سر جانسون ارجاع می‌دهد و می‌گوید: “شما می‌دانید که منظور من چیست.”

شش روز پس از گلوله‌خوردن فرانک گاردنر، پال مارشال جانسون، یک انجنیر هلیکوپتر تبعه امریکا که هلیکوپترهای آپاچی ارتش عربستان را تعمیر می‌کرد، در ریاض در آنچه که به نظر می‌رسید یک ایست بازرسی نیروهای پولیس عربستان سعودی باشد، متوقف شد. از او خواسته شد که از موترش خارج شود. جانسون دروازه را باز کرد و از موتر خارج شد. کسی سرنگی را به بازویش فرو کرد. آن جا ایست بازرسی پولیس نبود. بلکه دامی بود که از سوی مردان مُقرین پهن شده بود. هنگامی که جانسون به هوش آمد خودش را در خانه‌ی امن القاعده، با دست‌ها و چشمان بسته یافت. او کمتر از یک هفته فرصت برای زندگی داشت.

در فیلم [راه خون] ما مُقرین را در یک ویدیوی تبلیغاتی می‌بینیم. آنچه را که در اطراف سینه‌اش پوشیده به نظر می‌رسد که یک بمب باشد. سلاح اتوماتیکی را به دست دارد. چهره‌اش پوشیده است و به خودی‌خود یک وحشت است. پس‌زمینه‌ی جایی که ایستاده است رنگ سرخ روشن دارد. او می‌گوید: “فکرش را هم نکن که می‌توانی از خودت در برابر سربازان خدا دفاع کنی. او مجاهدین شبه‌جزیره عربستان را با وظیفه نابودکردن تیم انجنیری آپاچی مورد مرحمت قرار داده است.”

اما پال جانسون. دستانش بسته شده است. یک تکه بزرگ بانداژمانند چشمانش را پوشانده است. دوربین از نزدیک و از نمایی از او فیلم‌ می‌گیرد که ناراحتی‌اش را برجسته کند. هرچند کسی که بازجویی می‌کند اسماعیل الخزاعیم است، اما مرقین نیز در اتاق حضور دارد. اسماعیل انگلیسی را بهتر صحبت می‌کند.

– “نامت چیست؟”

– “پال مارشال جانسون جونیور.”

– “من یک خبر ویژه برایت دارم… اگر دروغ بگویی سرت را خواهم شکست. اگر در راه درست باشی، چیزهای دیگری در انتظارت است… در عربستان سعودی چه کار می‌کنی؟”

– “باشه. در قسمت جلویی هلیکوپتر آپاچی، چیزهای الکتریکی، برای دیدن است…”

– “چه چیزی نوری برای دیدن است؟ تمرکز این‌جاست؟ خوب حرف بزن، یک خبر دارم. نوری چیست؟ چه چیز نوری؟”

جانسون کارش را به عنوان آموزش آن‌ها برای انجام تعمیرات توصیف می‌کند.

– “حالا حرف از تعمیرات می‌زنی. پیشتر چیزی از این نگفتی.”

بازجویی از سوظن به سرزنش شرورانه بدل می‌شود و بعدا به سرعت به سمت شکنجه پیش می‌رود. کسی می‌گوید: “او را بشکنید” دهان جانسون را به زور می‌بندند.

ما [در فیلم] این کلمات را می‌شنویم: “سرش را برایم بیاور”. صفحه‌ی نمایش سفید می‌شود. ما می‌شنویم: “چاقو…”. صدای تقلا و غرغره می‌آید و بعد می‌شنویم: “کافی است. از اینجا ببرید.”

سپس یک کودک صحبت می‌کند. او به زبان عربی می‌گوید: “این چاقوی پدرم است.”

من تلاش می‌کنم تصور کنم شش روز دست و چشم بسته بودن و انتظار برای بریده‌شدن سر چگونه است. خود سربریدن به کنار. این فیلم شما را به این وضع می‌اندازد.

در صحنه‌ی بعدی ما مُقرین را تماشا می‌کنیم. اندکی بعدتر _ شاید روز مرگ جانسون _ نیروهای امنیتی در یک تانک تیل، در ریاض، با مُقرین روبه‌رو می‌شوند. بعضی‌ها به این باورند که او آن روز در حال بازگشت از دفن جسد جانسون در یک بیابان بوده. ما [در فیلم] موتر مُقرین را می‌بینیم، شیشه‌های آن گلوله خورده و شکسته و یکی از نزدیکانش غرق در خون روی زمین افتاده است. مُقرین به یک تانک تیل پناه می‌برد، بعدا فرار و سعی می‌کند از یک دیوار بالا رود. اما او چندین بار مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و در راه شفاخانه داخل یک آمبولانس می‌میرد. او فقط در چند روز زندگی‌اش لباس پوشید، یک ویدیو تهیه کرد، در طی یک شکنجه حضور داشت، سر یک مرد را جدا کرد و جسد آن مرد را دفن کرد. حالا که مُرده سر و وضعش نامرتب به نظر می‌رسد و چشمانش گود رفته. او 33 سال داشت.

وقتی ما این‌ چیزها را می‌بینیم چه احساس داریم؟ قطعا که احساس وحشت می‌کنیم. می‌بینیم که انسان‌ها می‌توانند به تسخیر نیروهای قدرت‌مند درآیند. می‌ترسیم فکر کنیم که این نیروها ممکن است بر ما نیز تاثیر بگذارد. شاید از این‌که بتوانیم به تسخیر این نیروها درآییم حیرت‌زده شویم. چه اتفاقی خواهد افتاد؟

ما برای برادر علی احساس تاسف می‌کنیم. در شب شهادتش، درست قبل از اینکه سوار موتر شود و مقر اصلی امنیت عمومی [عربستان] را هدف قرار دهد، می‌بینیم که او روی “بانت” موترش نشسته و به طرز عجیب‌غریبی خوشحال به نظر می‌رسد. گویی موادمخدر استفاده کرده. همچنین در یک صحنه‌ی دیگر او را می‌بینیم که به کارتی چشم دوخته است. روی کارت نوشته شده “72 باکره/ حوری” او حرکاتی انجام می‌دهد که گویی در حالت خلسه است. بعدا متوجه می‌شویم که او در حال راندن کامیون به سوی هدف است. اما هدفش [مقر اصلی امنیت عمومی] تحت محافظت امنیتی شدید است. او موترش را در خارج از مرکز پولیس ترافیک پارک می‌کند. سویچ [بمب] را فشار می‌دهد و در چشم به‌هم‌زدنی همراه با مردی که خط ریش داشت و می‌دانست که [موقع انفجار] چیزی را احساس نمی‌کند، بخار می‌شود. در آن انفجار پنج کارمند امنیتی کشته شدند. یک دختر هفت ساله نیز در جمع کشته‌شده‌ها بود.

در ماه جولای 2004 یک ماه پس از مرگ جانسون و مُقرین، نیروهای امنیتی عربستان سعودی موتر “ون” را که مدت‌ها بود تحت نظر داشتند تعقیب کردند. این موتر در خارج خانه امن القاعده توقف کرد. نیروهای امنیتی اطراف خانه را محاصره کرده و بر ساکنان آن فریاد زدند که تسلیم شوند. اما آن [تروریست‌های القاعده] این کار را نکردند. نیروهای امنیتی از سقف به درون خانه نارنجک پرتاب کردند. پس از یک تیراندازی نیروهای امنیتی چندین تروریست را دستگیر کردند. بعضی از آن‌ها هم فرار کردند. یکی از مردان دستگیر‌شده نوجوانی بود که در جریان تمرین در بیابان از او فیلم‌برداری شده بود؛ همانی که [در فیلم] در مورد لباس زیرش شوخی می‌کند.

در داخل خانه یک ذخیره‌گاه فوق‌العاده‌ی سلاح و تجهیزات بمب‌سازی بود. از آن خانه صدها ساعت نوار و مواد ویدیویی نیز به دست آمد. بسیاری از آن ها فیلم‌هایی بود که سرویس‌های امنیتی عربستان سعودی نمی‌خواستند کسی آن را ببیند. نوارهای ویدیویی که تروریست‌ها را در حال شوخی، جیغ و فریاد، صحبت در مورد لباس زیر شان و جست و خیز در زیر باران نشان می‌دهند. در میان آن ها ویدیوی شهادت است که در آن شهید راهش را بی‌راهه می‌رود. این عملیاتی بود که “کمر القاعده در عربستان سعودی را شکست” و همچنین عملیاتی بود که مواد خام فیلم “راه خون” را فراهم کرد.

پیش از آن‌که نیروهای امنیتی محل را ترک کنند، یکی از آن‌ها احساس تشنگی می‌کند. در یخچال [تروریست‌ها] هیچ نوشیدنیِ نبود. از اینرو او درون فریزر را نگاه کرد و چشمش به یک جعبه افتاد. او جعبه را باز کرد. در فیلم نشان داده نشده است که درون آن جعبه چه چیزی است. اما آن جعبه حاوی سر منجمد پال مارشال جانسون بوده است.

ما هرگز سر را نمی‌بینیم. اما چیزی را می‌بینیم که به همان اندازه ترسناک است؛ دو کودک بسیار جوان که صورت شان پوشیده و کالای نبرد به تن دارند. هکر می‌گوید: “تروریسم دور نرفته است. همیشه جوان‌ها، افراد آسیب‌پذیری یافت می‌شود که مستعد جذب چنین تفکراتی اند. درست زمانی که شما فکر می‌کنید تروریسم را در جایی شکست داده‌اید، دوباره طبق عادت عجیب‌غریبش از جای دیگری سر در می‌آورد.”

آن بچه‌ها روزی بزرگ خواهند شد و من حیران اینم که آن ها اکنون در حال انجام چه کاری اند.

فیلم “راه خون” در 13 جولای منتشر می‌شود.