روایت زندگی اولین نمایندهی جوان افغانستان در سازمان ملل
پانزده سال پیش، معلمی در کابل از تنبلی یک دانشآموزش در صنف سوم مکتب به خشم آمد، از جایش برخواست، یک خمچه برداشت و چند ضربهی محکم به کف دست او زد که چرا این قدر تنبل است و چرا درسهایش را یاد نمیگیرد؟ پسرک بینوا که پیش چشمان همصنفانش تحقیر شده بود، هقهق کنان از صنف خارج شد. تا رسیدن به خانه، در خیابانهای کابل راه رفت و این طرف و آن طرف را تماشا کرد. جیبش خالی و قلبش پر از نفرت بود. در طول همان سال دهها خمچهی دیگر نیز با فرود آمدن به کف و پشت دستان او شکستانده شدند. سال بعد او در صنف چهارم اول نمره شد و نشان داد که میتواند از چنگ سرنوشت محتوماش رهایی یابد. از همان سنین نسبت به بیدادگری، نفرت و انزجاری شدید در خویش احساس میکند و تا حالا علیه آن مبارزه کرده و میخواهد تا پایان عمر در برابر آن بجنگد.
او مانند اکثر کودکان افغانی، تنها با یک معلم بیرحم مواجه نشده بود، بلکه با یک زندگی بیرحم نیز دندان به دندان شده بود. زندگی با چنگال تیز فقر، بر او و خانوادهاش ظلم میکرد. خانوادهی او سالها در خانههای کرایی زندگی میکردند. او به خاطر نداشتن کرایه، همیشه پیاده به مکتب میرفت. به دلیل نداشتن پول، چندبار از آموزشگاهای خصوصی اخراج شد. در کودکی به خاطر فقر هر زمستان در بدل دستمزد ناچیز، در خیابانها دستفروشی میکرد. بزرگتر که شد، مزدورکاری میکرد. کلنگ میزد. آنقدر که دستش تاول میزد، تاولها میترکیدند و از دستش خون میآمد. او در کوران چنین زندگییی بزرگ شد و رشد کرد. زبان فارسی را از مادر، زبان پشتو را از پدر، زبان انگلیسی را از آموزشگاهها و زبان زندگی را از روزگار فراگرفت. تحت همین شرایط از مکتب فارغ شد، از دانشگاه فارغ شد، کتاب خواند، نوشت، کار با کمپیوتر را آموخت، کار پیدا کرد و تا به حال با چند نهاد معتبر کار کرده است. در چند مناظرهی کشوری برنده شده است. او در تازهترین مورد، به تاریخ 19 جون سال روان میلادی، در یک رقابت سخت، در کابل، به عنوان اولین نمایندهی جوان افغانستان در سازمان ملل برگزیده شد. او حالا برای یک سال نمایندهی جوانان افغانستان در سازمان ملل است. رامز بختیار حالا جوان 27 ساله، چهارشانه و پختهیی به نظر میرسد.
من بختیار را چند روز پس از روزهای عید فطر، در خانهاش ملاقات کردم. هردو زیر یک پکه که در وسط سقف خانهاش می چرخید، رو در روی هم نشستیم و او بیش از یک ساعت مرا با داستانهای تلخ و شیرین که در زندگیاش روی دادهاند، سرگرم نگهداشت.
رامز بختیار بیست و هفت سال پیش(1370) در کابل به دنیا آمد. پدرش از ارزگان و مادرش از غزنی است. پدرش یک نظامی است و در آن زمان در وزارت دفاع کار میکرده و مادرش پزشک بوده و در شفاخانه چهارصد بیستر مشغول کار بوده است. خانوداهی او در آن زمان زندگی نسبتا آرامی داشتند. اما بسیار زود جنگهای داخلی بر سر قوم و قدرت کابل را تاریک میکند. رویدادی تألمآوری که در تاریخ افغانستان فصلی خونینی به شمار میرود. خانوادهی او مثل هزاران خانواده در کابل سرگردان میشوند. اختناق بر شهر سایه افگنده است. فضا نظامی است. هر روز در نقاط مختلف کابل در گیریهای مسلحانه، چندین کشته و زخمی بر جا میگذارد. حتا مردم عادی در خیابانها به هم ناسزا میگفتند و هرجا که به هم میرسیدند، آستینها را بالا میزدند و با مشت و زور بازو به جان هم میافتادند.
خانوادهی رامز به کمک کاکایش که از ازرگان به خاطر بردن آنها آمده بود، به سختی از کابل خارج شدند. به ولایت ارزگان رفتند و در روستای «قلعه نو»، از مربوطات ترینکوت، مرکز ولایت ارزگان مسکنگزین شدند. یازده سال در این روستا با فقر و سختی روزگار گذراندند. مادرش که طبابت یاد داشت، در این روستا یک معاینهخانه باز میکند، اما بیشتر بیمارانش کسانی بودند که حتا یک پول سیاه نداشتند تا در دست داکتر بگذارند. این زن در این باره به آنها حرفی نمیزدند. بلکه اغلب اوقات پیاده راه میفتند تا بر بالین بیماری برسد. آتشش را بر هم بزند تا اتاقش گرم شود. نبضش را بگیرد تا مرضش را تشخیص بدهد.
پدرش به کشت و کار و زراعت مشغول میشود و رامز که هفت، هشت ساله شده است، مسوول شش راس گوسفند است. روزها آنها را لب رودخانه و دامنهها به چرا میبردند و شبها در هوای آزاد زیر ستارهگان بیتفاوت آسمان میخوابد. و صبح یک آفتاب از شرق میآید و به طرف غرب میرود. رامز خوردسال زیر همین آفتاب به تنها آروزیش فکر میکند؛ دوچرخه! آرزویی که هیچ وقت محقق نمیشود. رامز در همین روستا یازده ساله میشود. تا یازده سالگی حتا یک قدم از روستایش بیرون نمانده بود. وقتی گوسفندهایش مشغول چریدن بودند، او لب رودخانه مینشست و آب روان را تماشا میکرد که به دوردستها میرفت، ولی او نمیدانست دوردستها کجاست؟
پس از حادثهی یازدهم سپتامبر و حملهی نیروهای ناتو به رهبری آمریکا در افغانستان و سرنگونی رژیم طالبان، خانوداه تصمیم میگیرد دوباره به کابل بیایند. رامز در سن دوازده سالگی در سال 2002 وارد کابل میشود. در همین سال به دلیل سن زیاد، بدون اینکه صنف اول و دوم را خوانده باشد، شامل صنف سوم مکتب میشود. در حالی که الف را از ب تشخیص داده نمیتواند، هر روز از معلمانش چوب میخورد. از ترس معلمانش بیشتر میکوشد و در صنف چهارم اول نمره میشود. در این وقتها اقتصاد خوانواده خوب نیست و او و خانوادهاش ده سال بافقر و تنگدستی در این شهر روزگار میگذراند. او و برادرانش در جریان تحصیل کم کم بزرگ میشوند و کار پیدا میکنند. پدر و مادرش نیز شاغل میشوند. کم کم اقتصاد خانواده رشد میکند. در محلهی چهلستون کابل یک نمره زمین میخرند و طی سالهای طولانی آجر به آجر آن را تا دو طبقه بالا میبرند. رامز در سال 2010 از مکتب فارغ میشود. در آزمون سراسری کانکور شرکت میکند، ولی بینتیجه میماند. وارد یکی از دانشگاهای خصوصی میشود و در سال 2015 از دانشگاه فارغ میشود.
در جریان تحصیل، در سال 2012 از طریق دانشگاه، در یک مناظرهی اکادمیک که از سوی یک نهاد بنام International Foundation for Electoral System (IFES) در افغانستان برگزار شده بود، شرکت میکند. در این مناظره، هر اشتراککننده باید در هفت مرحله رقابت و مناظره میکردند که در نهایت رامز بختیار برنده میشود و لقب «قهرمان ملی مناظره افغانستان» را کسب میکند.
در سال 2015 یک برنامهی دیگر تحت عنوان «رهبران نوظهور جامعه مدنی» از سوی نهاد (Counterpart International)، به کمک مالی(USAID) برگزار میشود. او در این برنامه نیز شرکت میورزد. این برنامه که یک سال زمان میبرد، در آن برای جوانان بعضی مهارتهای رهبری و مدیریت آموزش داده میشود و در آخر 34 نفر را در یک سفر آموزشی به بیرون از افغانستان میبرد. رامز در جمع 34 نفر در آن برنامه نیز انتخاب میشود و به کشورهای ترکیه، بوسنیا و هرزگووین سفر میکند.
رامز در آخرین مورد چند روز پیش، به عنوان نمایندهی جوان افغانستان در سازمان ملل انتخاب شد. سازمان ملل از طریق یک برنامه هرساله نمایندگان جوان کشورها را در این سازمان انتخاب میکند. پیش از این بیشتر کشورها از طریق این برنامه به سازمان ملل نماینده فرستاده بودند ولی تاکنون افغانستان در این سازمان نماینده جوان نداشته است. این نمایندگان در جریان همان سال با جوانان و نهادها در کشور خودشان کار میکنند و در مجمع عمومی سازمان ملل که سالانه یکبار در نیورک برگزار میشود، اشتراک میکنند و در کمیتهی سوم این مجمع پیرامون چالشها و فرصتهای موجود در کشورش سخنرانی میکند. این پروسه امسال برای اولین بار در افغانستان از طریق سفارت هالند، یونما، وزارت خارجه افغانستان و نهاد اندیشهوران اجرا شد.
در اول باید یک درخواست آنلاین همراه با یک ویدیوی پنجاه ثانیهیی به این برنامه می فرستادی، در صورت قبولی، سه بار دیگر باید حضوری مصاحبه میدادی. رامز بختیار، ثریا یوسفی و احمدضیا مایار، سه نفری بودند که پس از این مراحل به مرحلهی نهایی راه یافته بودند. مرحله نهایی، مرحلهی سخنرانی و مناظره بود. بختیار در مورد اینکه چطور آتشبس چند روزه میتواند به پروسه صلح در افغانستان کمک کند، پنج دقیقه به زبان انگلیسی سخنرانی میکند. هیات داوران، یاماماتو، نمایندهی ویژه سرمنشی سازمان ملل در افغانستان، وزیر خارجه هالند و معین وزارت خارجه افغانستان و صوفیا رامیار، ریس نهاد اندیشهوران بودند. این برنامه با حضور دو صد نفر از فعالین مدنی، خارجیها و افغانها، به تاریخ 19 جون در «بیات میدیا سنتر» برگزار شده بود که در آنجا رامز بختیار به عنوان اولین نماینده جوان افغانستان در سازمان ملل انتخاب میشود. او میگوید: «میخواهم با استفاده از این فرصت بهگونهی درست از جوانان افغانستان نمایندگی کنم. از آنجاییکه من در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی خواهم کرد، میخواهم خواستها و آرزوهای مهم جوانان افغانستان را مطرح کنم. تلاش خواهم کرد تا پیش از رفتن به نیویارک با شماری زیادی از جوانان کابل و ولایات ببینم و نظریان آنها را شامل سخنرانیام بسازم.
رامز برایم قصه کرد؛ روزگاری بود که غیر از روستایم هیچ جایی را ندیده بودم، ولی در سالهای اخیر از طریق نهادهای که در آنها کار میکردم، به 34 ولایت افغانستان سفر کردهام و بیش از ده کشور دنیا را نیز دیدهام. او به یاد میآورد که در روزگاری از شام تا بام در بدل صد افغانی در مقابل هوتل کابل سیرینا، «بَرزُو» و «بُلوز» میفروخت. در تمام سه ماه یک زمستان فقط 9 هزار افغانی مزد گرفته بود، ولی حالا در یک ماه بیش از صدهزار افغانی معاش دریافت میکند.
از او میپرسم که چگونه به این دستآوردها رسیده است؟ پاسخ میدهد که پیروزی من مدیون دو نکته است. نخست آنکه قدرت نمایاندن شخصیت خود را به روی صحنه دارم. در هنگام صحبت روی صحنه، از خود خونگرمی نشان میدهم. به گونهی که مخاطبان را مجاب میکنم تا مرا باور کند و جدی بگیرد. دوم اینکه زیاد کار میکنم. سخت کار میکنم. در دوران مکتب، ضمن اینکه کار میکردم، انگلیسی، ریاضی و کمپیوتر میخواندم. پس از فراغت، با آنکه تمام روز در دفتر کار میکنم، شبها در خانه نیز بیدار میمانم و کار میکنم، گاهی روی سرم آب یخ میپاشم تا خوابم نبرد.