چرا برخی از جوامع تصامیم فاجعه‌بار می‌گیرند؟ – بخش نهم

جارد دایموند
مترجم: غفار صفا

برخی دیگر از دلایل امتناع از تلاش برای حل یک مشکل شناخته شده، بیشتر نظری‌اند. یکی از شناخته‌شده‌ترین آن‌ها در تصمیم‌گیری‌های کوتاه‌مدت «روان‌شناسی گروه»(crowd psychology) نامیده شده. افراد جداگانه‌یی که خود را عضو یک گروه یا جمعیت بزرگ می‌دانند، مخصوصاً گروهی که به‌لحاظ احساسات هیجان‌زده‌اند، ممکن برای حمایت از تصمیم گروه در کنار هم بایستند. با آن‌که همین افراد جداگانه اگر برای‌شان فرصت داده شود که با فراغت خاطر تصمیم بگیرند، ممکن است با آن تصمیم مخالف باشند. چنان‌که شیلر نمایش‌نامه‌نویس آلمانی می‌نویسد، «هرکسی را که به‌عنوان یک فرد جداگانه در نظر بگیرید قابل تحمل، عاقل و منطقی است: اما به‌عنوان عضو جمعیت یا گروه یکباره به یک احمق تبدیل می‌شود.» مثال‌های تاریخی روان‌شناسی گروه در عمل عبارت‌اند از: اشتیاق اروپایی‌ها در پایان سده‌های میانه برای جنگ‌های صلیبی، سرعت سرمایه‌گذاری بیش از حد هالندی‌ها روی لاله‌های تزیینی که بین سال‌های ۱۶۳۴ و ۱۶۳۶ به اوج خود رسیده بود («حباب اقتصادی گل لاله»)، بروز وقفهیی شکار جادوگران، مانند محاکمه‌ی جادوگران سیلم(یکی از شهرهای ایالت ماساچوست – م) در سال ۱۶۹۲، و به آشوب و هیجان کشانیده‌شدن گروه به‌واسطه‌ی مبلغان حرفه‌یی نازی در سال‌های ۱۹۳۰.
یک مقیاس کوچک و نرم‌تر از روان‌شناسی گروه را که می‌تواند در میان تصمیم‌گیرندگان گروهی ظهور کند، ایروینگ جانیس «تفکر گروهی» خوانده است. مخصوصاً وقتی که یک گروه کوچکِ برگزیده (مانند مشاوران رییس‌جمهور کندی هنگام شدت گرفتن جنگ ویتنام) تلاش می‌کند تا تحت شرایط اضطراب‌زا تصمیم بگیرد. این اضطراب و نیاز به حمایت متقابل و تأیید از آن، منجر به سرکوبی شک‌ها و تردیدها، تفکر انتقادی، سرپوش گذاشتن روی توهمات، اجماعی عجولانه و سرانجام یک تصمیم فاجعه‌بار می‌گردد. هر دو، هم روان‌شناسی گروه و هم تفکر گروهی، نه‌تنها در یک بازه‌ی زمانی چندساعته، بلکه می‌تواند تا چندین سال عمل کند: آن‌چه که تاهنوز برملا نشده مشارکت آن‌هاست در تصمیم‌گیری‌های فاجعه‌بار پیرامون مشکلات محیط‌زیستی که در طول دهه‌ها و یا سده‌ها ادامه یافته.
آخرین عامل نظری ناکامیِ ناشی از رفتار غیرعاقلانه در تلاش برای حل یک مشکل پدیدآمده را که می‌خواهم خاطرنشان کنم، عبارت است از انکار روانی psychological denil، مفهومی تکنیکی و دقیقاً تعریف شده در چوکات روان‌شناسی فردی، آن‌چه که به یک فرهنگ رایج مبدل شده است. اگر آن‌چه را که درک کرده‌اید حس دردآلودی به شما می‌دهد، شاید به‌گونه‌ی غیرآگاهانه برای اجتناب از این دردِ تحمل‌ناپذیر، با آن‌که پیامدهای آن سرانجام برای‌تان فاجعه‌بار خواهد بود، آن درک خود را سرکوب یا انکار کنید. احساسات غالباً انگیزه‌ی ترور، اضطراب و اندوه است. مثال‌های معمول این امتناع می‌تواند شامل انکار خاطره‌ی یک تجربه‌ی ترسناک، یا فکرنکردن درباره‌ی احتمال مرگِ شوهر، خانم، فرزند، و یا دوست نزدیک‌تان باشد، آن‌هم به‌دلیل دردآور بودنش.
به‌گونه‌ی مثال، دره‌ی باریکی را که در انتهای آن سد بلندی قرار دارد، در نظر بگیرید، طوری که اگر سد تخریب شد، باشندگان این دره توسط آب سیلاب غرق و به‌فاصله‌ی قابل ملاحظه‌یی به‌سمت پایین دره انتقال داده خواهند شد. اگر در یک نظرسنجی واکنشی، از باشندگان پایین دره پرسیده شود که چقدر نگران تخریب سد هستند، قابل تعجب نیست که سطح نگرانی آن‌ها از تخریب سد بسیار پایین است، و این نگرانی به میزان نزدیک شدن به موقعیت سد افزایش می‌یابد. به‌طرز شگفتی‌آوری، وقتی در چند مایلی نزدیکی سد قرار گرفتید، جایی‌که باشندگان آن نزدیکترین فاصله را با سد دارند و بایستی بلندترین سطح نگرانی را از غرق شدن داشته باشند، این میزان نگرانی به صفر سقوط می‌کند. دلیل آن انکار روانی است: یگانه راه حفظ سلامت کسی که همه‌روزه چشمش به سد می‌خورد نادیده‌گرفتن امکان سقوط آن است. اگرچه انکار روانی یا انکار پدیده‌یی است بنایافته بر اصول روان‌شناسی فردی، اما در روان‌شناسی گروهی نیزکاربرد دارد.
سرانجام، حتاپس از این‌که یک جامعه مشکلی را پیش‌بینی کرد، شناخت و برای حل آن اقدام کرد، بازهم امکان ناکامی آن به دلایل آشکاری وجود دارد: امکان دارد مشکل فراتر از ظرفیت‌های موجود ما برای حل آن باشد؛ راه‌حل ممکن است وجود داشته باشد اما به‌گونه‌ی بازدارنده‌یی پرهزینه؛ یا تلاش‌های ما ناکافی و بسیار دیرهنگام. برخی از راه‌حل‌ها نتیجه‌ی معکوس دارند و مشکل را بدتر می‌کنند، مانند به‌کارگرفتن کنتود (قارچ قهوه‌یی‌رنگ – م) جهت از بین بردن آفات زراعتی در استرالیا، یا سیستم محار آتش‌سوزی جنگلات در غرب امریکا. بسیاری از جوامع گذشته-مانند آیسلندی‌های سده‌های میانه- فاقد دانش زیست‌محیطی (ایکولوژی) با جزییات آ‌ن بوده‌اند، آن‌چه که امروزه به ما امکان می‌دهد تا مشکلاتی را که آن‌ها با آن مواجه بوده‌اند، بهتر حل کنیم. گونه‌های دیگر آن مشکلات هنوز در برابر راه‌حل‌های امروزی مقاومت می‌کنند.
برای مثال، لطفاً به فصل ۸ این کتاب مراجعه کنید و درباره‌ی این‌که نورس گرینلند سرانجام پس از چهار قرن دوام، فروپاشید، فکرکنید. واقعیت تلخ این است که در ۵۰۰۰ سال اخیر اقلیم سرد گرینلند، منابع محدود، غیرقابل پیش‌بینی و متغیر آن، چالش‌های سختی را فراراه تلاش‌های انسانی جهت تأسیس یک اقتصاد پایدار، قرار داده بود. چهار موج پی‌درپی از شکارچیان بومی امریکا سعی کردند، اما سرانجام پیش از نورس گرینلندی‌ها ناکام شدند. اینویت‌ها در گرینلند برای ۷۰۰ سال از طریق ادامه‌ی سبک زندگی خودکفا به پیروزی نزدیک شدند اما زندگی دشوارشان همراه بود بامرگ‌ومیر مداوم در اثرگرسنگی. اینویت‌های مدرن برای ادامه‌ی زندگی خود دیگر ترجیح می‌دهند تا از تکنولوژی و واردات مواد غذایی استفاده کنند تا ابزا رسنگی، سگ و زوبین‌های دستی برای شکار نهنگ و قایق‌های ساخته‌شده از پوست. دولت گرینلند معاصر هنوز یک اقتصاد متکی به‌خود و مستقل از کمک‌های خارجی را نتوانسته ایجاد کند. بار دیگر خواست اقتصاد متکی بر دامداری را آزمایش کند، چنان‌که نورس‌ها این کار را کردند و سرانجام از پرورش گاوها صرف‌نظر و به سبسایدی کردن فارم‌های گوسفندان رو آوردند، فارم‌هایی که به‌خودی خود نمی‌توانند بهره تولید کنند. این‌گونه تاریخ سرانجام ناکامی باشندگان نورس گرینلند را قابل فهم می‌سازد. مشابه آن، سرانجام ناکامی اناسوزی‌ها در جنوب‌غرب ایالات متحده را بایستی در نوع نگاه بسیاری از جوامعی که به‌دلیل تلاش به‌خاطر تأسیس جوامع کشاورزی دوامدار در محیط‌های بسیار دشوار برای کشاورزی، شکست خوردند، جست‌وجو کرد.