نشنال انترست – انتونی فف و پتریک گرنفیلد
ترجمه: جلیل پژواک
بازیگران ایران در جنگهای نیابتی در حال زیرپا کردن متحدان و منافع امریکا در خاورمیانه هستند. حزبالله خطونشان سیاست لبنان را میکشد و برای جنگ با اسرائیل آماده میشود. در یمن، حوثیها خودسرانه عربستان سعودی را زیر آتش موشکهای خود قرار دادهاند. در همینحال، در مناطقی از عراق که شبهنظامیان تحت حمایت ایران آن را از چنگ دولت اسلامی آزاد کردهاند، صدها تن از مردان و پسران ناپدید شده و تعداد زیادی دیگر اعدام شدهاند.
اما این تنها ایران نیست که باعث بدنامی جنگ نیابتی میشود. در جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی هردو بازیگرانی را برای پیشبرد جنگهای نیابتیشان (اغلب با نیت شوم) استخدام کردند. در عصر پسا -یازدهم سپتامبر، بازیگران جنگهای نیابتی همچنان نقش حیاتی را در چگونگی دستیابی ایالات متحده، روسیه و ایران به مقاصد امنیت ملیشان (در حالیکه سعی در محدودکردن هزینههای جنگ دارند) بازی میکنند. اما وابستگی به این بازیگران خطرات و چالشهای اخلاقی خود را به همراه دارد. هرچند که دوایت آیزنهاور باری جنگ نیابتی را «ارزانترین بیمهیی که یک نفر میتواند پیدا کند» خوانده بود، اما هفت دههی اخیر سیاست خارجی ایالات متحده چیز دیگری را نشان میدهد.
در این برهه از تاریخ –که در آن، همانطور که استراتژی امنیت ملی نشان میدهد، رقابت بین قدرتهای بزرگ افزایش یافته است- ارزیابی اینکه چه زمانی، کجا و چگونه ایالات متحده تصمیم به حمایت از بازیگران جنگ نیابتی بگیرد، حیاتی است. همانطور که رقابت بین قدرتهای بزرگ افزایش مییابد، جذبهی جنگ نیابتی نیز در حال فزونی است، جنگی که به قدرتهای بزرگ امکان رقابت میدهد و در عین حال، آنها را از رویارویی مستقیم بازمیدارد. اما ایالات متحده قبل از تلاش برای زمینزدن دشمنانش در بازیهای نیابتی خودشان، اگر نگاهی به سابقهاش –که به بسیاری از خطرات ذاتی جنگ نیابتی، نگرانیهای اخلاقی و محدودیتهای استراتژیک میپردازد- در این بازیها داشته باشد، قطعا سود میبرد.
ایالات متحده از دیرزمانی به اینسو، از این فرضیه که اگر علت درگیری بازیگران نیابتی درست و منصفانه است، حمایت امریکا از آن نیز باید درست باشد، بهره برده است. اما این امر از یک واقعیت مرکزی جنگهای نیابتی چشمپوشی میکند و آن اینکه: مداخلهی یک حامی مالی، در همان لحظه با آوردن تغییرات در محاسبات بازیگر جنگ نیابتی، باعث تغییر فوری آن درگیری میشود. با تکیه بر یک حامی مالی/ولینعمت قدرتمند، بازیگران جنگهای نیابتی دلیل بیشتری برای انتخاب خشونت بهجای سازش دارند. آنها دلیل بزرگتر –و منابع بیشتر- برای دامنزدن به شعلهی درگیری دارند و اینگونه، خطرات بیشتری برای خودشان و حامیانشان ایجاد میکنند.
به همین دلیل است که اولین خطر جنگ نیابتی را که باید در نظر داشت، تشدید آن است. نقش امریکا در جنگ ویتنام، میتواند مثال خوبی در این خصوص باشد: آنچه که با اعزام چندین مشاور نظامی در دههی 1950 بهمنظور بررسی گسترش کمونیسم آغاز شد، دو دهه بعد با مرگ بیش از 58 هزار امریکایی و یک ویتنام متحد و کمونیست به پایان رسید. علاوه بر این، هنگامی که بازیگر جنگ نیابتی از حمایت بیشتری برخوردار شود، خطرات بیشتری بهمیان میآورد و اینگونه، مخالفانشان در پی تلافی، احتمالا بالای حامیان خودشان صدا میکنند (و خواستار کمک میشوند). در واقع، در تقریبا هر جنگ داخلی که بین سالهای 1946 و 2002 اتفاق افتاده، هیچ گروه شورشی سلاحی از طرف حامیانشان دریافت نکرده، مگر اینکه دولت یا طرف مقابل آنها از حمایت حامیانشان برخوردار شده باشند.
خطرات ناشی از این دگرگونیهای تشدیدکننده، در بحثهای مربوط به اینکه ایالات متحده چگونه به مداخلهی دردسرساز روسیه در اوکراین پاسخ بدهد، بهصورت برجستهیی نشان داده شده است. تصمیم دولت اوباما به چشمپوشی از ارائهی کمکهای مرگآور به نیروهایی که در مقابل تجاوز روسیه در اوکراین برخواسته بودند، بهشدت ناامیدکننده بود. اما روی این قضاوت وزن دو نیروی بالقوه تشدیدکننده و عمیقا محسوس بود.
بیایید حتا بهترین مورد را در نظر بگیریم: امریکا کمکهای مرگآوری را برای نیروهای طرفدار غرب فراهم میکند و کاری میکند که این نیروها دستاوردهای سریعتری داشته باشند. این امر، به روسیه انگیزهی بیشتری برای پاسخ دادن به آن و بالابردن سطح و هزینههای درگیری میدهد. حالا، ایالات متحده تا چه سرحدی مایل به مقابله با تعهد افزایشیافتهی روسیه–به این درگیری- است؟ در این چرخه (چرخهی تشدید و تلافی آن) دشوار است وضعیتی را تصور کنیم که در آن ایالات متحده بر سر اوکراین، بیشتر از روسیه خطر میکند. با توجه به اینکه دولت ترمپ اکنون، با موافقت به فرستادن موشکهای Javelin به نیروهای طرفدار امریکا در شرق اوکراین، برعکس سیاست پیشینیان خود عمل میکند، در نظرگرفتن «جدی» این پرسشها برای دولت و مردم امریکا حیاتی است.
این بدان معنا نیست که خطر تشدید –درگیری- باید مداخله را از لحاظ استراتژیک، اخلاقی یا هرچیزی ناروا کند. با اینحال، آنچه که اشتباه است، عدم آمادگی برای آن است، یا در این مورد، رهاکردن دولت اوکراین در صورت یا هنگامی که روسها بهنوعی تلافی میکنند. بهصورت ایدهآل، چنین کمکهایی فقط زمانی باید ارائه شوند که گامها برای حصول اطمینان از این مسأله که تدارک این کمکها منجر به کاهش خشونت، نه افزایش آن میشود، برداشته شده باشند. این پرسش که واقعا تا چه حدی دلیل –شورش- یک بازیگر جنگ نیابتی برای امنیت ملی خود مهم است –و تا چه سرحدی ما تمایل به دفاع از آن داریم- باید پیش از فراهمکردن کمکهای مرگآور ایالات متحده –به بازیگران جنگ نیابتی- مطرح شود، نه بعد از آن.
دومین خطر جنگ نیابتی، انتشار آن است، مسألهیی که در آن تسلیحات، تجهیزات و سایر حمایتها محدود به دایرهی بازیگران جنگ نیابتی نمانده بلکه به چنگ افراد اشتباه میافتد. برای نمونه، تسلیحاتی که ایالات متحده برای مجاهدین در جریان جنگ با شورویها تدارک دید، نقش مهمی در بیرون راندن شورویها از افغانستان بازی کرد. اما این تسلیحات، به دست دشمنان ما، گروههای تبهکار و تروریستی، حتا در بوسنی، ایران، کشمیر، تونس و فلسطین نیز افتاد. در واقع، تنها بخش کوچکی از موشکهای زمین به هوای Stinger که برای مجاهدین فراهم شده بود، دوباره بهدست آمدهاند. البته که همکاری با بازیگران جنگ نیابتی در افغانستان –مجاهدین- باعث ظهور القاعده، گروه داعش و سایر گروههای تروریستی [نیز] شد که همچنان به تهدید ایالات متحده و شهروندان آن ادامه میدهند.
بازیگران جنگهای نیابتی در جوامع پسا-جنگ که تسلیحات خود را از یک حامی مالی خارجی دریافت میکنند، همچنین خطر خشونت بیشتر در درون جوامعشان را برای مدت طولانی و با میزان بالای قتل و سایر جنایات خشونتآمیز در این کشورها، میپذیرند. بازهم، این نیست که بگوییم تدارک سلاح به بازیگر جنگ نیابتی، همیشه یک تصمیم اشتباه است. اما، چه از طریق تکنالوژی بهتر برای ردیابی یا از طریق مکانیسمهایی که پس از مدتزمان خاصی این سلاحها را غیرفعال میکنند، خطرات –تدارک سلاح به بازیگران جنگ نیابتی- امکانپذیر است و باید کاهش یابد.
سومین و شاید بزرگترین نگرانی جنگ نیابتی برای امریکا، مشکل دستان کثیف است. برای ایالات متحده، کشوری که مشروعیتاش را از قدرت نمونه و توان نظامی خود میگیرد، این نگرانی اهمیت ویژهیی دارد.
جنگ در هر حالتی پیچیده و درهم است، اما جنگ نیابتی اغلب پیچیدهتر و درهمتر است. این جنگ میتواند بهسادگی ارزشهای ما را به تمسخر بگیرد. جنایات انجام شده توسط نیروهای دستراستی تحت حمایت امریکا در امریکای مرکزی سه دهه پیش، یا توسط شرکای امریکا در جنگ سه سالهی یمن –جایی که در آن بمباران هوایی تحت رهبری سعودی اغلب در تفکیک غیرنظامیان از جنگجویان ناکام بوده- این خطرات را برجسته میکنند. اگر ایالات متحده سلاحهای پیشرفته را برای بازیگران جنگهای نیابتی بدون اقدامات لازم برای جلوگیری از استفادهی ناروای آن تأمین میکند، پس –بهعنوان امریکایی- دستهای ما کثیف است. ما نیز –در این جنایات- دخیل هستیم. و اگر جنایات با وجود بهترین تلاشهای ما اتفاق بیفتند، پاهای بازیگر جنگ نیابتی باید به آتش کشیده شود و عاملان جرم باید توسط رهبری آنها به پاسخگویی وادار شوند.
اما ممکن است مواردی وجود داشته باشد که در آن ایالات متحده مجبور است از شریکی حمایت کند که در اعمال و رفتارهایی دست دارد که ما آن را اشتباه میدانیم. مانند کارزار ایالات متحده برای شکستدادن دولت اسلامی (گروه داعش) در عراق و سوریه. در این مورد، ایالات متحده بهخوبی میدانست که کنترل کاملی بر رفتار شبهنظامیان تحت حمایت ایران که بهعنوان شرکای ما عمل میکردند، ندارد؛ یا همینطور ارتش عراق. اما رهاکردن قلمروی وسیع به دست داعشِ بیرحم، بدتر و زیانآورتر –از همکاری با شبهنظامیان- بود. البته این مسأله نباید به ما اجازه دهد که چشم خود را بر بیعدالتیهایی که توسط جانب خود ما انجام شده، ببندیم. در تمامی جنگهای نیابتی، وظیفهی ایجاد استاندارد پاسخگویی به عهدهی قدرت برتر، یا همان ولینعمت و حامی مالی است. بازیگران جنگهای نیابتی شاید مقداری از بار هزینهها و مسوولیتهای نظامی ایالات متحده را –از روی دوش امریکا- بردارند، اما آنها نمیتوانند ملت را از مسوولیتهای اخلاقیاش مبرا کنند.
مطمئنا، بسیاری خواهند پرسید که چرا ایالات متحده باید نگران قوانین باشد در حالیکه در معرض تهدیدهای بیشمار از جانب دشمنانی (بهویژه روسیه و ایران) قرار دارد، که به قوانین وقعی نمیگذارند. در این شرایط، چرا ما باید خودمان را با قوانین و ارزشها محدود کنیم؟ خوب، پاسخ این پرسشها به این بستگی دارد که ما میخواهیم چه نوع کشوری داشته باشیم و در چه نوع جهانی میخواهیم زندگی کنیم.
اگر ما تسلیحات پیشرفته به بازیگران جنگهای نیابتی تنها برای ایجاد بیثباتی بیشتر فراهم کنیم، چگونه این امر به منافع امنیتی بلندمدت کشور ما کمک میکند؟ اگر ما بهجای یک بازیگر جنگ نیابتی بدون وضاحت در دورنمای دخالت خود، و اینکه امنیت آنها تا چه حد برای امنیت ما مهم است، مداخله کنیم، آیا این امر ما و شرکای ما را محکوم به شکست نمیکند؟ مهمتر از همه، اگر ایالات متحده به بازیگران جنگهای نیابتی اجازه دهد که با معافیت از مجازات عمل کنند، پس قدرت نمونهی ما چه میشود؟
جذبهی ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم، ناشی از پیگیری ناقص یک اصل نجیب است: اینکه با پیروی از قواعد خاص، همهی کشورها، بزرگ و کوچک، توانایی رشد بهسوی قدرت بیشتر و رفاه بیشتر را دارند. البته، یک راه جایگزین واضح نیز وجود دارد: جهانی که در آن قویترها قوانین را ایجاد میکنند. اگر ما از منافع خود در خارج از کشور با رهاکردن هنجارهایی که از یک نظم منصفانهی جهانی حمایت میکنند، حمایت کنیم، یا چشم خود را به این هنجارها و قواعد –هنگامی که شرکای ما آنها را نقض میکنند- ببندیم، پس ما از هماکنون بازی را باختهایم. ما از هماکنون جهانی را پذیرفتهایم که دشمنان و مخالفان ما میخواهند آن را بسازند.