رنج جنگ، روایت امید؛ قصه‌ی تیمور و شهرزاد

خادم‌حسین کریمی
در آستانه‌ی زمستان ۱۳۶۳ که سرمای خشک قریه‌ی قرغنه‌تو در چند کیلومتری مرکز ولایت بامیان جان گرفته بود، سکینه چهارمین فرزندش را به‌دنیا آورد. اسمش را عبدالله گذاشتند که بعدها در دوران تحصیل در ترکیه به تیمور تغیر کرد. به‌دلیل اوضاع ناگوار افغانستان و اشغال کشور توسط ارتش سرخ، خانواده‌ی تیمور در آستانه‌ی سه ماهگی او، از مسیر ولایت زابل، به ایران کوچیدند. در شهر مشهد که پناهگاه ده‌ها هزار آواره‌ی افغان بود، تیمور هم‌زمان با ورود به مدرسه، قالین و زنجیربافی را آغاز کرد. خانواده‌ی او، پس از یک دهه آوارگی وقتی تیمور صنف ششم را به اتمام رسانده بود، عزم برگشت به افغانستان کردند. ورود به هرات و دیدن آوارها و ویرانه‌های ناشی از جنگ، اگرچه حیرت‌آور و وحشت‌آفرین بود اما آن‌ها مصمم بودند که به قرغنه‌تو برگردند. تیمور و برادر بزرگ‌ترش طاهر، به محض ورود به بامیان، از میان گزینه‌های محدود کارهایی که برای کودکان در سن‌وسال آن‌ها در دسترس بود، سیب‌فروشی را انتخاب کردند. اقامت آن‌ها در بامیان به‌دلیل درگیری‌های شدید نظامی میان احزاب جمعیت و وحدت، بیشتر از یک ماه دوام نکرد. بار دیگر، اسباب کوچ بستند و به قصد اقامت در شهر مزار شریف که از خشونت‌های فراگیر تا حدودی در امان بود، عازم شمال افغانستان شدند. تیمور و برادر کوچک‌ترش حسن، در مندوی شهر مزار، به ساجق‌فروشی و پلاستیک‌فروشی و سپس فروش سبزیجات روی آوردند. کار در محیط شلوغ و دشوار مندوی، یکی از مقاطع تأثیرگذار بر زندگی او تا آن موقع بود. در مندوی، تیمور به‌خوبی شیوه‌ها و مهارت های برقرارکردن ارتباط با مردم، بازاریابی، داد و ستد، مذاکره و مواجهه با دشواری ها و بحران های شغلی در بازار کار پر از خشونت و زورگویی را آموخت. دو کودک-برادر کار در خیابان، تصور می‌کردند جنگ خانمان‌براندازی که بر سرزمین آن‌ها آتش گشوده بود را پایانی نیست و در سرنوشت آن‌ها، طالعی جز دست‌فروشی نقش نخواهد بست.
دو سال پس از اقامت در مزار، یکی از روزها، طاهر به تیمور اطلاع می‌دهد که خودش را برای امتحان ورودی مکتب افغان-ترک که به‌تازگی گشایش یافته بود، آماده کند. طاهر، بدون هماهنگی با برادرش، اسم او را در فهرست داوطلبان ورود به مکتب افغان-ترک درج کرده بود. در روز موعود، تیمور در امتحان ورودی لیسه‌ی افغان-ترک شهر مزار اشتراک کرد و با وصف این‌که قریب به دو سال به‌صورت مطلق از هر نوع آموزشی بریده بود، از میان دو هزار داوطلب، در جمع صد نفر نخست قرار گرفت. پس از دو سال کار، تیمور با مندوی شهر که از آن‌جا بخش قابل توجهی از مصارف خانواده‌اش را تأمین می‌کرد، خداحافظی کرد و دانش‌آموز صنف هفت لیسه‌ی افغان-ترک شد. کلاس‌های درس و خوابگاه افغان-ترک، به تیمور هم‌پذیری قومی و آمیزش اجتماعی با دیگر اقوام افغانستان را آموخت. آن‌جا، نگاه او به افغانستانی که در آتش نزاع‌های قومی می‌سوخت، تغییر کرد. تیمور اکنون باور کرده بود که اقوام افغانستان فارغ از جنگ و خشونت، «می‌توانند» زیر یک سقف، به‌صورت مسالمت‌آمیز، «زندگی هم بکنند». مدتی پس از ورود تیمور به مکتب افغان-ترک، طاهر خانواده را به قصد عزیمت به آذربایجان ترک کرد. با مهاجرت فرزند ارشد، خانواده بیش از پیش در معرض تنگدستی و تنگناهای اقتصادی قرار گرفت.

تیمور در پنل، رونمایی از ترجمه‌ی فارسی دولت شبکه‌یی، زمستان ۱۳۹۵، دانشگاه کابل

در اوایل تابستان ۱۳۷۶، جنگجویان جنبش طالبان پس از شکستی خونین در حمله‌ی نخست به مزارشریف، بار دیگر، شهر را محاصره کردند. به گمان قاطع مردم، طالبان مصمم بودند که شکست نخست‌شان را با انتقام‌جویی بی‌رحمانه‌یی جبران کنند. خانواده‌ی تیمور، مثل بسیاری خانواده‌های هزاره‌یی که هدف نخست انتقام‌جویی طالبان بودند، برای خروج هرچه زودتر از شهر و آوارگی دیگرباره به ایران، شتاب داشتند. آقای خدمت، پدر تیمور، به‌دلیل نگرانی از تنگناهای اقتصادی خانواده در روزگار مهاجرت، بر آن بود تا تیمور نیز آن‌ها را هم‌راهی کند. مادرش که اگرچه بی‌سواد بود اما دید وسیعی به زندگی داشت؛ مصمم بود که تیمور در شهر بماند و به تحصیلات‌اش ادامه بدهد. زهرا، هرگز دوست نداشت آینده‌ی فرزند تیزهوشش را با تأمین مالی که تیمور می‌توانست به خانواده بدهد، معامله کند. در نهایت، مادر، نظرش را بر کرسی نشاند. تیمور در مزار ماند و خانواده‌اش، قبل از این‌که جنگجویان خشمگین طالبان وارد شهر شوند، موفق به فرار شدند. جنگجویان طالبان، یک‌ونیم ماه بعد، پس از تسلط بر شهر و عقب‌زدن نیروهای مخالف، کشتار وسیعی را در تمام سطح شهر و به‌ویژه محلات هزاره‌نشین آغاز کردند. پیش‌تر، حمله‌ی نخست طالبان بر مزار شریف و تصرف بخش وسیعی از شهر، عمدتا از سوی جنگجویان هزاره‌تباری که در بخش‌های مسکونی سنگر گرفته بودند، با تلفاتی وسیع عقب زده شده بود.

در حال سخنرانی در نظرسنجی سالانه‌ی بنیاد آسیا، اواخر ۲۰۱۵، ایالات متحده‌ی امریکا

سه سال پس از عزیمت دوباره‌ی خانواده به ایران، تیمور مقاومت‌اش در برابر فضای بسیار تنگ و پرفشاری که امارت طالبان بر دانشجویان قوم هزاره تحمیل کرده بود را از دست داد. تیمور، به همراه دوستش احسان عطایی، مزار شریف را به مقصد پاکستان ترک کرد. مدت کوتاهی پس از اقامت در پاکستان، به‌دلیل سوابق دانش‌آموزی در مکتب افغان-ترک، برای ورود به تحصیلات دانشگاهی در ترکیه، درخواست داد. پس از موفقیت در آزمون ورودی، در رشته‌ی روابط بین‌الملل دانشگاه آنکارا پذیرفته شد و به‌زودی، به ترکیه رفت. چندی پس از اقامت در آنکارا، طاهر که همواره مشاور و رهنمای دلسوز برادر بود، به تیمور پیشنهاد کرد که خودش را به او در انگلستان برساند. در تابستان ۱۳۸۰، یک ماه قبل از حمله‌ی تروریستی مأموران القاعده به برج‌های تجارت جهانی نیویورک که در پی آن امارت طالبان با حمله‌ی ائتلاف جهانی ضدتروریزم به‌رهبری ایالات متحده به افغانستان سقوط کرد، تیمور به جنوب انگلستان رسیده بود.
شش سال پس از ورود به انگلستان، تیمور لیسانس‌اش را در رشته‌ی روابط بین‌الملل و سیاست از دانشگاه ایسکس به‌دست آورد. پس از یک وقفه‌ی کوتاه، ماستری‌اش را در رشته‌ی توسعه‌ی اقتصادی در دانشگاه کمبریج، آغاز کرد. در نیمه‌ی دوم سال ۱۳۸۹، تیمور از تز ماستری‌اش که در مورد دولت‌های ناکام نوشته بود، با موفقیت دفاع کرد. چند هفته پس از فراغت از کمبریج، روبیکا، یکی از دوستانش که کارمند واحد تحقیقاتی افغانستان (ARU) بود، از او درخواست کرد که به گروه تحقیقی آن‌ها در کابل بپیوندد. تیمور اگرچه پس از فراغت از کمبریج پیشنهادهای کاری وسوسه‌برانگیزی دریافت کرده بود اما نمی‌توانست از اشتیاق جذاب برگشت به سرزمین مادری‌اش چشم بپوشد. وطنی که از لحظه‌ی تولد تا خروج از آن و آوارگی در سن هجده سالگی، چیزی جز یک خشونت ویرانگر و جنگ بی‌رحمانه، به او نداده بود، اکنون و 7 سال پس از سقوط امارت طالبان و استقرار نظم سیاسی جدید، تماشایی و وسوسه‌برانگیز بود. تیمور، به کابل برگشت. در پایتختی که از زیر آوار بیست‌ودو سال جنگ برمی‌خواست، حشر فراگیر و اشتیاق برانگیزی از امید و تلاش جاری بود. تیمور، مدت کوتاهی پس از اقامت در کابل، به توصیه‌ی مکرر برادرش طاهر شاران، دکتورایش در رشته‌ی سیاست و حکومت‌داری را در دانشگاه اگزیتر انگلستان، آغاز کرد.

به همراه دو کارشناس مسایل افغانستان

رسالت نسل ما، تغیر نوع تعامل با قدرت سیاسی است
در نیمه‌ی پاییز ۱۳۶۶، عظیمه، در غیبت همسر چپی و کمابیش آواره و فراری‌اش که در کابل به‌سر می‌برد، تولد سالم فرزندش -شهرزاد- را در ولسوالی‌یی که طعم قابلی‌پلو آن، شهره‌ی افغانستان است، جشن گرفت. در آستانه‌ی یک‌ونیم سالگی شهرزاد، خانواده‌اش، آقچه را به مقصد پایتخت ترک کردند. چندی پس از اقامت در کابل، اسماعیل اکبر، بار دیگر، مجبور شد خانواده‌اش را در پایتخت تنها گذاشته و به مزار شریف برود. با سقوط حکومت کمونیستی، مجاهدین فاتح وارد کابل شدند. تنها چند هفته پس از استقرار حکومت مجاهدین، شعله‌های جنگ‌های خونین داخلی، پایتخت را به کام کشید. خانواده‌ی شهرزاد، در وضعیتی که نورجهان، خواهر سومش تازه به دنیا آمده بود، با استفاده از یک آتش‌بس کوتاه، از کابل خارج شدند. پس از خروج از پایتخت، با مشقت تمام و پیاده‌روی‌های طاقت‌فرسا در محلاتی که به‌دلیل درگیری‌های نظامی یا نبود امکانات به موتر دسترسی نداشتند، خودشان را به مزار شریف و از آن‌جا به آقچه رساندند. کمی پس از برگشت دوباره به زادگاه، اسماعیل اکبر هم به خانواده‌اش پیوست.

شهرزاد و پدرش اسماعیل اکبر، ۲۰۰۶، کابل

پس از عقب‌راندن حمله‌ی طالبان بر جوزجان و اکناف آن توسط جنگجویان ملک، اسماعیل اکبر به خانواده‌اش هشدار داد که باید از زادگاه‌شان بکوچند. او تصور می‌کرد که جنگجویان طالبان به نیت انتقام‌جویی برخواهند گشت و در آن‌صورت، هیچ ضمانتی مبنی بر نجات خانواده‌ی او از حشر جنون‌آمیز آدم‌کشی و آزار و اذیت طالبان وجود نخواهد داشت. اسماعیل اکبر به همراه خانواده‌اش، آقچه را به مقصد کابل ترک کردند. آن‌ها پس از اقامت کوتاهی در پایتخت و فروش یک واحد آپارتمان‌شان در مکروریان، به پیشاور مهاجر شدند. برای خانواده‌یی که تا آخرین حدود، امیدهاشان را برای زنده ماندن و جست‌وجوی کوچک‌ترین روزن‌های پناه‌گزینی در موطن حفظ می‌کردند، افغانستان هیچ چهاردیواری امنی نداشت.

آموزش اسپ‌سواری در جریان تحصیل در ایالات متحده

خانواده‌ی شهرزاد، در کنار هزاران آواره‌ی افغان در پیشاور، تقلای‌شان برای زندگی، آموزش و فعالیت‌های فرهنگی برای فراریان جنگ را دوام دادند. پدر، مادر، کاکا و برخی از اقارب نزدیک شهرزاد، در یک مکتب آموزگار بودند. شهرزاد و خواهرانش نیز در آن مکتب درس می‌خواندند و در کنار آن، یادگیری زبان انگلیسی که به اصرار و تشویق پدر در آقچه شروع کرده بودند را ادامه می‌دادند. پس از قریب به دو سال اقامت در پیشاور، آن‌ها به اتک رفتند، جایی که گروه بزرگی از مهاجران ترکمن در آن زندگی می‌کردند.

شهرزاد در کنار پدر و دوستانش، سال ۲۰۰۰، پاکستان

جوانان ترکمن ساکن در محله‌ی در اتک، نمی‌توانستند در مکاتب پاکستانی درس بخوانند. از سوی دیگر، بخش بزرگی از جوانان و نوجوانان آن‌ها، به فعالیت‌های تجاری در پاکستان و سپس امارات متحده‌ی عرب، مصروف بودند. سوادآموزی و سپس یادگیری زبان انگلیسی، به آن‌ها کمک می‌کرد که امور کاری و تجاری‌شان را رونق بدهند. خانواده‌ی اسماعیل اکبر به کمک مالی یکی از دوستان‌شان -جنرال ابراهیم- برای آن‌ها یک مکتب و یک آموزشگاه زبان انگلیسی راه‌اندازی کردند. شهرزاد نوجوان که اکنون یک دختر ریزنقش اما فعال و پرانرژی بود، به‌خوبی می‌توانست از عهده‌ی آموزش انگلیسی به جوانان ترکمن برآید. آموزشگاهی که شهرزاد و خواهر کوچک‌ترش در آن تدریس می‌کردند، از شش صبحگاه تا گاه حوالی ده شب، محل جنب‌وجوش جوانان مشتاق آموزش بود. اسماعیل اکبر سعی می‌کرد دخترانش در کنار فعالیت‌های فشرده‌ی تدریس و اداره‌ی مکتب و آموزشگاه، از آموزش و برنامه‌های مطالعاتی متنوعی که ویژه‌ی آن خانواده بود، عقب نمانند.

تحقیق میدانی برای تز ماستری، تابستان ۱۳۸۹، بدخشان

وقتی در آخرین ماه زمستان ۱۳۸۰ چند ماه پس از سقوط امارت طالبان و تأسیس حکومت موقت، خانواده‌ی اسماعیل اکبر به کابل برگشتند، شهرزاد با آن‌که وطن‌پرستی را در خانواده، از پدرش به‌عنوان یک اصل آموخته بود، برای اتک و دانش‌آموزانی که از عشق به آموختن و صمیمیت سرشار بودند، می‌گریست. در اتک، شهرزاد نوجوان، با ایجاد یک رابطه‌ی صمیمی با جامعه و دانش‌آموزان‌اش، به‌خوبی مورد احترام قرار داشت. برخی از دانش‌آموزان‌اش، برای او یک اسم محلی رایج در دره‌ی ترکمن افغانستان، انتخاب کرده بودند. شهرزاد با کابل، به‌سختی خو گرفت. در بهار ۱۳۸۱، او با موفقیت در امتحان تثبیت سویه، وارد صنف دوازده‌ی لیسه‌ی لامعه‌ی شهید شد.
در بهار ۱۳۸۵، شهرزاد که اکنون دومین سال دانشجویی‌اش در دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه کابل را می‌گذراند، عملا به بن‌بست رسیده بود. به‌دلیل فعالیت پرشور در انجمن دانشجویی و خو نگرفتن با فضای تنگ و نظام فرسوده‌ی آموزشی، روابطش با تعدادی از استادان دانشکده خوب نبود. پدرش به او توصیه می‌کرد که در جست‌وجوی فرصت‌های تحصیلی دیگری باشد. پس از جست‌وجوهای مختصر، یک بورس تحصیلی نیمه‌رایگان در یکی از دانشگاه‌های ایالات متحده دست‌وپا کرد. شهرزاد، از بدو ورود به کابل، روابطی با روزنامه‌نگاران خارجی ایجاد کرده بود و در پی‌آمد این روابط و گاه همکاری‌های کوتاه‌مدت با آن‌ها، از ۹ ماه به این‌سو، به‌عنوان خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی در کابل استخدام شده بود. درآمد شهرزاد از کارش، بخش قابل توجهی از مصارف خانواده‌اش را فراهم می‌کرد. اگرچه او بسیار پیش‌تر از آن، زمانی که فقط ۱۳ سال داشت، کار و سهم‌گیری در تأمین بخشی از مصارف خانواده را آغاز کرده بود. پدرش از زمانی که به یاد می‌آورد، بیمار بود و به‌خصوص پس از برگشت به کابل، عملا توانی برای کار نداشت. او حقیقتا در تردید رفتن و ماندن گیر کرده بود. با اصرار پدر که از او خواسته بود خانواده را به امان خدا و امید به کار خواهر بزرگش رادا اکبر رها کند، در آخرین ماه تابستان، کابل را به مقصد ماساچوست ترک کرد.

نخستین روزهای دانشجویی در کالج اسمیت-۲۰۰۷ میلادی، عکس از کاترین کیویت

ظرف‌شویی و پاک‌کاری در آشپزخانه‌ی کالج اسمیت و سپس مترجمی در یک مرکز زبان و کار در کتابخانه، از گزینه‌های در دسترسی بود که شهرزاد می‌توانست با درآمد اندک آن‌ها، هزینه‌ی مصارف شخصی‌اش را فراهم کند. او نتوانست بخشی از هزینه‌ی تحصیل‌اش را که یک بورس نیمه‌رایگان بود، در موعد معین بپردازد. پرداخت آن تا سال‌ها بعد به تعویق افتاد و در نهایت هشت سال بعد، به‌دلیل تأخیر و جریمه، چهار برابر آن را در سال ۱۳۹۵ پرداخت کرد. در سال ۱۳۸۸، شهرزاد لیسانس‌اش در رشته‌ی مردم‌شناسی فرهنگی را به اتمام رساند و به کابل برگشت. تنها سه ماه پس از برگشت به کابل، او که در سال آخر دانشگاهش در اسمیت موفق به دریافت یک بورس تحصیلی در دانشگاه آکسفورد شده بود، بار دیگر افغانستان را به مقصد لندن ترک کرد. در آکسفورد او می‌توانست با جلوگیری از مصارفی مثل سفر و خرید لوازم و امکانات شخصی، بخشی از هزینه‌ی تحصیلی که سخاوتمندانه‌تر از بورس قبلی‌اش بود را پس‌انداز کرده و به خانواده‌اش بفرستد. در پاییز ۱۳۹۰، شهرزاد از پایان‌نامه‌اش که در مورد دسترسی زنان افغانستان به خدمات صحی در جریان بارداری و ولادت نوشته بود، با موفقیت دفاع کرد و از رشته‌ی توسعه با گرایش مردم‌شناسی، تاریخ و اقتصاد دانشگاه آکسفورد فارغ‌التحصیل شد و به افغانستان برگشت. در بهار ۱۳۸۹، بر حسب اتفاق، تیمور و شهرزاد در کنفرانس علمی‌یی که افغان‌های مقیم اروپا در دانشگاه آکسفورد برگزار کرده بودند، آشنا شدند. اگرچه آن دیدار و آشنایی کوتاه و مختصر، به نظر یک رخداد معمولی بود اما سه سال بعد وقتی تیمور به کابل برگشت، سنجش‌هایش در مورد دختری که غرور جذاب و تحسین‌برانگیزش در نخستین دیدار هنوز یک خاطره‌ی برجسته و فراموش‌ناپذیر است را کامل کرده بود.

شهرزاد به همراه تیمور و دوست‌شان مهدی بهار، اشتراک در نخستین دور انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۴، مرکز رأی‌دهی مکتب معرفت

پس از برگشت به کابل، شهرزاد اکبر، اکنون می‌توانست به مشاغلی که ایده‌آل‌های کاری او را تأمین کند، بیندیشد. به پیشنهاد یکی از دوستانش-حسیب همایون-مؤسسه‌ی پژوهشی قره را بنیان نهادند. نهاد تحقیقاتی قره که خانم اکبر تا تابستان ۱۳۹۳ به کار در آن ادامه داد، در حوزه‌های مختلفی مثل معدن، صحت و زراعت، تحقیقاتی انجام می‌داد. همگام با راه‌اندازی و فعالیت در مؤسسه‌ی قره، شهرزاد در گروه سیاسی افغانستان ۱۴۰۰ که مجموعه‌یی از جوانان تحصیلکرده و روشنفکر افغان را بر محور یک هدف سیاسی-تغییردادن نوع تعامل با قدرت سیاسی-گرد آورده بود، عضویت گرفت و سپس نخستین رییس انتخابی این گروه سیاسی شد.

در دانشگاه آکسفورد

در پاییز ۱۳۹۲، تیمور که به کابل آمده بود، با یک تماس تلفونی به شهرزاد در روز تولدش، به دوستی و روابط معمولی سه ساله‌شان پایان داد. اکنون آن‌ها به‌راحتی می‌توانستند فارغ از تعارفات رسمی، در مورد امکان‌های ایجاد یک زندگی مشترک فکر و گفت‌وگو کنند. شش ماه بعد وقتی گفت‌وگوهای مقدماتی آن‌ها به فرجام رسید، تیمور با دعوت کردن از شهرزاد و خواهرانش در تفریحگاه قرغه، رسما از او خواستگاری کرد. شهرزاد با اعلام یک پیش شرط، به پیشنهاد تیمور پاسخ مثبت داد. «هرگز از من نخواه که افغانستان را ترک کنم!» پیش شرطی که پذیرش آن برای تیمور نه‌تنها دشوار نبود که مایه‌ی جذبه و افتخار بود. مدتی پس از نامزدی، سر انجام در یک برنامه‌ی کوچک و مختصر در نیمه‌ی زمستان ۱۳۹۳، با هم ازدواج کردند.
دیدگاه‌ها؛ سیاست و حکومت‌داری، جامعه، رشد نسلی
آقای شاران، در دوره‌ی تحصیلات دکتورایش، هفت مقاله‌ی علمی-پژوهشی در ژورنال‌های بین‌المللی منتشر کرد. او یکی از مقاله‌هایش را که در مورد دولت شبکه‌یی در افغانستان نوشته بود با گسترش و اضافات، به‌عنوان پایان‌نامه‌ی دکتورایش برگزید و در زمستان ۱۳۹۲، از پایان‌نامه‌اش دفاع کرد. شاران این پایان‌نامه را تا حد یک کتاب بسط داد و در ترجمه‌ی فارسی آن که توسط حسن رضایی برگردان شده است.

در حاشیه‌ی رونمایی از ترجمه‌ی فارسی کتاب دولت شبکه‌یی

تیمور، پس از فراغت از مقطع دکتورا و برگشت به افغانستان در پاره‌های مختلف، به کار در سکتور خصوصی روی آورد. اگرچه از آغاز شکل‌گیری حکومت وحدت ملی تا دوونیم سال بعد، چند پیشنهاد از جمله وزارت اطلاعات و فرهنگ و معینیت اداره‌ی امور ریاست‌جمهوری به او پیشنهاد شده بود اما به‌دلیل نداشتن تخصص لازم و امتناع از به‌عهده گرفتن مسوولیت‌هایی که در آن‌ها «مؤثر» نبود، از پذیرش پیشنهادها، خودداری کرد. بنیاد آسیا، سفارت ایالات متحده در کابل و وزارت توسعه‌ی بین‌المللی بریتانیا نهادهایی هستند که او در بخش‌های پالیسی، برنامه‌ریزی، نظارت، پژوهش در زمینه‌ی حکومت‌داری و توسعه‌ی اقتصادی در آن‌ها کار کرده است. در میانه‌ی سال‌های ۲۰۱۶-۲۰۱۷، او رهبری گروه بین‌المللی بحران در افغانستان را به عهده گرفت. در بهار ۱۳۹۶، او گزارش گروه بین‌المللی بحران در مورد بحران‌ها و چالش‌های حکومت وحدت ملی که یکی از چندین گزارش-نقد معتبر در خصوص کارنامه‌ی حکومت وحدت ملی تا آن زمان بود را نوشت. پس از چند پیشنهاد کار در حکومت، در ثور ۱۳۹۶، معینیت پالیسی و مسلکی اداره‌ی مستقل ارگان‌های محل که به‌زعم او، با تجربیات کاری و مطالعات تخصصی‌اش هم‌سو است را پذیرفت. آقای شاران به‌عنوان معین پالیسی و مسلکی اداره‌ی ارگان‌های محل که روابط و نظارت حکومت مرکزی با نمایندگان رییس‌جمهور در سطوح محلی را تأمین می‌کند، مسوول تنها نهاد ملکی است که در جلسات سوق اداره‌ی نهادهای امنیتی در خصوص بررسی اوضاع امنیتی افغانستان، حضور دارد و بخشی از نظارت و هماهنگی‌های نظامی و امنیتی را در ارتباط با والیان و در همکاری با سایر نهادهای امنیتی اجرا می‌کند.

در کنار جنرال مرادعلی مراد معین ارشد امنیتی وزارت امور داخله، فاریاب

در نخستین هفته‌های بهار ۱۳۹۶، دو روز پس از آن‌که شهرزاد همراه با رییس کل بنیاد جامعه‌ی باز به دیدار رییس‌جمهور غنی در ارگ ریاست‌جمهوری رفته بودند، یک پیشنهاد کاری از ریاست‌جمهوری دریافت کرد. او که از سه سال قبل ریاست بخش افغانستان جامعه‌ی باز را به عهده داشت، عملا با مخالفت رییس کل‌اش مبنی بر استعفا از ریاست نمایندگی این بنیاد در کابل مواجه بود. شهرزاد به‌خوبی توانسته بود با گردآوردن یک گروه کاری صمیمی و موفق، اعتبار بخش افغانستان این بنیاد را بهبود دهد. دوست نداشت همکاران صمیمی و خون‌گرمش را ترک کند. از سوی دیگر، او اکنون به پشتوانه‌ی سه سال ریاست موفقانه‌ی بخش افغانستان جامعه‌ی باز، روابط و مناسبات کافی برای کار با شبکه‌هایی در اروپا و ایالات متحده ایجاد کرده بود؛ فرصتی که عملا ایده‌آل‌های کاری او را تحقق می‌بخشید. پس از مشوره‌ها و تردیدهای طولانی، سرانجام او به پیشنهاد ریاست‌جمهوری پاسخ مثبت داد و در اواخر تابستان ۱۳۹۶، کارش به‌عنوان مشاور ارشد رییس‌جمهور در امور شوراهای انکشافی را آغاز کرد.

در کنار مادر، ۲۰۰۸، کابل
در دانشگاه آکسفورد

بروکراسی کهنه و نیازمند اصلاح و ترمیم افغانستان، برای آقای شاران که تحصیلات عالی و سوابق کاری‌اش در زمینه‌های توسعه، سیاست، حکومت‌داری، پالیسی و برنامه‌ریزی است، به‌خوبی قابل تحلیل و ارزیابی است. او اصلاح «بروکراسی فرسوده و بنیاد ناعادلانه‌ی آن» را چالش و مسوولیت دولت می‌خواند و اعتقاد دارد که انتظار و مطالبه‌ی مردم مبنی بر مهار بحران‌ها و عرضه‌ی خدمات از سوی حکومت، کاملا طبیعی و مبتنی بر منطق اصل وجودی نهادی به نام دولت است. در بروکراسی که به قول او، از بنیاد تبعیض و بی‌عدالتی در برابر کارمند پایین‌رتبه، اجیر، جوان، زن و گروه‌ها و قشرهای مختلف اجتماعی وجود دارد، نقد و ارزیابی و نظارت بر کارکرد دولت و گروه‌های سیاسی از سوی شهروندان، یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر است. «من خود به‌عنوان یک شهروند، خواستار اصلاحات و ارایه‌ی خدمات بهتر توسط دولت‌ام و در پاره‌های مختلف به نقد نهاد دولت و گروه‌های سیاسی پرداخته‌ام. تصور می‌کنم که نقدهایم هرچند صریح اما سازنده بود. نقدهای مبتنی بر بازی با احساسات مردم و چشمداشت به هیاهو، ستمگرانه و غیرمسوولانه است.»
یکی از ادعاها در خصوص اقدامات متفاوت حکومت وحدت ملی، جوان‌گرایی و پایین آوردن نرح عمر کارمندان دولت است. آقای شاران، در توضیح این مورد و با اشاره به این‌که دست‌کم نیمی از وزرای کابینه، کمتر از چهل سال دارند، در خصوص اداره‌یی که از قریب به یک سال، معین پالیسی و مسلکی آن است، می‌گوید: «رییس من، آقای متین بیگ، ۳۰ سال دارد. یک جوان موفق که معینیت مالی ارگان‌های محل و معاونت ریاست عمومی امنیت ملی را در کارنامه‌اش دارد. معین اداری و مالی اداره‌ی ما، کمتر از ۳۵ سال دارد. دست‌کم ۷۰ درصد کارمندان اداره‌ی ارگان‌های محل، کمتر از ۴۰ سال دارند. در سایر اداره‌ها، با تفاووت‌هایی، جذب کادرها و کارمندان جوان، در همین سطح صورت گرفته است یا در حال اجراست. در سطوح میانه‌ی مأموران دولت، کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی هزاران کارمند جوان را از طریق پروسه‌های شفاف و رقابتی، وارد بدنه‌ی بروکراسی افغانستان کرده است. اگرچه هنوز زمینه برای اصلاحات بسیار وسیع است اما این روند و پروسه‌هایی نظیر آن که به اصلاحات منجر می‌شود، با وجود چالش‌هایی مثل فساد و نفوذ و دخالت زورمندان ادامه دارد.»

به همراه داکتر عبدالله و سخن‌گویان اداره‌های حکومت وحدت ملی

آقای شاران، معتقد است که در حکومت وحدت ملی می‌توان به پروسه‌ها و پروژه‌های زیربنایی برای اصلاحات در زیرساخت‌ها امید بست. او با ارایه‌ی یک نمونه در خصوص یکی از پروسه‌های بنیادی که در صدر فهرست آجنداهای ارگان‌های محل قرار دارد، توضیح می‌دهد که پالیسی حکومت‌داری محلی که به مدت ۶ ماه با اشتراک ۴ وزارت تهیه شده، می‌تواند تمام ابعاد حکومت‌داری محلی را در افغانستان پوشش دهد. «کارهای بنیادی قابل توجهی در اداره‌های حکومت وحدت ملی انجام شده یا در جریان بررسی و ارزیابی است. کارهای بنیادی، وقت‌گیر است اما چشمگیر نیست. پالیسی حکومت‌داری محلی که اداره‌ی ارگان‌های محل مسوول تطبیق آن است، در تمام سطوح حکومت‌داری محلی، پلان‌گذاری، حسابدهی، بودجه‌سازی، استندرهای عرضه‌ی خدمات، مسوولیت‌ها، روابط و مکانیزم‌ها و صلاحیت‌های نهادها و افراد را تعریف می‌کند و توضیح می‌دهد. این پالیسی به این دلیل ساخته شده که تاکنون مکانیزم ها، مسوولیت‌ها و صلاحیت‌ها در سطوح مختلف حکومت‌داری محلی در ابهام مطلق قرار داشته است. من یک بروکراتم. ورود به سیاست و ایجاد یک هویت سیاسی با ابزار معمول آن که آدرس و هویت قومی ست، ایده‌آل و آینده‌ی ما نیست. به همین دلیل نگاه من به ساختار دولت، نگاه یک بروکرات است.» آقای شاران، با توضیحاتی که در خصوص اصلاحات در حکومت و اطمینان از ثبات سیاسی و رشد سریع مردم در سطوح مختلف می‌دهد، به افغانستان، خوش‌بین و امیدوار است. «به‌عنوان یک فرد، سهم و مسوولیت خود را در ارایه‌ی پیشنهادها به ریس‌جمهور و معطوف کردن توجه او به آجنداهایی که مطالبات نسلی ماست، انجام می‌دهم.»
شهرزاد اکبر، در مورد پدرش زنده‌یاد اسماعیل اکبر که از مشاهیر و بلندآوازگان فرهنگی افغانستان است و در دوره‌های مختلف زندگی، با گرایش‌های چپی و دیدگاه‌های هم‌سو با ارزش‌های روشنفکری‌اش شناخته می‌شود، احساس امتنان‌برانگیزی دارد. «پدرم حتا در متن سال‌های جنگ، حاکمیت سختگیرانه و مسدود طالبان و دشواری‌های مهاجرت، همواره در تلاش شناساندن یک جهان بزرگ‌تر به فرزندان‌اش بود. ادبیات و تاریخ جهان به ما می‌آموخت، رمان و موسیقی و هنر را با اشراف وسیعی که داشت، به ما تزریق می‌کرد و با توجه به گرایش‌ها و مواجه‌های رادیکالی که در جوانی با دین داشت، تأکید می‌کرد که با التفات به عرفان، تصوف و موسیقی خرابات و از سوی دیگر پیچیدگی و غنای فرهنگی دین، فهم ما از آن، یک قرائت رادیکال و سیاه و سفید نباشد.» پدرش اسماعیل اکبر در پاییز ۱۳۹۴، پس از قریب به دوونیم دهه بیماری که آغاز آن به دوران حبس و شکنجه در زندان‌های حکومت کمونیستی برمی‌گردد، در گذشت.

در کنار پدر، زمستان ۱۳۸۹

از این منظر که حکومت افغانستان چقدر در امر جوان‌گرایی و تلاش برای جذب کادرهای مسلکی و جوان موفق بوده است، شهرزاد، نگاه متفاوتی دارد. او بیشتر از این‌که جوان‌گرایی را با مفهوم سن‌وسال ارزیابی کند، مجموعه‌یی به نام حکومت را به‌لحاظ رویکرد و نگاه مدیران آن به شیوه‌های اداره و حکومت‌داری تفکیک می‌کند. «من عملا در حکومت یک جدال می‌بینم، جدال میان دو نیرویی که رویکردشان مبتنی بر شیوه‌های سنتی و مدرن حکومت‌داری است. مسوولیت نسل نو در خصوص حکومت‌داری این است که قرائت مردم از اداره‌ی سیاسی را تغیر دهند. مردم غالبا مطالبات، نقدها و انتظارات‌شان را به آدرس افراد مطرح می‌کنند در حالی‌که بایستی مسوولیت‌پذیری، ارایه‌ی خدمات و پاسخگویی را در نفس نهاد حکومت و اداره‌های آن حواله کنیم. به این ترتیب، نهادها مسوولیت‌پذیر و مرجع مطالبات مردم می‌شوند نه افراد. ما به نهادهای قدرتمند، مسوول و پاسخگو نیاز داریم.»

در دانشگاه آکسفورد

زنان و مباحث مربوط به حقوق، جایگاه و میزان رشد آن‌ها در افغانستان، همواره یکی از آجنداها و مباحث پیگیر در سطح نهادها و شرکای بین‌المللی و رسانه‌ها و حکومت افغانستان قرار داشته است. شهرزاد، در پاسخ به پرسشم در خصوص وضعیت زنان در افغانستان و دستاوردها و چالش‌هایی که در برابر زنان قرار دارد می‌گوید که زنان افغانستان از منظر دستاوردها و چالش‌ها، دست‌کم در یک تنوع، به زنان روستایی و شهری تقسیم می‌شوند. «زنان در روستاها هنوز با محرومیت‌های سنگینی روه‌برو هستند. در شهرها، شرایط برای زنان تا حدودی بهتر شده است. نقطه‌ی عطف زنان افغان این است که نسل امروز از نسل قبلی و مادران‌شان، فهم، مطالبات، مقاومت و اعتراض بیشتری دارند و این خود، یک سرمایه‌ی بزرگ اجتماعی و فرهنگی و تغییر ذهنیت کلان برای مبارزات و مطالبات برابری‌خواهانه‌ی زنان افغانستان است. در این خصوص که ما چقدر به مطالبات و خواسته‌های‌مان نزدیک شده‌ایم، آمارها و نتایج ناهمگونی داریم. حضور زنان در سیاست پررنگ‌تر شده اما در در حوزه‌ی اقتصاد مثلاً، هنوز ضعیف هستیم. مقاومت و اعتراض در برابر محرومیت‌ها و محدودیت‌ها افزایش یافته و اکنون زنان افغان با همدیگر وصل و تا حدودی همراه هستند. اتصال و همراهی زنان، جریان دادخواهی برای زنان را قوی‌تر کرده است. امید من، به دخترهای جوان‌تر از خودم است. آن‌ها به نسبت گروه سنی ما، فضاهای بیشتری را اشغال کرده‌اند.»