آتلانتیک – مارک ماتزیتی
ترجمه: جلیل پژواک
اعضای کنگره خواستار استراتژییی شدند که با قطع کمکهای سالانه به این کشور، بر پاکستان اعمال فشار شود. اما سیاستگذاران با مشکل دیگری مواجه بودند: همانطور که اهداف ایالات متحده در افغانستان بلندپروازانهتر میشد، نیاز واشنگتن به کمک پاکستان –برای رسیدن به این اهداف- نیز بیشتر میشد. چالاکیِ که با آن کارزار نظامی اولیه مقاصد نسبتا متوسطاش – یعنی گرفتن انتقام حملات یازدهم سپتامبر با نابودکردن پایگاه القاعده در افغانستان، بیرون راندن طالبان از شهرها و ایجاد حکومتی شایستهتر در کابل- را برآورده کرد، منجر به غرور شد؛ اینکه چه چیز دیگری در یک کشور فقیر که توسط دههها جنگ ویران شده، امکانپذیر است.
سرمایهگذاری و اقدام به ملتسازی به مفهوم تلاشهای آرمانگرایانه برای ریشهکن کردن فساد، تکیه بر کرزی برای کنارزدن جنگسالاران ناباب و بازسازی اقتصاد تریاک-محور افغانستان با وادار کردن کشاورزان به کشت محصولاتی بود که خیلی کمتر از خشخاش سودآوری دارند. در سال 2014 من با تیمی از Green Berets از طریق مزارع جذاب و پر از گل خشخاش برای دیدار با بزرگان روستاهای مختلف ولایت کنر رفتم. این نکته که «دولت در کابل از شما میخواهد که گندم بکارید» سر زبان سربازان بود. در جریان یکی از نشستها، یکی از بزرگان قریه حسبالوظیفه اعلام کرد: «سال بعد ما گندم خواهیم کاشت» و بسیاریهای حاضر در آن مجلس، پوزخند زدند.
ایالات متحده هرچه بیشتر در جنگ افغانستان سرمایهگذاری کرد، تلاشها و اقدامات واشنگتن به همان اندازه بیهوده به نظر میرسید. خطوط اصلی تأمیناتی –نفت، غذا و تجهیزات مورد نیاز سربازان رو به افزایش- که ماشین جنگ را روشن نگهمیداشتند، از طریق پاکستان عبور میکردند. حکومت اسلامآباد میتوانست (و این چنین کرد. آنهم در یکی از موارد برای هفت ماه) تدارکات را قطع کند و کامیونهای تأمیناتی –نیروهای خارجی مستقر در افغانستان- را بگذارد تا در بندر کراچی و گذرگاههای مختلف مرزی خاک بخورند.
بسیاری از مقامات سازمان سیا، در مورد اینکه ایالات متحده باید سعی در ریشهکن کردن فساد داشته باشد، مردد بودند. در عوض، آنها از این امر که سازمان سیا باید بر از بینبردن القاعده و هوادارانش توسط حملات هواپیماهای بدون سرنشین تمرکز کند، حمایت کردند. در طول حکومت اوباما، آنها بارها با جنرالها و سیاستگذارانی سرشاخ شدند که (فریب) «دکترین» ضدشورش را خورده بودند که بر اساس آن به اقدامات و تلاشهای ضدفساد اهمیت بیشتری داده میشود. بهرغم شواهد فراوان در مورد رویکرد متناقض امریکا، پذیرش این پندار که ایالات متحده ممکن است در افغانستان هیچ سیاست جدی (و والا)یی نداشته باشد، برای برخی از بازیگران کلیدی بهویژه کیانی و کرزی، دشوار بود.
آنها تصمیم گرفتند که این خلا را با نظریههای توطئه پر کنند. کیانی و سایر مقامات ارشد ارتش پاکستان معتقد بودند که ایالات متحده مخفیانه با دولت کرزی برای تقویت نفوذ هند در افغانستان –بهعنوان وزنهیی در برابر پاکستان- کار میکند. کرزی توطئهی استادانهتری را پیش کشید: اینکه واشنگتن نیروهای بیشتری به افغانستان میفرستد تا برای خودش جایپای دایمی در آسیای مرکزی دستوپا کند تا به این ترتیب، ایالات متحده بتواند در برابر روسیه و چین برای برتری و تفوق در منطقه رقابت کند – احیای بازی بزرگ.
اما این ناشی از تفکری پرتبوتاب بود، چیزی که تا حدی باعث شد در سال 2009 در ارگ ریاستجمهوری، جو بایدن پیام تند و تیز خود را به کرزی حواله کند. این نشست –جو بایدن و کرزی- با نقطهی عطفی همزمان شد: دولت جدیدی –در امریکا- روی کار میآمد و بایدن در مورد اینکه آیا پروژهی افغانستان ارزش زحمتش را دارد (یا خیر) تردید داشت. اقتصاد امریکا در بحران قرار داشت و جنرالها در آستانهی ارائهی طرح جدیدی به رییسجمهور بیتجربه بودند؛ طرحی شدیدا پرهزینه برای اعزام هزاران نیروی اضافی به افغانستان.
بایدن آشکارا پیشنهاد کرد که اوباما (باید) خطمشی متفاوتی را برای دولتش ترسیم کند. او پرسید که اگر مشکلات واقعی در پاکستان نهفته باشد، پس چرا از پول برای جلوگیری از فروپاشی پاکستان استفاده نشود؟ در عینحال، چرا نباید امریکا در مورد کار مستقیم با عربستان سعودی و چین (متحدان سنتی پاکستان) فکر کند تا بالای ISI فشار وارد شود و نهایتا این فشار منجر به قطع حمایت این سازمان از طالبان و سایر گروههای رادیکال شود؟ کول میگوید که به این اندیشه هرگز وقع چندانی نهاده نشد. اوباما به درخواست جنرالان ارتش امریکا مبنی بر افزایش تعداد سربازان موافقت کرد و حتا در پایان سال 2009، اعزام رقم بزرگتری از نیروهای امریکایی به افغانستان را تأیید کرد. این سوال که با پاکستان، دشمن خیالی در یک جنگ شکستخورده، چه شود(؟) تا حد زیادی بیپاسخ ماند.
کتاب جنگ اشباح (Ghost Wars)، اثر شکوهمند استیو کول، ردپای ماجراجوییهای سازمان سیا در افغانستان را از تهاجم شوروی در سال 1979 تا آستانهی حملات یازدهم سپتامبر در سال 2001، دنبال کرده است. خواندن آن، با توجه به نتیجهی شدیدا وحشتناک –ماجراجوییهای سیا- تجربهیی سرشار از احساسات ناخوشایند بود. خواندن کتاب جدید کول، ریاست S، بیشتر شبیه تماشای ویدیوی آهستهی سقوط یک کامیون از یک صخره است، طوری که هر فریم (قاب تصویر/ویدیو) آن دردناکتر از فریم قبلی باشد و هیچ نشانهیی از بستهشدن –فریمهای دردناک- وجود نداشته باشد. کول شاید حساب و کتاب کامل این جنگ را به آخر رسانده باشد اما تاریخ در همیاری با او نبوده. اوباما در سال 2014 طرح پایاندادن مأموریت جنگی امریکا در افغانستان را اعلام کرد. در آن زمان حکومت او در کاخ سفید در حال پایانیافتن بود و جنرالها او را متقاعد کرده بودند که هزاران سرباز امریکایی را تا مدتزمان نامعلومی در این کشور –افغانستان- رها کند.
جانشین اوباما –که در مبارزات انتخاباتیاش سخن از پایینآوردن سطح ماجراجوییهای امریکا در خارج از کشور میزد- ظرف چندین ماه پس از رسیدن به قدرت، طرح پنتاگون برای اعزام هزاران نیروی اضافی ایالات متحده –به افغانستان- را پذیرفت. دونالد ترمپ در یک سخنرانی برای اعلام استراتژیاش –برای جنوب آسیا و افغانستان- از پاکستان شکایت کرد و از این کشور خواستار پایاندادن به حمایتاش از گروههایی شد که امریکا در افغانستان با آنها در حال جنگ است. وی همچنین از هند، دشمن دیرینهی پاکستان خواست تا نقش بزرگتر و بیشتری را در امور داخلی افغانستان ایفا کند. (ظاهرا تهدیدی برای ترساندن مقامات پاکستانی تا دست از حمایت گروههای شورشی بردارند). با ورود به سال جدید، ناامیدیها بیشتر شد و کمکهای امنیتی و نظامی امریکا به پاکستان، به دنبال توییت خشمآلود ریاستجمهوری که سالها «دروغ و فریب» را محکوم میکرد، به تعلیق درآمد. اینکه این کار چه پیامدهایی ممکن است داشته باشد، در حدس و گمان هرکسی بود.
استیو کول این جنگ را بهعنوان «بررسی-موردی حقیرانهی محدودیتهای قدرت امریکا» خلاصه میکند. اما یکونیم دهه پس از شلیک اولین گلولههای این جنگ، رییسجمهور امریکا نه (عینا) طرح حقارت را میریخت و نه هم خطمشی منسجمتری برای امریکا ترسیم کرد.