تناقض ویران‌گر پاکستان؛ چگونه جنگ در افغانستان دایمی شد؟ – بخش اول

آتلانتیک – مارک مات‌زیتی
ترجمه: جلیل پژواک

دو ماه پس از انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده در سال 2008، جو بایدن، معاون رییس‌جمهور با حامد کرزی، رییس‌جمهور افغانستان در ارگ، قصر ریاست‌جمهوری افغانستان دیدار کرد. ارگ افغانستان محوطه‌یی به وسعت 83 جریب در کابل است که بدل به قفس طلایی رهبر دایما متغیر و منزوی شده بود. بحث از آن جایی که کرزی واشنگتن را به ریشه‌کن کردن پناه‌گاه‌های طالبان در پاکستان تشویق کرده بود، داغ بود. اصرار کرزی بر این بود که فشار بیشتری بالای رهبران پاکستان اعمال شود. پاسخ بایدن کرزی را به سکوت فرو برد. بایدن به کرزی فهماند که دولت جدید اوباما اولویت‌های خود را در چه چیزی و چگونه می‌بیند. بایدن گفت «آقای رییس‌جمهور… پاکستان برای ایالات متحده پنجاه مرتبه مهم‌تر از افغانستان است.»
آن لحظه مطمئنا که خارج از عرف دیپلماتیک بود. اما لحظه‌ی بیان صریح و بی‌پرده‌ی یک پارادوکس ویران‌گر در قلب طولانی‌ترین جنگ در تاریخ امریکا نیز بود. در 16 سال گذشته، ایالات متحده میلیاردها دالر را صرف جنگی کرده است که جان هزاران سرباز و تعداد بی‌شماری از غیرنظامیان را در کشوری گرفته که واشنگتن به جایگاه آن در منافع استراتژیک خود اهمیت –چندانی- نمی‌دهد. این در حالی است که واشنگتن پاکستان را به‌عنوان همکار اصلی خود می‌بیند؛ کشوری با سیاست نامشخص، مجهز با سلاح هسته‌یی و از دیرزمانی به این‌طرف، نزدیک‌ترین متحد نظامی امریکا در جنوب آسیا که در عین حال، کارزار مخفیانه‌یی را در افغانستان پی‌گیری کرده است. کارزاری که هدف از طرح آن، حصول اطمینان از بیهوده مصرف‌شدن میلیاردها پول و به هدر رفتن جان هزاران نظامی و غیرنظامی بوده است. سرمایه‌ی –ایالات متحده- در پاکستان به حدی ارزش‌مند دانسته شده که –برای واشنگتن- دشوار است تا روابط –خود را- با اسلام‌آباد قطع کند یا دست به اقداماتی بزند که موجب بی‌ثباتی این کشور شود. اما بر عکس آن، سهام و سرمایه‌ی –ایالات متحده- در افغانستان به حدی قلیل پنداشته شده است که حتا کج‌شدن از یک استراتژی شکست‌خورده و ناکام به دیگری، قابل قبول است.
با این‌حال، سال‌های پسا یازدهم سپتامبر شاهد انحلال آهسته‌ی ازدواج اجباری ایالات متحده و پاکستان، که در تلاشی برای تارومار کردن القاعده صورت گرفته، بوده است. همان‌طور که استیو کول در کتاب‌اش [ریاست S، که دنباله‌ی داستان کتاب Ghost Wars –که در سال 2004 جایزه‌ی پولیتزر دریافت کرد- را روایت می‌کند] می‌گوید: تخم بی‌اعتمادی از قبل کاشته شده و تهمت‌زنی متقابل پیوسته انباشته شده است. چند هفته پس از حمله‌ی سال 2011 که به کشته‌شدن اسامه بن‌لادن انجامید، اشفق پرویز کیانیِ درمانده، رییس ارتش پاکستان، کشور «بی‌چاره»اش را به خانه‌ی مرتهنی تشبیه کرد که ایالات متحده در آن نقش یک بانک‌دار را بازی می‌کند. این قیاس برای مقامات امریکایی که با پاکستان سروکار داشتند، ممکن این‌گونه مناسب‌تر بوده باشد: پاکستان –برای امریکا- همسری بوده که حساب بانکی خانواده را خالی کرده و پس از آن با همسایه‌ی بی‌سروپا خوابیده است.
خشم جانب امریکا با درک تدریجی این مساله که واشنگتن از همان ابتدای جنگ به پاکستان اجازه‌ی اعمال نفوذ (بسیار زیاد) بر استراتژی ایالات متحده را داده بوده، دامن زده شد. در اواخر سال 2001، رییس‌ مرکز اطلاعاتی سازمان سیا در اسلام‌آباد، در حالی‌که طالبان از کابل و کندهار عقب‌نشینی می‌کردند، پیام‌هایی نوشت که دیدگاه ارتش پاکستان را بیان می‌کرد. در یکی از این پیام‌ها آمده بود که تصرف کشور به دست نیروهای اتحاد شمال، می‌تواند منجر به خونریزی برای پشتون‌های افغانستان (متحدان سنتی پاکستان) شود و آمادگی پاکستان برای رسیدن به یک توافق سیاسی در این کشور را نقب بزند. مطمئنا چیزی که پاکستان بیشتر از همه خواهان‌اش بود، رسیدن گروه‌های مورد پسند خودش به سکان قدرت افغانستان بود نه گروه‌هایی که از سوی رقیب دیرینه‌اش، هند، حمایت می‌‌شدند.
کابینه‌ی جنگ جورج دبلیو بوش، از قبل در مورد «سناریوی کابوس» درگیری جدید وحشت‌‌زده و عصبی بود: این‌که جوی خشونت در پاکستان جاری می‌شود، دولت رییس‌جمهور پرویز مشرف سقوط می‌کند و زرادخانه‌ی هسته‌یی کشور به دست جنرالان (پاکستانی) می‌افتد؛ کسانی که با طالبان حس همدلی و همفکری دارند. خود مشرف سال‌ها را استادانه صرف دامن‌زدن به این ترس کرد. مشرف اغلب به مقامات امریکایی‌ هشدار می‌داد که هرچه بیشتر او به خواسته‌های واشنگتن‌ تن بدهد، به همان‌اندازه پشتوانه‌ی وی در داخل ارتش (پاکستان) از بین خواهد رفت و به همان تناسب سناریوی کابوس فرصت‌های بهتری برای تحقق خواهد یافت.
استیو کول پیشنهاد می‌کند که اگر شکست‌های تاکتیکی ارتش امریکا در طی سال نخست به استدلال مشرف مبنی بر اینکه نادیده‌گرفتن پاکستان –برای امریکا- بسیار خطرناک است، کمک نکرده بود، این معما شاید حل می‌شد. شکست‌های اطلاعاتی و سربازان ناکافی در جنگ تورا بورا و دره‌ی شاهی کوت، به جنگ‌جویان القاعده اجازه داد از مرز شرقی افغانستان عبور و در شهرها و مناطق قبایلی پاکستان مستقر شوند. با ورود شبه‌نظامیان به کشورش، مشرف به دستگاه اطلاعاتی نظامی خود یعنی ISI دستور داد تا با سیا در شکار رهبران القاعده در شهرهای پاکستان همکاری کند. او همچنین این مورد را به مقامات ایالات متحده رساند که به لطف بدبختی‌های امریکا، پاکستان اکنون مورد هجوم کمک‌های عظیم نظامی قرار گرفته است. دستگیری ابوزبیده و خالد شیخ محمد در سال‌های 2002 و 2003، و بازداشت دیگران –سایر اعضای رهبری القاعده- این دیدگاه بوش که پاکستان «با ما» بوده و متحد قابل اعتماد –ایالات متحده- است را تقویت کرد.
استیو کول به‌طور متقاعدکننده‌یی نشان می‌دهد که این دستگیری‌ها و شکارِ تعداد اندکی از اعضای القاعده توسط ISI آن هم در زمانی که دولت بوش پیش از پیش شروع به نادیده‌گرفتن افغانستان و تمرکز بر جنگ قریب‌الوقوع در عراق کرده بود، برای سال‌ها چشم امریکا را بر فعالیت‌های مخفیانه‌ی ISI، یعنی تسلیح و تامین مالی طالبان و سایر گروه‌های شبه‌نظامی که به جای هند با پاکستان همدل بودند، بست. ایالات متحده با پذیرش کمک پاکستان در مبارزه علیه القاعده وارد معامله‌ی غیررسمی، ناپیدا و ناگفته شد. معامله‌یی که در بدل آن امریکا تلاش‌های پاکستان برای تخریب کارزار تحت رهبری امریکا در افغانستان را به طور ضمنی تقویت و به صورت نامحسوس و ضعیفی –با این تلاش‌ها- مخالفت می‌کند. در همین حال، به تقاضاهای گهگاهی ایالات متحده مبنی بر این که تلاش‌ها و اقدامات مخفیانه –سازمان ISI و پاکستان- متوقف شود، نیز توجهی نشد.
این معامله برای اسلام‌آباد به شکل فوق‌العاده‌یی سودآور بود. هر ساله، پنتاگون صدها میلیون دالر پول نقد را به پاکستان –ظاهراً برای پرداخت هزینه‌ی عملیات‌های ضدتروریستی ارتش این کشور- منتقل می‌کرد. استیو کول استدلال می‌کند که در واقع، صندوق حمایت از ائتلاف (Coalition Support Funds) «نوعی رشوه‌دادن قانونی به جنرالان پاکستانی بود». پنتاگون صورت‌حساب هزینه‌های دفاع هوایی را از پاکستان دریافت –و پرداخت- می‌کرد؛ هرچند که القاعده هیچ نیروی هوایی نداشت. بری شاپیرو یکی از دگروالان نیروهای ویژه –ایالات متحده- فاکتورهایی (Invoices) را به یاد می‌آورد که از نیروی دریایی پاکستان دریافت می‌کردند؛ فاکتور و صورت حساب‌هایی که در آن ها حتی دست‌مزد روزانه ملوانان نیروی دریایی پاکستان که «در حال انجام وظیفه در جنگ جهانی علیه تروریسم» بودند، فهرست شده بود. شاپیرو –در آن زمان- سعی کرد برخی از هزینه‌ها را زیر سوال ببرد: آیا هیچ مدرکی مبنی بر اینکه ارتش پاکستان موشک‌هایی که حالا خواستار هزینه‌ی آن است، را واقعا شلیک کرده، وجود دارد؟ اما افسران مافوق وی به او گفتند که ساکت باشد و هزینه‌ها –صورت‌حساب و فاکتورها- را پرداخت کند.
این ترتیبات و «قرار و مدارها»، با تمرکز توجه دولت بوش به جنگ عراق، آن‌طور که باید و شاید، به‌صورت خودکار انجام می‌شد. کنگره وجوه مالی را با اندکی ملاحظات تایید کرد و سال‌ها پیش از آن که قانون‌گذاران نقش‌شان را در این نمایش مسخره درک کنند، به همین منوال گذشت. گری اکرمن، دموکرات ارشد در کمیته امور خارجی مجلس در جریان یک جلسه‌ی استماعیه‌ی کنگره در سال 2012، از این‌که پاکستان تبدیل «به سیاه‌چاله‌یی برای کمک‌های امریکا» شده است، اظهار تاسف کرد. او گفت: «دالرهای مالیاتی ما وارد –پاکستان- می‌شوند، گاهی اوقات دیپلمات‌های ما -وارد این کشور- می‌شوند. گاهی اوقات متخصصان کمک ما وارد –پاکستان- می‌شوند. امید ما وارد –این کشور- می‌شود. دعاهای ما –به این کشور- سرازیر می‌شوند… اما هیچ‌چیز خوبی تاکنون از آن –کشور، پاکستان- بیرون نیامده است.»