صابر جعفری
مولانا در مثنوی معنوی، داستان تمثیلی کسی را میگوید که شبهنگام در جلوی خانهی خود، زیر نور ماه در حال جستوجوی چیزی بود. رهگذری پرسید دنبال چه میگردد؟ مرد گفت دنبال سوزن میگردم. رهگذر پرسید کجا گمش کردی؟ مرد گفت در خانه. رهگذر با تعجب پرسید پس چرا اینجا به دنبالش میگردی؟ مرد گفت چون داخل خانه تاریک است، اما اینجا نور مهتاب است و میتوانم ببینم.
این داستان تمثیلی، به نوعی داستان مذاکرات صلح با طالبان در افغانستان پس از یازدهی سپتامبر نیز میباشد.
هم حامد کرزی و هم محمداشرف غنی تلاشهای فراوانی از خود به خرج دادهاند تا از راههای مختلف طالبان را به پای میز مذاکره نشانده و از این راه، صلح را در افغانستان تامین نمایند. مروری بر عناوین طالبان از نگاه حکومت مستقر در کابل، خود نشاندهندهی میزان تلاش و کوشش دولت مستقر در کابل است. طالبان به مرور از گروه تروریستی و دهشتافکن، که علیالقاعده باید نابود گردد، بهتدریج به برادران ناراضی در ادبیات «رییسجمهور» افغانستان تبدیل شده و برای جلب رضایتشان در آخرین تحولات، در دور دوم «پروسهی کابل» امتیازاتی برایشان پیشنهاد شده است که بسیاری از شرکای نظام سیاسی فعلی اما منتقد حکومت، مانند جنرال دوستم (معاون اول رئیس جمهور)، خوابش را هم نمیبینند. حتا اخیرا زمزمهی طرحهای فوقالعاده خطرناکی برای واگذاری چندین ولایت به طالبان به گوش میرسید. اما به دلایل ظاهراً مختلف این تلاشهای بسیار گسترده و پیگیرانه تاکنون به نتیجه نرسیده است.
مقامات مختلف حکومت معمولاً دلایلی مانند سرسپرده بودن به دولتهای خارجی، امتیازخواهی بیش از حد، ضعیف بودن جناح میانهرو و مذاکرهجوی طالبان، جامعالاطراف نبودن، بینالافغانی» نبودن مذاکرات، نبود فشار لازم بر دولتهای حامی طالبان، نبود فشار نظامی کافی بر طالبان و… را باعث به موفقیت نرسیدن مذاکرات صلح با طالبان میدانند.
به نظر نگارنده، هیچکدام از اینها، دلیل واقعی شکست مذاکرات در طول حدود دو دههی گذشته نیست. دلیل اصلی آن را باید در تعریف و برداشت از صلح در دولت و حکومت افغانستان جستوجو کرد.
تحمیل شکست نظامی و سپس به مذاکره کشاندن مخالفانی چون طالبان، شاید شرط لازم برای رسیدن به صلح در افغانستان باشد، اما به هیچ عنوان شرط کافی آن نیست. اتفاقاً به مذاکره کشاندن گروههای مخالف و تروریست اگر نه آخرین قدم، یکی از آخرین اقدامات در این راه میباشد. برای رسیدن به این مرحله، در ابتدا باید چالشهای اساسیتر دیگری، از جمله موارد ذیل، حل گردند:
اول – بحران مشروعیت و کسب اقناع فراگیر:
شیوع گستردهی فساد سیاسی، اداری، اقتصادی و قضایی در سرتاسر حکومت افغانستان، برخورد گزینشی در مبارزه با انواع فساد، ناکارآمدی مزمن دولت در انجام ابتداییترین وظایف خود، وجود اتهامهای گسترده علیه دولت مبنی بر اعمال تبعیض سیستماتیک بر گروههای مختلف نژادی از جمله در ادارات و مناصب دولتی و همچنین توزیع منابع مالی و پروژههای توسعهیی (فارغ از میزان درستی این اتهامات)، تشدید گسلهای مذهبی، نژادی و زبانی از جمله بر سر مسألهی خط برق 500 کیلوولت و شناسنامههای برقی، اتهام همدستی با و یا استفادهی ابزاری از عاملان حملات انتحاری برای به حاشیه راندن معترضان مدنی (فارغ از میزان درستی آن)، عدم وجود اطمینان از سلامت و شفافیت انتخابات، عدم برگزاری انتخابات پارلمانی با وجود گذشت سالها از موعد آن، و در نهایت رسواییها و جنجالهای سیاسی مزمن دامنگیر حکومت وحدت ملی، فقط لیست کوچکی از چالشهای مشروعیتزدای دولت و نظام سیاسی کنونی در افغانستان در نزد مردم میباشد.
در حالیکه بهعنوان مثال در کابل، حدود نیمی از مردم در طول عمر زمامداری محمداشرف غنی در قالب جنبشهای تبسم، روشنایی و رستاخیز به انحای مختلف سرکوب و یا مورد بیاعتنایی قرار گرفته، و در نتیجه سرخورده هستند، صحبت از دسترسی به صلح در افغانستان از طریق مذاکره با مخالفان مسلحی چون طالبان و… بیشتر به یک شوخی پرهزینه و لوکس توسط حکومتی میماند که حتا با معاونین ریاست جمهوری نمیتواند به صلح و تفاهم برسد و از توان لازم برای عزل و نصب یک والی برخوردار نیست. خطر آن وجود دارد که ادامهی چنین رویکردی از طرف حکومت، باعث شود مردمی که هزینههای سنگینی برای همراهی و حمایت از نظام سیاسی فعلی دادهاند، به این نتیجه برسند که بر مثال «تا نگرید طفل، کی نوشد لبن» تنها راه رسیدن به خواستههایشان و جلب توجه و اعتنا، نه مشارکت سیاسی فعالانه و بهرسمیت شناختن حکومت کابل، بلکه مبارزهی مسلحانه و شورشگری است.
دوم – خلاء ابتکار عمل در مشروعیتزدایی از طالبان
تمام موارد بیان شده در بند اول بهعلاوهی زمینههای فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و مافیایی در بسترهای اجتماعی گروه طالبان، یعنی دو سمت خط دیورند، باعث شده است که طالبان از پشتوانهی حمایت اجتماعی و مشروعیت خاصی حداقل در آن مناطق برخوردار باشد. نظام سیاسی مستقر در کابل هیچ ابتکار عمل خاصی از خود نشان نداده است تا این زمینههای مشروعیت ایدئولوژیک طالبان را هدف قرار داده و از آن بکاهد.
بدتر آنکه، برداشت عمومی این است که طالبان حتا در ردههای بالای حکومت افغانستان حلقات سمپات و هوادار قدرتمند و مشخصی دارند. بدین ترتیب امتیازات گاه و بیگاه اعلام شده برای تشویق آنان برای نشستن پشت میز مذاکره عملاً برایشان ارزشی ندارد، چرا که همین الان هم بهنحوی غیررسمی از بسیاری از آن امتیازات برخوردار اند. بهعنوان مثال میتوان از آزادی گستردهی زندانیان معمولاً ردهبالای طالبان به بهانهها و مناسبتهای مختلف، بهجای محاکمه و مجازاتشان نام برد. طرفه آنکه بسیاری از این زندانیان پس از رهایی، فوراً به صفوف نیروهای شورشی طالبان میپیوندند. یعنی عملاً طالبان برای شورشگری و مخالفتشان با نظام سیاسی کنونی در طول دو دههی اخیر بهجای مجازات، پاداش دریافت کردهاند. از این نگاه خیلی جای تعجب ندارد که طالبان طرف مذاکرهی خود را نه دولت مستقر در کابل، بلکه مستقیما دولت امریکا میداند.
سوم – نبود یک تعریف جامع و مانع از طالبان
ساختار تشکیلاتی و سازماندهی طالبان و عدم وجود مرکزیت در آن، باعث شده است تا وقتی از طالبان صحبت میشود، معلوم نباشد دقیقاً منظور چه گروهی و چه کسانی است. طالبان در واقع مجمعالجزایری از گروههای شورشی مستقل هستند که هر کدام دارای ترکیب متفاوتی از انگیزههای ایدئولوژیک، مافیایی، اقتصادی، سیاسی و استخباراتی هستند. این مجمعالجزایر در بستری از نارضایتی و بستر وابستگیهای منطقهیی، فرهنگی، قومی – طایفوی عمل میکنند. بهعبارت دیگر «طالبان» بیش از آنکه یک گروه و یا سازمان باشد، در واقع یک برند Brand است. هر گروهی تحت نام طالبان به هر نحوی با دولت کابل صلح کند و سلاح بر زمین بگذارد، باز بقیهی گروهها بهراحتی ادعای طالب بودن خواهند کرد و این چرخه به همین منوال ادامه خواهد داشت. نمونهی مضحک چنین اتفاقی در دوران حکومت حامد کرزی زمانی رخ داد که فردی بهعنوان نمایندهی ارشد طالبان وارد مذاکره با دولت شد و در نهایت مقادیر هنگفتی پول دریافت کرد، اما در آخر اعلام شد که فرد مذکور صرفاً یک دکاندار در کویته بوده که اکنون فرار کرده است.
حتا اگر «برند» طالبان از بین برود، بهراحتی برندی دیگر، بهعنوان مثال داعش، میتواند سر برآورد. آیا در این صورت، باز باید بازی مذاکره و صلح از سر شروع شود؟
نتیجهگیری:
بیپاسخ ماندن عمدی یا غیرعمدی چالشهای فوقالذکر باعث شده است تا، شواهد زیادی برای مشکوک بودن به روند جستوجوی صلح در طول 18 سال گذشته داشته باشیم. فارغ از میزان درستی، از دید گروه کثیری از مردم افغانستان و تحلیلگران مذاکرات صلح با طالبان، چیزی بیشتر از یک نمایش نبوده و نیست. از این نگاه شاید بدبینانه، مذاکرات صلح همچون استخوان لای زخم همیشه باقی خواهد ماند، تا ارگ کابل و طالبان، در ائتلافی اعلانناشده، به دوشیدن جامعهی جهانی ادامه بدهند. در هر حال برای حکومت افغانستان دستیافتن به صلح با مردم حامی نظام سیاسی کنونی واجبتر از مذاکره با طالبان است. آیا ورق برخواهد گشت؟