منیـره یوسفزاده
سخنگوی ادارهی مستقل ارگانهای محلی
اشاره
افغانستان کشورِ پروسههایِ شکستخورده و آرزوهایِ سرکوبشدهی فراوان است. برابری زنان با مردان و حضورِ همسطح و فارغ از تبعیضِ آنها در اجتماع، یکی از این شمار تلقی میشود. شانزده سال است که احساس میشود زنانِ کشورِ ما، قدرتمندانه در مسیرِ احقاقِ حقوق و آزادیهایِ انسانی و شهروندیشان گام گذاشته و مُجدانه تلاش میورزند این راه را تا مقصدِ مطلوب ـ یعنی رسیدن به برابریِ جنسیتی ـ ادامه دهند. اما در این میان، همواره فراز و فرودها و اُفتوخیزهایِ بسیاری به میان میآیند که بهنوعی خطرِ تکرارِ ناکامیهایِ گذشته و افتادن در سیرِ قهقرایی را در اذهان برجسته میسازد.
این نوشتهی کوتاه میکوشد که ضمنِ تحلیل این وضعیت، به پیراستنِ یک مبارزهی آگاهانه و اصیل از شعارزدگیهای سطحی و کوتهنگریهایِ خطربار دست یازد.
تبعیض جنسیتی میان زنان و مردانِ افغانستان، متغیرِ وابستهی متغیرهایِ مستقلِ بیشماری است که همهی آنها در یک زنجیرهی منطقی به یکدیگر وصل میگردند و سهمِ خود را در این نابرابریِ تاریخی ایفا مینمایند. مبارزهی موفقانه با این پدیده، قبل از هر چیزی، باید معطوف به آگاهیِ عمیق و دوراندیشیِ استراتژیک باشد. زیرا آگاهی ناقص و سطحینگری، چنانکه تجربه شده، میتواند این مبارزه را به مسیرهای انحرافی و نادرست سوق دهد و یا دستکم با افزودن بر دشواریهای راه، به استهلاکِ بیـهودهی نیروهای عدالتطلب و برابریخواه بینجامد. بدون تعارف باید درک کرد که رسیدن به برابری میان مردان و زنان، راهی سنگلاختی و پُر از کوه و کُتل است. پیمودنِ چنین مسیری نه با شعارها، نمایشها و بحثهای فلسفی میسر است و نه با اتکای صرف به کمکها و حمایتهای مادیِ جامعهی جهانی. مسلماً در این مبارزه، میلیونها مردِ افغانستانی مخاطب قرار میگیرند که الزاماً نه توانِ فهمِ بحثها و اکتهای روشنفکرانه را دارند و نه دیدی مثبت به حمایتهای رهاییبخشِ جامعهی جهانی. حمایتهای خارجی از ارتقای وضعیت زنانِ افغان تنها زمانی میتواند موثر و پُربازده تمام شود، که پیچوخمها و دشـواریهایِ این راه توسط زنان و مردانِ عدالتخواهِ افغان کاملاً درک و شیوهی عبورِ درست از آنها لحاظ گردد.
زنانِ افغان و چهار خوانِ دشوار
ساختارهای سنتی و متصلبِ جامعهی ما، از خانه و خانواده آغاز میشود و سپس به مکانهای رسمی و اداری ختم میگردد. با این حساب، هر زنِ افغانی که بخواهد وارد عرصهی اجتماع و مشارکتِ شهروندی شود، نخست از همه با نگاهِ پرسشگرِ اعضای خانواده روبهرو میگردد. این نگاهِ نهتنها شاملِ پدر و برادر و شوهر و پسر بوده میتواند، بلکه زنانِ خانهنشـینی را نیز در بر میگیرد که خانهداری و آشپزی را تنها نقشِ مُبادی عزت و سلامتِ زن پذیرفتهاند. در مرحلهی بعد، نگاه شکآلوده و آمیخته به هرزگیِ همسایهها و دکاندارانِ محل است که زنِ افغانِ فعال در امور اجتماعی را با نگاهها و قضاوتهایِ ناسالمشان بدرقه میکنند. در مرحلهی سوم، فضای گرگومیشِ شهر و خیابان است که در آن، آدمها و رهگذرانِ زیادی با سویهها و مرتبههایِ ادراکی و اجتماعیِ گوناگون ـ از ملای کمسواد گرفته تا دستفروش کنار سرک ـ یافت میشوند که نیشِ زبان و زهرِ نگاهشان به درجاتِ گوناگون به سوی زنِ از پرده بیرون آمده حواله میگردد. در مرحلهی چهارم، محیطی قرار دارد که زن میبایست در آن کارایی و لیاقتِ خویش را افزون بر آیینِ خانهداری به اثبات برساند. در اینجا نیز با همکارانِ مردی مواجه میشود که در نهایت تعصب، حُکم به پردهنشینیِ زنانِ خود در خانه دادهاند و زنِ شاغل را به چشمِ دیگری و نیاتِ ناپسندی میبینند. این چهار مرحله رویهمرفته چهار خوانِ دشوارگذر و چهار آزمونِ سهمگین در مقابلِ همهی زنانی قرار میدهد که خواهانِ تغییر وضعیت و رسیدن به عـدالت و برابری هستند.
چنین زنانی اگر از شناختِ عمیق از جامعهی مردسالار و استقامتِ کافی در رسیدن به هدف برخوردار نباشند، در این چرخهی زنستیز دفن یا مسخ میگردند.
شعارهای فمینیستی یا دوستی خالهخرسه
یکی از کژتابیها و انحرافهایِ بهشدت استهلاکآور در مسیرِ عدالتخواهی برای زنان، شعار دادنِ گزارههایِ فمینیستیِ رادیکال و کاملاً بیگانه با زمینه و زمانهی ماست. واقعیت این است که زنانِ افغان هنوز در قدمههای سطحی و ابتـداییِ حضور موثر در اجتماع و رسیدن به برابری هستند و این درحالیست که ساختارهای اجتماعی و ذهنیتِ عامه هنوز در جدال و خصومت با این تغییر بهسر میبرند. در این میان، گزارههایِ فمینیستیِ از غرب آمده و افراطی، از آنجا که قلبِ سنتها و ارزشهای ریشهدارِ جامعهی سنتی افغانستان را هدف قرار میدهد، نهتنها به ارتقای وضعیتِ زنان کمکی نمیرساند، بلکه تمام نیروهای اجتماعییی که میتوانستند به یاری زنان برخیزند را در مقابلِ این تغییر به واکنشِ سخت و بسـیج عمومی سوق میدهد. این واکنش سخت و بسیج عمومی میتواند ناکامی کامل و عقبگرد در وضعیتِ زنان را رقم زند.
عدالتخواهی برای زنان، در مقابلِ تاریخ طویل و انبوهِ تبعیض جنسیتی علیه آنها، فصلی بسیار ناچیز و شکننده بهشمار میآید که اگر بردباری و دوراندیشیِ استراتژیک در این میان به خرج داده نشود، اصلاً بعید نیست که جامعهی سنتیِ افغانستان تمام دستاوردهای نسبیِ موجود در وضعیتِ زنها را یک خبط و خطایِ فاحش بخواند و بار دیگر با حضورِ زن در اجتماع و سیاست وداع بگوید.
اصلاحاتِ تدریجی بهتر از پیشرفتهای تزریقی
با آغاز دورهی جدید در افغانستان (سپتمبر 2001) اکثر دستاوردها و پیشرفتها در تمامِ عرصهها حالتِ شتابزده و ماهیتِ انقلابی و تزریقی یافتند. جامعهی جهانی اراده کرد که چهرهی ناخوشایندِ افغانستان را بهسرعت تغییر دهد و برای این تغییر، چارهیی جز تزریقِ شتابآلودِ ایدهها و تجربیاتِ بیرونی، ممکن به نظر نرسید. چنین رویکردی، جامعهی سنتی افغانستان را با یک انقلابِ بزرگ بدون فراهمآوری مقدماتِ ذهنی و اندیشهییِ آن مواجه کرد. این وضع اگر از یکسو معلولِ شرایط سیاسیِ آن زمان بود، از سوی دیگر ناشی از کمبود یا نبود ظرفیتِ مدیریتی در جانبِ افغانستان بود که منفعلانه پذیرایِ بسیاری از آرمانها و برنامهها شد. در چنین معادلهیی، مسلماً پیشرفتها و دستاوردها عمق و ریشه نیافتند و شکنندگی به خاصیتِ اصلیِ همهی آنها بدل شد. ولی اکنون که ما تجربهیی شانزدهساله در مسیر ارتقای وضعیتِ زنان و برابری جنسیتی داریم، این نکته بهروشنی قابل درک و دریافت است که اصلاحاتِ پیوسته و آهسته ـ همراه با آگاهیدهی و نهادینهسازی آنها ـ بسیار بهتر از اقداماتِ شتابآلود و پیشرفتهایِ پوقانهیی است. اصلاحات، بهدلیلِ رعایتِ عنصرِ بردباری و اصلِ پیشگیری از اصطکاک و برخورد میان نیروهای سنتی و ترقیخواه، برتر و بهتر از پیشرفتِ انقلابی شمرده میشود.
نتیـجهگیری
زنانِ افغانستان باید این مسأله را عمیقاً درک کنند که رسیدن به عدالت و برابری، یک راهِ پُرسنگلاخ و دشوارگذر است که از ذهن و ضمیرِ خانه و خانوادهی آنها تا قوانین و سنتهای رسمیِ این سرزمین ریشه و بیشه دارد. پیمودن این مسیر، بیش از حمایتهای مادیِ بیرونی، نیازمند ظرفیتهای ذهنیِ درونی است. افزون بر این، بحثهای روشنفکرانه و نمایشهایِ نمادین بدون مراعاتِ حساسیتهای رایج در یک جامعهی سنتی، میتواند به دشواریهای راهِ برابری با مردان بیفزاید. تجارب شانزدهسالهی افغانستان در تمام عرصهها بازگو میکند که مردان و زنانِ عدالتطلب و ترقیخواهِ ما، باید از ذوقزدهگی و هیجاناتِ افراطی در مسیر پیشرفت بپرهیزند و با بردباری عمیق و بینشِ استراتژیک، آرزوهایِ خود را از روزنهی اصلاحاتِ پیوسته و آهسته جستوجو کنند.