افسانه‌ی طالبان سفید

افغانستان سرزمینی است پر از افسانه‌ها، جایی که افسانه‌ها سوژه‌ی خوبی برای راه‌اندازی تجارت‌های شخصی است. کشوری که درآن داستان‌های زیادی درمورد خارجی‌هایی که هویت افغانستانی یافته‌اند، وجود دارد. داستان‌هایی از قبیل این که عساکر روسی از فرمان فرماندهان شان سر باز زدند، به دین اسلام گرویدند و در بین افغانستانی‌ها نا‌پدید شدند یا داستان مربوط به جاسوس انگلیسی‌ای که سال‌ها امام مسجد پل خشتی بود و برای مردم موعظه می‌گفت؛ به گونه‌ای که کسی در مورد این که او یک خارجی است، حتا شک نکرده بود. تا این که روزی مأموریت او به پایان می‌رسد و نا پدید می‌شود.

اکنون شاهد شکل‌گیری افسانه‌ی جدیدی هستیم؛ افسانه‌ای که اساس آن را حکایت‌هایی تشکیل می‌دهد که هم‌واره در گوش‌ها نجوا می‌شود. افسانه‌ی طالبان سفید در ارغنداب.

یک تعداد مردم محل، کماندوهایی را که به شکل مرموز رفت و آمد می‌کنند و مرحله‌ی آموزشی را سپری کرده و در مناطق دور‌افتاده به خانه‌ها یورش می‌برند، دیده اند. این کماندوها‌ جنگ مرموزی را درمناطق دور‌افتاده و به دور از دید مردم راه انداخته‌اند.

وقتی که از مردم محل پرسیده شود که در مورد نیروهای ویژه‌ی عملیاتی آمریکا چه می‌دانند، آن‌ها درمورد ریش صحبت خواهند کرد. برخلاف نیروهای عادی که ریش خود را می‌تراشند و لباس منظم به تن می‌کنند، کماندوهای آمریکایی ریش خود را نمی‌تراشند. معمولا این امر زیاد پوشیده نمی‌ماند. لهجه‌ی نا‌به‌هنجار و غلیظ و حرکت‌های خشن و نا‌متعارف امریکایی‌ها باعث می‌شود که‌یک آمریکایی در یک جمع به سادگی تشخیص شود.

اما در ولسوالی ارغنداب ولایت قندهار که ‌یکی از نا‌امن‌ترین مناطق افغانستان است، مردم محل در مورد یک نوع خاص نیروهای ویژه‌ی عملیاتی آمریکایی صحبت می‌کنند که از سال 2005 به این طرف در این منطقه مستقر شده‌اند. گفته می‌شود که این آمریکایی‌ها موتر‌های ملکی (معمولی) سوار می‌شوند، لباس محلی می‌پوشند، خوب پشتو صحبت می‌کنند و البته ریش‌های خود را هم نمی‌تراشند و به دلیل شباهت بسیار زیادی که به طالبان واقعی افغانستانی دارند و از دستارها ( لنگی‌های) کلان و باد کرده استفاده می‌کنند و به دلیل این که بسیار به راحتی با مردم محل خو می‌گیرند‌، مردم آن‌ها را «سپین طالبان» (طالبان سفید) نامیده‌اند.

نویسنده‌ی مقاله می‌گوید که او اولین بار در مورد طالبان از اقارب ارغندابی که به دیدار خانواده‌‌ی او به کابل آمده بود‌، شنیده است.  این شخص گفته،‌ یک‌بار که در باغ انار خود کار می‌کرده، یک آمریکایی ریش‌دار را با یک طالب واقعی اشتباه گرفته است.

این شخص گفته است: «من یکی از آن‌ها را دیدم که از موتر کرولا پایین آمد. ‌یک پیراهن تنبان افغانستانی سفید به تن داشت‌ و لنگی سیاه به سر کرده بود».

گاهی این تغییر قیافه به اندازه‌ای موثر است که اگر مردم زیاد دقت نکنند، آن‌ها را از رهبران دینی (مذهبی) خود تشخیص نمی‌دهند. سردار محمد که در ارغنداب یک دهقان است، می‌گوید: «با آن دستارها (لنگی)، ریش‌های سرخ، و پیراهن ‌تنبان کلان شباهت زیاد به مولوی‌ها پیدا می‌کنند؛ اما وقتی از نزدیک به صورت سفید و چشم‌های آبی شان بنگرید و به مکالمه‌ی شان به زبان پشتو گوش دهید، می‌فهمید که آن‌ها خارجی اند».

نویسنده‌ی این مقاله می‌نویسد که او داستان مشابهی را از دو باشنده‌ی دیگر ارغنداب که در دو منطقه‌ی مختلف زندگی می‌کنند، شنیده است. آن‌ها گفته‌اند گروه‌های کوچک مردانی را دیده‌اند که در نگاه اول آمریکایی به نظر نمی‌رسند و همه‌ آن‌ها را سپین طالبان‌ نامیده‌اند.این‌ها تنها باشنده‌های محل نیستند که نمی‌توانند آن‌ها را از طالبان تشخیص دهند، حد اقل در یک حالت دیگر پولیس‌های محلی افغانستان نیز گفته‌اند که آن‌ها این‌گونه افراد را دیده‌اند.

یکی دیگر از باشنده‌های محل گفته است که «دو سال قبل در ماه مبارک رمضان، پولیس‌های محلی (اربکی) در ولسوالی ارغنداب به گمان این‌که طالبان اند، بالای آن‌ها شلیک کردند». به هر‌اندازه که بیش‌تر در مورد این افراد از مردم قندهار پرسیده شود، به همان اندازه این موضوع روشن‌تر می‌شود؛ اما کسی نمی‌داند که آن‌ها دقیقا چه کار می‌کنند.

به سهم خود نه فرماندهان نیروهای بین‌المللی و نه فرماندهان نیروهای ویژه‌ی آمریکایی در افغانستان درمورد این شایعه و این که آن‌ها چگونه در اینجا مستقر شده‌اند، چیزی گفته‌اند. به نظر نمی‌رسد که پولیس واعضای شورای ولایتی قندهار هم در این مورد چیزی بدانند؛ اما فرمانده پولیس در ولسوالی ارغنداب گفته است که وقتی چیزی اتفاق می‌افتد، نیروهای ویژه‌ی عملیاتی آمریکایی اول با آن‌ها هماهنگی می‌کند. از چندی قبل به این طرف این شایعه‌ها وحدس وگمان‌ها وجود دارد؛ اما افغان‌ها خوب می‌دانند که در این کشور چطور افسانه‌ها و حکایت‌های خوب به‌زودی منتشر می‌شوند.

روزی مأموریت طالبان سفید هم مثل امام مسجد پل خشتی به پایان خواهد رسید و آن‌ها هم بدون این که کسی رد شان را بگیرد، خواهند رفت‌ و حکایت آن‌ها به افسانه‌ای ماندگار تبدیل خواهد شد.

منبع: نیویورک تایمز

برگردان: حمید مهدوی