کودکان خیابانی زیر چترِ مهربانی بابک

زینب پیرزاد
بابک چهار سال پیش کارش را با کودکان خیابانی آغاز کرد و تمام تلاشش این بود که تجربه‌ی زندگی خیابانی را از ذهن کودکان بزداید. این تجربه به شخصیت و روان آن‌ها آسیب‌های جبران‌ناپذیری می‌زد. بابک کودکان را سالم‌ترین شهروندان یک کشور می‌داند و رفتن آن‌ها را به نقطه‌ی سیاه خیابان‌های کابل تاریک و آزار‌دهنده می‌بیند: «کودکان فقط کودک‌اند و جز رویای کودکانه به هیچ‌چیز وابستگی ندارند». او می‌گوید که نباید بگذاریم کودکان بی‌رحمانه قربانی سیاست و تجارت و ناگزیری خانواده‌ها شوند.
بابک در سال ۱۳۹۳ از بدخشان به کابل می‌آید و با کودکان خیابانی مواجه می‌شود: «کابل شهری که هرگوشه‌اش درد است و در این وسط کودکان خیابانی حادترین پدیده‌ی آزاردهنده است». این وضعیت باعث می‌شود که با کودکان خیابانی باید رابطه ایجاد کند و دوری از آن‌ها را برای خودش ناممکن می‌داند. بنابر فعالیت‌هایش در همین سال به‌حیث مسوول فرهنگی موسسه‌ی گام (موسسه‌یی که برای کودکان خیابانی کار می‌کند) شروع به کار می‌کند. در مدت کوتاهی که در این موسسه است با کودکان بسیاری آشنا می‌شود؛ اما بنابر پالیسی‌یی که موسسه دارد و محدودیت‌های آن، کار را ترک می‌کند و طرح‌ نو درمی‌اندازد.
بابک از هر منطقه‌ی کابل یک کودک کار (دست‌فروش، موترشوی، بوت‌پالایشگر و…) را می‌گیرد و برای این‌که هم کودکان کار کنند و هم از طرح بابک مستفید شوند، فقط جمعه‌ها را برنامه می‌گیرند. روز های جمعه را بابک با ۱۰کودک آغاز می‌کند. یک ساعت اول را برنامه‌ی آموزشی و آگاهی‌دهی از حقوق‌کودکان دارد و در طول روز به یکی از جاهای تفریحی کابل می‌روند و روز را با گیتارنوازی و آوازخوانی، فوتبال، دوچرخه‌سواری و فیلم دیدن می‌گذرانند: «کودکان خیابانی از زندگی‌کودکانه خیلی عقب افتاده‌اند و کسی برای‌شان چنین زندگی خلق نکرده و این‌ها مزه‌ی زندگی‌کودکانه را نچشیده‌اند. من تلاشم این بود که یک چنین زندگی را برای‌شان خلق و یک هفته خستگی را از آن‌ها دور کنم».
بابک از کودکان خیابانی می‌گوید: «کودکان، شیرینی و لطافت روانی‌شان را با رفتن به خیابان و کار از دست نمی‌دهند. آن‌های خیلی شیرین‌اند و پر از انرژی و امید». او قصه می‌کند که یک روز جمعه برای بچه‌ها فیلم «بچه‌های آسمان» را گذاشته بودم و فیلم طوری است که در یک خانه‌ی فقیر برای دختر و پسرش فامیل یک کفش است و خواهر از مکتب که رخصت می‌شود، می‌دود تا کفش را به برادرش برساند و برادر هم همین‌طور… برادر این دخترک در یک مسابقه‌ی دوش شرکت می‌کند و مقام اول را می‌گیرد. اما او ناراحت است، چون جایزه‌ی مقام دوم یک کفش بود که او می‌خواست به خواهرش بدهد. بابک می‌گوید بعد از دیدن فیلم، من هم برای بچه‌ها جایزه گذاشته بودم که هرکس در مکتب اول شد، جایزه مال او است و هر کدام‌شان می‌گفتند: «استاد بابک، مه اول می‌شم!»
بابک می‌گوید که «تلاش می‌کنم تا این کودکان را متفاوت بار بیاورم. چون واقعیت زندگی در خیابان‌ها ناراحت‌کننده است و آن‌ها هیچ آینده‌ی روشن و رضایت‌بخشی ندارند. کودکان خیابانی زمانی که جوانان خیابانی شدند، دیگر یک دزد، معتاد، روانی و… خواهند شد. این بسیار ممکن است». او افزود که کودکان، سالم‌ترین شهروندان یک کشور اند و اگر از ماندن آن‌ها در خیابان جلوگیری نشود، به ناسالم‌ترین شهروندان تبدیل می‌شوند: «دولت باید توجه جدی کند و موضوع کودکان خیابانی قطعاً که مهم‌تر از معتادین و… است. دولت می‌تواند جایی را برای این‌ها اختصاص بدهد».
او می‌گوید یک بخش زندگی‌ام را این کودکان تشکیل می‌دهند. می‌دانم که از این‌ها استفاده‌های اقتصادی و جنسی و ده‌ها استفاده‌ی سوء دیگر می‌شود. او با ناراحتی می‌گوید که کودکان برای نهادهای «حمایت از کودک» نقش بزنس (تجارت) را دارند: «۸۸ نهاد‌ حمایت از کودکان در افغانستان هستند و این‌ها وضعیت را بهتر نکرده که هیچ، بلکه بدتر هم کرده. چون کارشان پروژه‌یی است و یک پروژه را به یکی دو سال می‌گیرند و بعد که پروژه تمام شد کودکان را به حال خودشان رها می‌کنند. این‌گونه است که میلیون‌ها دالر بدون هیچ‌گونه موثریتی حیف‌ومیل می‌شود».
کار بابک با کودکان بدون هیچ‌گونه پروژه و پروژه‌گیری صورت می‌گیرد. او برای آن‌ها از «جان»ش مایه می‌گذارد.
بابک بعد از سه سال بودن با این کودکان، ام‌سال (۱۳۹۶) یک فراخوان در شبکه‌های اجتماعی می‌دهد و پولی که از این فراخوان جمع می‌شود ده دانه ‌دوچرخه به کودکان می‌خرد و می‌خواهد که یک‌تیم از آدرس کودکان خیابانی در «کمیته‌ی ملی المپیک» افغانستان بسازد. او می‌گوید تمام کارهای تیم تمام شده و یک‌روز به تمرین هم بچه‌ها رفتند؛ اما ساعت تمرین‌شان را شام تنظیم کردند و این‌ها نتوانستند ادامه بدهند. او می‌گوید که در تلاش هستم تا یک ساعت تمرینی که بچه‌ها رفته بتواند با رییس المپیک هماهنگی کنم و امیدوارم که این کار هم ترتیب گردد.
او می‌گوید یک آلبوم ترانه‌های کودکانه آماده کرده‌ام. اما به‌هر دوست هنرمندی که پیشنهاد کردم، پول خواست و ترانه بدون اجرا مانده است. او به کودکان خیابانی علاقه دارد و می‌گوید: «اگر غم نان بگذارد»، کارهای بیشتری خواهم کرد.
محب بابک در سال ۱۳۷۱ در مایمی بدخشان زاده شد. مکتب را در آن‌جا تمام کرد و به تربیه‌ی معلم در فیض‌آباد راه پیدا کرد. سپس علاقه‌اش به تحصیل او را تاکابل می‌کشاند و حالا دانشجوی سال آخر روابط بین‌الملل در دانشگاه «ابن سینا» و کارمند اجتماعی و مشاور درمانی مریضان معتاد در شفاخانه‌ی معتادین جنگلک است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *