عابر شایگان
صداها و دیالوگهای بریده-بریدهی پیرزنان و مردانی روی یک صفحهی سیاه پخش میشوند که به لهجهی دری و بیشتر هزارگی حرف میزنند؛ قصههای خودمانی کهنسالانی که از گذشتهی دور خود و ده و دشتشان روایت دارند. روایتهای پرسوز و داغ از سرزمینی که دیگر در آن زندگی نمیکنند. تمام قصه این است: مهاجران افغانستانی در ایران و سرزمینی بهنام افغانستان. یکباره چرخشی رونما میشود؛ در صفحهی سیاه، تصویر چند جوان و نوجوانی پخش میشود که از غربت و مهاجرت میگویند. این داستانها و تجربههای زیستهی نسل نو مهاجران افغانستان را که در ایران متولد شدهاند، دو مستندساز جوان به تصویر کشیدهاند. بیشتر مهاجران نسل نوین افغانستانی متولد ایران، از وطن اصلیشان چیزی نمیدانند یا شناخت اندک و متناقضی دارند. حالا این نسل نو مهاجران در این مستند «صفر مرزی» از دشواریهای غربت و مهاجرت در ایران میگویند و از آرزوهای داشته و نداشتهشان.
وقتی از دختربچهیی نه-ده ساله میپرسند که وطنات چگونه جایی است، میگوید: «جایی که مجسمهی بزرگ خاکی دارد». یا وقتی از پسر نوجوانی در مورد احساساش نسبت به افغانستان میپرسند، سرش را پایین میاندازد و با لحن اندوهگینی میگوید: «بهش افتخار میکنم». کسی با بغض میگوید: «ما توی قفسیم» و کسی دیگر با لحن مطمینتری میگوید «دوست ندارم افغانستان را. اونجا جنگه». مهاجرت در ایران، حکم یک سکوه را دارد؛ برای بعضیها سکوه پرتاب و برای شماری دیگر سکوه سقوط. زندگی در ایران برای عاطفه کاظمی و زهرا اخلاقی، سکوه پرتاب بوده است. اما برای رضا و احمد، سکوه سقوط و بیچارگی. داستان زندگی احمد و رضا، دو جوان مهاجر در ایران، شبیه داستان بیشتر مهاجران افغانستانی است که در نهایت به کارگری و روزمرگی ختم میشود. ولی برای عاطفه و زهرا که حالا دانشجوی دانشگاه فردوسیاند و مستند «صفر مرزی» را ساختهاند، سکوه درس و زندگی بوده است.
رضا با لحن حزنانگیزش میگوید که در اینجا به ما «افغانی» میگویند و افغانی یعنی «کسیکه سر و وضعاش نامرتبه، بیسواده، کارگره و خیلی هم زشته». همینطور احمد میگوید که یک آیندهی تاریک و نامطمین دارد و به آرزوهایش نمیرسد: «من پسر بزرگ خانوادهام هستم. امیدی ندارم که درسم را ادامه بدم. باید کار کنم. آخرش یک کارگر میشم». در سوی دیگر، امیر ده ساله میگوید که آرزوهایش در ایران دستیافتنیتر است: «من دوست دارم دکتورای حقوق بگیرم. افغانستان همهاش جنگه. نمیشه درس خواند».
امیر رامین، جامعهشناس ایرانی میگوید که زندگی در ایران برای مهاجران افغانستانی هم فرصت آفریده و هم چالش خلق کرده: «با دیدن این مستند، در من حس آزردگی ایجاد شد. این فیلم بخشی از واقعیت را نشان داد نه تمام واقعیتها را. بسیاری از مهاجران در ایران، رشد خیلی خوبی کرده. در دانشگاه، مراکز فرهنگی و صنعتی حضور چشمگیری دارند. برخی دانشجویان نخبهی ما از افغانستان هستند».
مستند «صفر مرزی» ساختهی عاطفه کاظمی و زهرا اخلاقی، دو دانشجوی مهاجر افغانستانی در ایران است که عصر روز سهشنبه (7 قوس) در کابل بهنمایش گذاشته شد.
صفر مرزی، روایتگر زندگی و دغدغههای نسل نوین مهاجران افغانستانی است که کشور میزبان فرصتها و چالشهای مختلفی فراراهشان قرار داده؛ فرصتها اما کمتر است و چالشها بیشمار.
همزمان با نمایش این مستند در دانشگاه خصوصی گوهرشاد، کتابی نیز رونمایی شد. کتاب «فتوریاحی» آلبوم آرزوهای به واقعیتپیوستهی مهاجران است، مهاجرانی که آرزوی «در کناربودن عزیزان» شان را داشتهاند. در این عکسها، مهاجرانی که در ایران بوده و دسترسی به خانوادههایشان در افغانسان را نداشته، در یک قاب، کنار هم جا خوش کردهاند؛ آنهم با استفاده از یک برنامهی کمپیوتری (فتوشاپ) و نه باهمی واقعی. بهمن کیارستمی، مستندساز مطرح ایرانی این کتاب را تهیه کرده است. عکسها مربوط به دههی 80 و پیشتر از آن است که با دوربینهای قدیمی (آنالوگ) گرفته شده است. او میگوید که پدیدهی مهاجرت سبب شده بود که بسیاری از مهاجران، از دیدن خانوادهها و خویشاوندانشان محروم شوند و حسرت در کنار هم بودن را داشته باشند اما او زمینهی باهم بودن مهاجران با عزیزانشان را فراهم کرده بوده، آنهم دستکم در یک قاب عکس: «در این عکسا گاهی پنج نسل مهاجران در کنار هم قرار گرفته که هیچ وقت همدیگر را ندیدن».
سر انجام «فتوریاحی» پیوندگاه چند نسل است در یک قاب که هرگز همدیگر را ندیدهاند.