پولیتیکو/می ژانگ
ترجمه: جلیل پژواک
در نهم نوامبر 2016، اسکات گوگنهایم، مشاور امریکایی رییسجمهور افغانستان اشرف غنی، با طلوع خورشید از خواب بیدار شد و با موتر زرهیاش به منطقهی سبز محافظتشدهی کابل بهسوی سفارت امریکا بهراه افتاد. افغانستان هشتونیم ساعت از ساحل شرقی ایالات متحده پیش است و کارمندان امریکایی، نخبگان افغان و دیگر کسانی که توانسته بودند دعوتنامه گیر بیاورند، در زیرزمین سفارت –ساختمانی به اندازهی یک بلاک شهری و ضد انفجار- برای تماشای نتایج انتخابات ریاستجمهوری امریکا جمع شده بودند. زیرزمین در اختیار کارکنان وزارت امور خارجهی امریکا بود، کسانیکه بهصورت رسمی از فعالیتهای سیاسی در بیرون از امریکا منع شدهاند اما تمایل به حمایت از دموکراتها دارند؛ بعضی از آنها که پیروزی هیلاری کلینتون را پیشبینی کرده بودند، حتا برای این موقعیت خواستار یک مهمانی بودند. روی دیوار زیرزمینی، کارتون دونالد ترمپ آویزان شده بود.
با اینحال، تا اواسط صبح کابل، ترمپ ریاستجمهوری را بهعهده گرفته و اوضاع در زیرزمین سفارت شروع به تغییر کرده بود. کراواتها نامنظم بودند، صبحانههای دنمارکی با اضطراب خورده میشدند و در زیر پرچم سرخ، سفید و آبی، سکوت خیرهکنندهیی جریان داشت. گروه موسیقی که پیشتر مینواختند حالا وسایل خود را جمع کرده بودند. انگشتان برخی از دیپلماتها با عصبانیت روی گوشیهای بلکبری سُر میخورد. دیگران برای کشیدن سیگار بیرون رفته بودند و کسانی که در زیرزمینی مانده بودند بیشتر افراد علاقمند به ترمپ، سربازان یونیفورمپوش و جانبازانی بودند که بهعنوان پیمانکاران خصوصی به افغانستان بازگشته بودند.
گوگنهایم در مورد نتیجهی انتخابات میگوید: «برای افغانستان چیز بدی نیست اما برای ایالات متحده، فاجعه است». او با افسردگی به رختخواب بر میگردد. چند روز بعد غنی را در قصر گلخانه میبیند و از او با شوخی میخواهد: «به من پاسپورت میدهی؟» غنی در پاسخ به او میگوید که خواستهاش را برآورده خواهد کرد.
‘گوگنهایم’ نامی نیست که بر سر زبانها باشد، اما هرکسی که چیزی در مورد توسعهی بینالمللی یا غنی یا تصمیم مدرنسازی دولت افغانستان میداند، در مورد او شنیده است یا با او کار کرده است و شاید از اینکه او تا حال پاسپورت افغانی ندارد، کمی متعجب شود. عنوان او متوسط است –مشاور ارشد- اما رای او روی بسیاری از سیاستهایی که از قصر گلخانه ناشی میشود، تاثیرگذار است. اگر غنی –دانشمند اسبق که علاقمندی اصلیاش مطالعه در مورد چگونگی ساختن کشورهای شکستخورده بوده است- پس گوگنهایم، خودِ دیگر غنی است. غنیِ غنی.
گوگنهایم از زمانی که امریکا وارد افغانستان شده، به این کشور خدمت کرده است. سابقهی خدمت او به دولت افغانستان آنقدر طولانی است که هنگامی که او از افغانستان حرف میزند، اغلب از ضمیر ملکی جمعی استفاده میکند –مانند کشور ما، مردم ما- و همینطور ناخودآگاه «شما امریکاییها» به زبانش میآید. او از سال 2002 به اینسو با غنی کار کرده است اما این دو مرد، در واقع همدیگر را 36 سال است که میشناسند. هرچند که غنی اکنون بالاترین مقام در افغانستان را دارد، اما گوگنهایم به او با نام اولاش اشاره میکند.
در آن زمان، در میانهی دسیسهها در سیاست افغانستان و رقابتهای غیرمدنی در میان سیاستگران افغان، گوگنهایم به نوعی تبدیل به یکی از قدرتمندترین افراد این کشور شده است. او اغلب بهعنوان رابط بین کابل و واشنگتن، بین واشنگتن و بسیاری از متحدانش و گاهی اوقات حتا میان شاخههای مختلف دولتهای امریکا و افغانستان، عمل میکند. هرآنچیزی که دولت ترمپ پس از شروع کار، در مورد افغانستان تصمیم گرفته است، گوگنهایم نقش اصلی را در اجرای آن در طرف افغان این معامله، بازی میکند.
گوگنهایم که 62 ساله است، یک هفته بعد از انتخابات برای مصاحبه به باغ خانهی من در بخش دیپلماتیک کابل آمد. بهخاطر گرمای نابههنگام پاییز، او آشفته بود و عرقریزان. جاکتی پشمی روی کتشلوار چروکیدهیی پوشیده بود. جارختی، استعاره برای مردی است که بیشتر وقت خود را، قبل از فرود غیرمنتظره در قلب فرهنگ سیاسی که او قبلا هیچچیزی در موردش نمیدانست، بهعنوان انسانشناس جهانگرد سپری کرده است. گوگنهایم در نیویورک متولد و بزرگ شده است، در فلوریدا و بالتیمور تحصیل کرده و در مکزیک و از آنجا در اسپانیا و اندونیزیا، جاییکه او شغل و زندگی شخصیاش را بنا کرد، کار کرده است. (همسر او Kamala Chandrakirana فعال حقوق بشر اندونیزیایی است).
از او بهعنوان «مغز داکتر غنی» یاد میکنند. اما در مصاحبهها در ماههای بعد از انتخابات، او بهشدت در تلاش منحرفساختن توجهات از خودش بود. بیزنس کارد او فقط نام و آدرس جیمیلاش را در خود دارد. و این کار عمدی است. گوگنهایم به من گفت: «اشرف کسی را دوست میدارد که در فکر سیاست و جاهطلبی اقتصادی نیست». او نقشاش را بهعنوان یک مشاور نه، بلکه بهعنوان یک نوع «کار راهانداز» برای غنی میبیند؛ مجری تصورات رییسجمهور. گوگنهایم میگوید: «اشرف دستورکار بسیار واضحی دارد. من همیشه فکر میکردم که کار من کمک به او برای تحقق بخشیدن آن بوده است».
در حالحاضر، این رابط امریکایی، به دلایل دوستی، تخصص و شرایط، بهصورت منحصربهفردی در این لحظه از تاریخ افغانستان «ضروری» شده است. حتا با اینکه او بهطور فزایندهیی از ترک افغانستان سخن میگوید.
دولت افغانستان بیش از هرچیزی دیگر، تجربه و آزمایش امریکایی است. در حالیکه ارتش ایالات متحده جنگ را رهبری میکند، دولت امریکا پیشگام تلاشها برای مصالحه است. و مبادرت به این کار، بدون دونرهای خارجی –کسانی که از 2001 تاکنون 70 درصد بودجهی دولت افغانستان را تامین میکنند- ناممکن بود. وعدهی سالهای اولیه یعنی افغانستان بهعنوان یک جامعهی مدرن که به داستانهای موفقیت منطقهیی مانند ایران و هند دست مییابد، هرگز فراتر از تقلا برای خدمات اولیه مانند دسترسی به عدالت و صحت، پیش نرفته است. تصاحب قدرت از حامد کرزی ناکارآمد و بدگمان توسط غنی در سال 2014، بهعنوان انتقال قدرت دشوار اما صلحآمیز و نخستینبار در تاریخ مدرن افغانستان دیده شد. با اینحال، در سالهای بعد، گوگنهایم متوجه شد که بزرگترین مانع برای این هدف، طالبان یا بیمیلی غرب نبوده است، بلکه نیرنگهای بدطینت در میان نخبگان کابل است که هرگونه اصلاحات را که غنی در تلاش آن است، تهدید به واژگونی میکنند.
در این وضعیت نازک و شکننده، یک متغیر بالقوه پیچیدهکننده از راه رسید: ریاستجمهوری ترمپ.
نخبگان افغان انتخابات ایالات متحده را در تلاش برای یافتن اینکه چه سرنوشتی در انتظار آنهاست، با زیرکی دنبال میکردند. از آغاز ریاستجمهوری، ترمپ یک دستورکار بهبودیافته هرچند ناواضح برای ارتش امریکا در افغانستان ارائه کرده است. گوگنهایم به این باور است که این دستورکار، دست دولت افغانستان را برای تمرکز روی اصلاحات داخلی، باز میکند. دستورکار افغانها، مسابقه با زمان بود تا ببینند تا چه زمانی میتوانند به آن وفادار بمانند –پیش از اینکه پول، حسننیت، صبر و علاقمندی تمام شود. گوگنهایم معتقد است که همهچیز از دست نرفته است اما ناامنی و منازعات سیاسی رو به افزایش در اطرافش، او را دچار وقفهی گاهبهگاه کرده است.
دو هفته بعد از ملاقات در باغ، در صبح روز نوامبر، من و گوگنهایم به سمت ارگ شاهی یا کاخ ریاستجمهوری افغانستان بهراه افتادیم. ساعت 9:30 صبح بود و گوگنهایم ساعتها بود که کار میکرد. همکار او، تارا موید به من گفت: «من فکر میکنم که او از این جلسه به آن جلسه میرود و در میانهی نشستها ایمیل میفرستد». سبک کار او از کار در اندونیزیا، جاییکه پروژههای توسعوی او از جوامع شروع و به سطح ابتکارات کشوری گسترش یافتهاند، تغییر نکرده است. گوگنهایم مدتهاست که در حلقات توسعه برای پیشگام بودن در نوع رویکرد پایین به بالا که سبک قدیمی و مقر-گرای عرضهی مساعدت را رد میکند، شناخته شده است. او از آن دسته آدمهایی است که وقتی کار بسیار پیچیده، بسیار غیرممکن یا بسیار هرچیزی داشته باشی، به او متوسل میشوی. جیمز گیلینگ یکی از مقامات توسعهی استرالیا که با گوگنهایم از سال 2012 تا 2014 کار کرده است میگوید: «شک دارم که دفتر دولتی در جاکارتا باشد و اسکات را نشناسد. منظورم این است که او نابغه است، درست؟».
صبح آن روز، گوگنهایم از دیدار با سفیران چهار کشور شمال اروپا، و صحبت در مورد اخراج جمعی پناهجویان افغان، برمیگشت. قرار بود ده هزار پناهجو از اروپا اخراج شود و ماموریت گوگنهایم، آنگونه که او سرسری به من گفت «استفاده از اصول اخلاقی آنها» برای تاخیر در بازگشت پناهجویان، بود. گوگنهایم نیمهی اول عمر کاری خود را بهعنوان کارشناس توسعهی بینالمللی سپری کرده است. مشاوره به کشورها برای اینکه چگونه به وجه بهتری دولتهایشان را بگردانند. خدمات ضروری که او برای حکومت غنی ارائه میکند، رقمزدن این تجربه به بالاترین سطح بود: در میان دیگر چیزها، او سفیر غیررسمی افغانستان در جهان دونرهای خارجی است که بیشترین بودجهی کشور را تامین میکنند.
گوگنهایم برای اولینبار در سال 1981 با غنی ملاقات کرد. در آن زمان گوگنهایم در بروکلین زندگی و روی پایاننامهی انسانشناسی برای دانشگاه جان هاپکینز کار میکرد. او توسط یک پروفسور سابق، برای جستوجوی غنی، که روی پایاننامهی خودش در دانشگاه کلمبیا کار میکرد، تشویق شد. غنی یک مرد جوان جدی بود و شروع به سازماندهی افکارش در اطراف یک وسواس پایدار در مورد شکلگیری دولت، در پایاننامهی سال 1982 کرد که بعدها الهامبخش کتاب اصلاح دولتهای ناکام در سال 2008 شد و دوباره فرم جدیدی بهعنوان بیانیهی کمپاین در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال 2014 پیدا کرد. و باز هم بهعنوان چارچوب صلح ملی و توسعهی افغانستان عرض وجود کرد؛ سندی که مشخص کرده است چگونه افغانستان وابستگی 70درصدیاش به کمکهای خارجی را به 40 تا 50 درصد برساند. دو مرد دو ساعت در مغازهی شیرینیپزی مجارستانی که چند بلاک آنطرفتر از دانشگاه قرار داشت، پیش از رفتن به خانهی غنی، جایی که گوگنهایم با همسر و فرزندان غنی ملاقات کرد، با هم صحبت کردند. گوگنهایم به من گفت: «من تحت تاثیر قرار گرفتم. در آنجا مردی بود که واقعا تیوریهای بزرگ را میدانست. کسی که متنهای اصلی را خوانده بود». بعدا، هنگامی که انسانشناس، سیدنی مینتز از گوگنهایم خواستار پیشنهاد کسی برای یک موقعیت تدریس شد، گوگنهایم غنی را پیشنهاد کرد: «او به موقع وظیفه را گرفت تا مراقب آزمون دکترای من باشد. او تمام سوالات سخت را پرسید».