(گفتوگو با ماما وردک)
بخش دوم و پایانی
گفتوگو از: الیاس نواندیش
به نظر شما، طالب فکری در کدام سطحی از دولت وجود دارد؟
وقتی حامد کرزی طالب را برادر و ملا عمر را «برادر مجاهدش ملا عمر آخوند» میخواند و هنگامی که اشرف غنی در کارزار انتخاباتیاش از این برگه در قندهار استفاده کرد که «به شما قول داده بودم که زندانیهای (طالب) تان را آزاد میکنم و کردم! قول میدهم که باقی را هم آزاد کنم»، دلیلی هست تا سطح بالاتر از این را برای نشان دادن تسلط طالب فکری در دولت پیدا کنیم؟ این طالب پروری عملی است. به نظر من، سیاستمداران و روشنفکران همتبار با طالب، یک قسمت راه را بهصورت جبران ناپذیری منحرف شدند. آنها نخست، بهخاطر ایجاد تعادل نظامی با بازماندههای نیروهای ضد طالب و ناهمتبار با خویشتن، در تلاش درصدی گرایی در نهادهای امنیتی برآمدند تا با قبضه این نهادها، تعادل نظامی میان پشتون و ناپشتونها قایم کنند و بعد، از فرصت بهدست آمده در جهت تغییر تعادل به سود تبار خود تلاش کنند. اینجا بود که آنها در مسابقه تصاحب جایگاه بیشتر، فرصت سرمایهگزاری بر کیفیت نهادهای امنیتی را فدای بهدست آوردن فزیک قدرت کردند. به این ترتیب در نهایت امر، به جای پولیس و ارتش کارآزموده با فرماندهی مجرب، همین چیزی را داریم که حالا هست. ناتوان، بیابتکار و بیکفایت در جنگ و تأمین امنیت. من از فداکاری سربازان کشورم بیکران سپاسگزارم و این را فروگذاشت یا کمکاری آنها یا فرماندهان رده پایینی شان که تازه از مراکز آموزشهای نظامی فارغ شدهاند، نمیدانم. حرف من جای دیگری است. با این تلاش فروبردن لقمهی بزرگتر، آنها فرصت اصلاح نهاد «دولت»، فرصت رقم زن سرنوشتی دیگر، سرنوشتی ناهمراه با طالب را از قوم خودشان گرفتند. مبارزه آنها در جهت ضعیف کردن جنگسالاران ضد طالب، به نیروگرفتن جنگسالاری طالبانی منتهی شد.
فکر میکنم، از آنها پرسیدنی است: این فروبردن لقمه بزرگتر- تصاحب وزارتهای امنیتی توسط «نمایندگان» یک تبار-، آیا به امنیت و ثبات بیشتر در مناطق پشتون نشین منجر شد؟ آیا کودکان بیشتر پشتون فرصت رفتن به مکتب را یافتند؟ آیا به کیفیت یا کمیت زیرساختهای اقتصادی، فرهنگی در مناطق پشتون نشین سودی رساند؟ نرساند. بنابراین، راهی که آنها آمدند، از بنیاد اشتباه بود.
آنانی که در نزدیکی کرزی بودند، بارها از او شنیدهاند که آرزو میکرده، طالبان سربازان او بودند! خیانت باید شاخی داشته باشد تا دیگران بر سرکسی ببیند؟ همین است که شما کمترین همدردی را با خانوادههای شهدای ما دیدید و بیشترین تکریم و حرمت را از جانب کرزی به طالبان شاهد بودید.
از وزارت رهین بهتر است یادی نکنیم. چون تاریخ وزارت او خلاصه میشود به دو فعل: وزیر شد- برکنار شد. اما دو دوره دیگر، یک بار آقای خرم وزیر شد و بار دیگر، حالا- آقای جهانی وزیر فرهنگ افغانستان است. اگر اینها برای پشتونها کار میکنند و در ادعای شان صادقاند، نشان بدهند چند صد عنوان کتاب «خوب» به زبان پشتون منتشر کردند؟ نشان بدهند چند تا کتاب جریانساز فکری که بر ارزشهای عام بشری تاکید داشته باشند، تالیف/ترجمه و منتشر کردهاند؟ چه اهمیتی دارد که وزیر فرهنگ افغانستان چهکسی را و از کدام تبار بهعنوان رییس روزنامه انیس یا کتابخانههای عامه مقرر میکند وقتی ذهن و شعور جوانان پشتو زبان ما را تالیفات قصه خوانی پشاور شکل میدهند؟ حالا از خود بپرسید: کار بنیادی برای قوم پشتون کدام است؟ اینکه حنیف اتمر حتماً باید در قدرت باشد یا اینکه اجمل و ایمل با گل بشره و سانگه در شینوار، زابل و ارزگان و… کتاب خوب داشته باشند، معلم خوب داشته باشند، مکتب خوب داشته باشند و بینیاز از تالیفات قصه خوانی پشاور و ملاهای بیسوادی باشند که از آنها چیزی جز طالب نمیسازد؟ (حالا سخن بر سر راه اشتباه سیاستمداران پشتون تبار است. این به معنای برائت دادن سیاستمداران مطرح اقوام دیگر نیست)
آیا طالبان فکری و طالبان فزیکی، باهم همکاری دارند؟
وقتی وزیر سرحدات میرود و با طالبان تفاهمنامه امضا میکند، وقتی رییس امنیت ملی قندوز که یکی هم بهدلیل یا همکاری او با طالبان یا ناهمکاریاش با خودیها سبب سقوط قندوز میشود و از اشرف غنی مدال میگیرد، من این را چهطور بفهمم؟ میان طالب فکری و طالبانی که علیه ملت خود سنگر گرفتهاند، همان قدر همکاری است که میان مغز شما و دست تان.
با چراغهایی در دست، میتوان صلح آورد؟
هیچ کتابی صلح نیاورده است. حتا جنگ و صلح تولستوی هم. ازین کتاب باید توقع واقعبینانه داشت. تلاش من این بوده که شانه دادن به طالب را به امری مذموم و شرمآور تبدیل کنم. طالب باید در دو عرصه شکست بخورد: در سنگر توسط سربازان ما و در گفتمان اجتماعی با خلق پرسشهایی که طالبان را در موضعی دفاع ناپذیر قرا
میدهند. من ایثار سربازان و افسران جوان کشورم را ستایش میکنم و از قهرمانانیهای آنان از نزدیک باخبر هستم. اما برای شکست طالب در سنگر، نیاز به اراده سیاسی داریم. این کاریست که دولت باید بکند و ما با این کارها به دولت نشان میدهیم که راه همین است: طالب باید در سنگر سرکوب شود. این کتاب بازتاب روحیه طالب ناپذیری در میان فکرسازان کشور است. طالب باید بداند که اگر به تقصیر بیکفایتی و بیارادگی دولتیان کنونی، بر افغانستان حاکم هم شوند، این کشور دیگر آنی نیست که 20 سال پیش بود. من تلاش میکنم ضد طالب فکری را به موضعی تبدیل کنم در خور گفتمان اجتماعی و چنین امری مطمئنم به زودتر رسیدن صلح کمک میکند.
شعرها از سراسر افغانستان برای شما فرستاده شده است، از بدخشان تا هلمند و از حیرتان تا بندر تورخم. نیز از سراسر دنیا، از هر گوشهیی که طالب فکری، افغانها را به آنجا آواره کرده است، آیا دیدگاه شاعرانی که برای این جشنواره شعر سرودهاند، در نهایت باهم یکی است یا متفاوت؟
شاعرانی که درین جشنواره شرکت کردهاند، بر یک نکته نگاه یگانه دارند: ضدیت با طالب درستترین موضعگیری است. اما به احتمال زیاد آنها اختلاف سلیقه در ترجیحات سیاسی و جهان بینی شان داشته باشند که امریست مبارک. درین جشنواره کسانی شرکت کردهاند که خیلی نزدیک با قدرتمندان امروز هستند. یک نوع همسویی حتا با آنهایی دارند که به نظر من سبب نیرومندی طالب هم شدهاند. برای من، آن نزدیکی جسمانی شان با این یا آن قدرتمند و مدعی قدرت مهم نیست. مهم این است که من خاستگاه شعر را میشناسم که از دل برمیخیزد و ناگزیریهای آدمها را نیز. در این کتاب شاعران سنتی، شاعران تجدد طلب، همه هستند و ترجمه این وضعیت برای من یعنی: ضدیت با طالب از قاعده وسیعی در افغانستان برخوردار است.
شما در مقدمه «با چراغی در دست» نوشتهاید، طالب در سمتی از ارزشها سنگر گرفته است که محکوم به شرمساری تاریخی است. به چه معنا؟
به دنیای امروز نگاه کنید. نگاه طالبانی به قدرت، به سرزمین، به دینداری، به خوب و بد و … با کجای این زمان و این زمین سازگار است؟ طالب، بازی را به زمان باخته است و بعید میدانم رهبرانش هم درکی ازین داشته باشند که چه مهرههای کوچکی در بازیهای پیچیدهی منطقهیی و جهانی علیه ملت خود سنگر گرفتهاند و قسم خوردهاند. بعید میدانم دنیا بالاخره به این نتیجه برسد که برداشت طالبانی از حکومتداری صحیح است و آنها هم باید دنیا را از پشت چشمهای طالبی نگاه کنند. نگاه طالبانی به دنیا هیچ پشتوانه ترغیب کننده ندارد. و باز طالبان ما که بر لوله نفت، مانند عربستان ننشستهاند تا تغلب و خودکامگی شان را در بدل رفاه و ثبات نسبی بر مردم تحمیل کنند.
موضع ضد طالب فکری در واقع موضع ضد استبداد و موضع ضد هویتهایی نیز هست که به نمایندگی از مردم افغانستان در کرسیهای انتخابی یا انتصابی تکیه زدهاند. آیا همین هویتها خود تولید کننده طالب فکری نیز بودهاند یا هستند؟
خود اینها نه. اینها خیلی کوچکتر از آنند که طالب فکری را بهعنوان نوعی جهان بینی مدون کنند. اینها خود مهرههای کوچکی در بازیاند. جزمیت این خوبی را دارد که زحمت فکر کردن آدم را کم میکند. اما این بدی را دارد که با پاسخهای ساده آدمی را سرگرم میکند. پاسخهای ساده که در واقع هضم شدههای دیگرانند. طالب فکری، بر اصول اعتقادی بدوی و ساده و روستایی استوار است. آنانی که برای تبار شان جایگاه استثنایی و رسالت الهی قایلاند و تبار خود را حمل کننده بارامانت آسمانی آقایی بر دیگران تلقی میکنند، تفاوتی ندارند از آنانی که تصور میکنند مالک حقیقت و هادی صراط مستقیم اند و بر اساس راهنمای همین صراط مستقیم، میبایست اندازه ریش دیگران را نیز تعیین کنند. اینها برادران دوگانگی هماند. و هر دو مهرههای سخت کارآمد برای استعمار نو و کهنه.
سخن پایانی ماما وردگ:
افغانستان سرزمین ماست. مادر ماست. ما مادر خود را برای این دوست نداریم که مهربانترین، زیباترین، فداکارترین، سرمایهدارترین زن روی زمین است. ما دوست داریم چون تنها همین یک مادر را داریم. وطن مادر ماست. امروز شکسته دل و شکسته غرور است ولی هیچ کسی دل شکستهاش را جز ما درمان نمیکند. هیچ کس جز ما این غرور شکسته را مرهم نمیگذارد. ما نباید به خیر و ترحم دیگران چشم بدوزیم. ما باید به جایی برسیم که خجالت بکشیم اگر توقع داشته باشیم دیگران بیایند و پیراهن پاره پاره شده عزت مادر ما را بخیه بزنند و بر تنش کنند. فرزندان این مادر هندو و سیک، هزاره و ازبک، ایماق و پشهیی و نورستانی و یفتل و شغنی و چارایماق و تاجیک و ترکمن و بلوچ و گوجر و واخی، و قرغیز و پشتون و قزاق و قزلباش و بیات و … اند. در بخیه زدن این پیراهن عزت با هم مسابقه بگذاریم. در مرهم گزاری بر زخمهای غرور مادر مشترک ما رقابت کنیم نه در غارت کیسههای خالی این مادر و نه در آبروریزی این گیسو سپید…