گلوب پُست – عیسیخان ایوب ایوبی
اشرف غنی و زلمی خلیلزاد پر نفوذترین افغان-امریکاییهایی بودهاند که طی چند دههی اخیر روابط ایالات متحده و افغانستان را تحت تاثیر قرار دادهاند. تحصیلات و تجربهی آنها از زندگی در واشنگتن، برای شان نفوذ و قدرت لفاظی و شبکهیی از دوستان بسیار تاثیرگذار به ارمغان آورده است. با اینحال دیدگاه قومگرایانهی این دو در افغانستان، برای امریکا به قیمت جان هزاران انسان و تریلیونها دالر تمام شده است. جنگ پیچیدهی افغانستان نیز آسیب جدی به تصویر ایالات متحده به عنوان قدرتمندترین ارتش جهان وارد کرده است.
زمانی که رژیم کمونیست تحت حمایت شوروی در سال 1992 سرنگون شد، افغانستان را ترک کرد. در آن زمان که پروفیسور برهانالدین ربانی در قدرت بود، امپراتوری آزادی میتوانست به راحتی به گذار افغانستان به سمت یک نظام سیاسی مبتنی بر قانون و مردمسالاری کمک کند. اما ربانی باید تنها گذاشته میشد؛ شاید به توصیه خلیلزاد، چون او [ربانی] غیرپشتون بود.
یک دهه بعد، این «بیوفایی» در قامت حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 به شکار ایالات متحده آمد. حملات وحشیانه 11 سپتامبر همه، از جمله خلیلزاد را که برای به رسمیت شناختهشدن طالبان در ایالات متحده، در واشنگتن لابی میکرد، غافلگیر کرد. در آن زمان خلیلزاد با وجود رابطهی این گروه با القاعده، از شرکت نفتی یونوکال پول میگرفت.
به گفته فلاهرتی و دیگران «زلمی خلیلزاد، متولد افغانستان، یک پشتون و مشاور سابق وزارت خارجه دولت رِگان در امور افغانستان، به عنان مشاور گروه بوستون استخدام شده توسط یونوکال وارد صحنه شد… یونوکال در محافل رسمی و عمومی از جهت و جبههگیری در منازعهی افغانستان خودداری میکرد. اما طرفداریاش از طالبان پیام روشنی را برای رقبا فرستاد.»
با این وجود ایالات متحده در سال 2001 مجبور شد تا با دولت ربانی به منظور شکستدادن طالبان متحد شود. این امر ضربهی بزرگی به خلیلزاد و غنی که سالها را صرف تبلیغ روایت قومگرایانه و برتری قومی در واشنگتن کرده بودند، وارد آورد. در حقیقت آنها از چشم حامیان امریکایی شان افتادند و اگر ناسیونالیزم قومی را رها میکردند، میتوانستند روایتگری یک «مغلطهی افغانی» را متوقف کنند.
در آن زمان بود که غنی با کمک دوستان «متخصص» همچون سفیر سابق الجزایر اخضر ابراهیمی و دانشمند سیاسی بارنت روبین وارد صحنه شد. آنها با هم یک نقشه راه قبیلهیی تُند را برای افغانستان طرح کردند تا نیروهای ضد طالبان را خلع قدرت کنند و ایالات متحده را گرفتار یک ماموریت «بازسازی» مبهم کنند؛ ماموریتی که هزینهی آن را مردم امریکا به امید «شکست» تروریسم، با «خون و ثروت» میپردازند. با اینحال، پس از تقریبا دو دهه آغاز این ماموریت، اینبار واشنگتن فریب «مذاکره با تروریستها» را خورده است تا: دست از افغانستان بردارد و این کشور را ترک کند.
طرح پنج مرحلهیی غنی: موافقتنامه بُن
در حالیکه نیروهای دولت رییسجمهور ربانی با همکاری نیروی هوایی ایالات متحده درگیر نبرد با طالبان و القاعده در کوههای افغانستان بودند، غنی و دوستانش در حومهی لوکس واشنگتن دیسی، روزها و شبها را صرف ترسیم سناریوه میکردند تا چگونه ربانی را در جبههی سیاسی شکست دهند.
در آن روزهای خوب قدیمی، شکست طالبان حتمی بود. زیرا رییسجمهور جورج دبلیو بوش شخصا پرویز مشرفِ پاکستان را تهدید کرده بود که اگر حمایتش را از طالبان طرفدار القاعده در افغانستان متوقف نکند، «کشورش را به عصر حجر بر میگرداند.» در واقع، چنین رویکرد قاطعی جواب داد و طالبان طی چند روز پس از حملات 11 سپتامبر عملا شکست خورده بودند.
خیزش دوبارهی طالبان تنها زمانی میسر شد که نیروهای بینالمللی تحت رهبری ایالات متحده به خاطر مشورهی غلط، به جای ادامه حذف همهی عناصر تروریستی، دست به تغییر متناقض اولویت در مورد خلع سلاح نیروهای ضد طالبان زدند. در عینحال، یک کارزار کثیف قبیلهیی علیه «جنگسالاری» بلوکهای قدرت ضد طالبان را از میدان به در کرد. به این ترتیب طالبان از یک سقوط کامل و نابودی حتمی، برای به دستآوردن قدرت نظامی و سیاسی در دوران حکومت دو همقبیلهیی شان _ حامد کرزی و غنی _ جان تازه گرفتند.
با اینحال، زمانی که طالبان در سال 2001 شکست خوردند، محصول مهندسی سیاسی غنی، یعنی «کنفرانس بُن» از طریق خلیلزاد به دولت ایالات متحده فروخته شد. بنابراین، غنی و دوستانش امتیاز جازدن خود به عنوان نمایندگان «گروههای میانجی» مختلف در بُن را داشتند تا دولت ربانی را پس زده و نمایندگان آن را به امضای نقشه راه قبیلهیی غنی، فریب دهند.
این نقشه راه به عنوان «موافقتنامه درباره تشکیلات موقتی در افغانستان تا زمان تاسیس مجدد نهادهای دولت دائمی» شناخته میشود. هنگامی که این «موافقتنامه» امضا شد، اخضر ابراهیمی رییس کنفرانس بُن از سوی سازمان ملل، خلیلزاد نماینده ایالات متحده، روبین «متخصص» و غنی «مشاور ارشد سازمان ملل» بود.
واقعا چه چیزی نیاز به «تاسیس مجدد» داشت؟ آیا این «تاسیس مجدد» برگرداندن همانی بود که احدی آن را «سلطهی نهادینهشده» پشتونها نامید، که در سال 1992 در افغانستان به پایان رسیده بود؟ ظاهرا که بلی. غنی میخواست «قهرمانیهای» عصر 1929 پدربزرگش را تکرار کند.
به گفته جورج پکر «غنی از یک خانوادهی سرشناس پشتون آمده است. پدر بزرگ پدریاش که یک فرمانده نظامی بود، به رسیدن نادر شاه به قدرت که اندکی پس از سرنگونی امان الله خان در 1929 به کرسی نشست، کمک کرده بود.»
پکر از ذکر شاه حبیبالله کلکانی که یک تاجیک بود و امانالله پشتون را از سلطنت خلع کرد، خودداری میکند. کلکانی در اکتبر سال 1929 برای «مذاکره» به دیدار رهبر قبیلهیی، نادر و شاید پدربزرگ غنی رفت. این دیدار یک دسیسه بود و به عزل کلکانی از قدرت و اعدام وی منجر شد.
پکر میگوید که «در 11 سپتامبر 2001 غنی در دفترش در واشنگتن بود و بلافاصله متوجه شد که همه چیز قرار است برای افغانستان تغییر کند. او پیشنویس یک طرح پنج مرحلهیی را برای گذار سیاسی [و] بازسازی کشور آماده کرد… در جریان جنگ تحت رهبری امریکا علیه طالبان، گروه کوچکی از متخصصان _ از جمله لکچارت، بارنت روبین محقق افغانستان و دیپلمات الجزایری اخضر ابراهیمی که آن زمان فرستاده ویژه سازمان ملل برای افغانستان بود _ در خانهی غنی در حومهی واشنگتن با هم دیدار کردند. در آن دسامبر، کار این این گروه موافقتنامهی بُن را تحت تاثیر قرار داد… و مناقشه بین تصور غنی از یک دولت مدرن و منافع کارگزاران منطقهیی قدرت را حلنکرده باقی گذاشت.»
تصور غنی از یک دولت مدرن
از زمان «تسخیر» ریاستجمهوری در سال 2014، آشکار شده است که تصور غنی از یک دولت مدرن، یک «ملت-دولت» پشتونها یا همگونسازی قومی براساس ارزشهای قوم پشتون است؛ توهم قدیمی که عبدالرحمان خان پادشاه وابسته هند بریتانیایی در سالهای 1880 تا 1901 به دنبال آن راه افتاده بود. عبدالرحمان خان به نام «امیر آهنین» شناخته میشد. خان نهتنها از خود میراث ارباب رجوع-ولینعمت، بلکه وهمی را برای وارثان قبیلهییاش به جا گذاشت که طی قرنها نتوانستهاند در به سر رساندن آن موفق شوند.
در یک «مقالهی علمی» غنی نتوانسته دلبستگیاش را به سیاست تحکیم قدرت خان برای «تغییر شکل» اریستوکراسیهای (اشرافسالاری) قومی و مذهبی برای ایجاد یک «دولت قوی»، پنهان کند. جنایات و سرکوبهای مذهبی که خان با حمایت هند بریتانیایی به منظور تحریف یک «اکثریت قومی برای پوشیدن ردای یک ملت» مرتکب شد، اکنون به عنوان پاکسازی قومی-نژادی شناخته میشوند. از اینرو، غنی قدرت را برای قدرتمندکردن همقبیلهییهای انتخابشدهاش، تحکیم و در همان حال قدرت دیگران را در افغانستان مهار و «قبضه» میکند.
به گفته د. ل. شت «ملت-دولت وسیلهیی برای تحقق آرمانهای قومی است… مردم باید قومیت خود را معادل یک ملت بیابند. اگر چنین تعادلی به این خاطر که در یک واحد ارضی قومیتهای گوناگون موجود اند، غیرممکن باشد، باید یک اکثریت قومی ایجاد شود که بتواند ردای یک ملت را بر تن اندازد.»
در عین حال «ملت-دولت» یک مفهوم اروپایی از دههی 1500 است که هرگز در جای دیگری کارگر واقع نشده است. حتی در اروپا، کشورهای آلمان، ایتالیا و اسپانیا از تناقض تفوقگرایی کامل، با فاشیسم و نازیسم در دوران هیتلر، موسولینی و فرانکو رنج بردهاند.
در عصر حاضر ساختارهای مروج «ملت-دولتها» به سمت «دولت-ملت» در حرکت اند تا بستر مناسب برای تنوع فرهنگی به وجود آمده و کثراتگرایی و آزادی تعمیم یابد. چرا ما همچنان افغانستان را به سمت یک «ملت-دولت» دروغین برانیم؟ آیا این یک تصور و «دید مدرن» است؟
غنی تحت لوای دموکراسی، در قرن بیستویکم آرمانهای «امیر آهنین» را در سر دارد و از حمایت امریکا برخوردار است. او میخواهد پس از تحکیم قدرت روابط قوی اطلاعاتی و نظامی با دولتهای توتالیتر همچون عربستان سعودی، امارات متحده عربی و قطر برقرار کند. او به دنبال این است که با استفاده از مدل تئوکراتیک و نفوذ این کشورها، طالبان را به عنوان جنگجویان بیرحم قبیلهیی تطمیع و تحت فرمان خودش بیاورد و اریستوکراسیهای قومی و مذهبی را «تغییر شکل» دهد؛ قدمی مشابه به آنچه که خان در سالهای 1880 برداشت.
موضع غیرعادی غنی به عنوان یک مرد سرسخت، استفادهی خودسرانه از خشونت علیه نیروهای ازبیک ضد طالبان در ولایت فاریاب که به کشتار، شکنجه و ناپدیدشدن برخیها منجر شد، استفادهی ابزاری از «علمای دینی» برای تقویت سیاستهایش و «ناکامی» دولتش در محافظت از ولایت هزارهنشین غزنی که اخیرا توسط طالبان ویران شد، از جنس همان شگردهای مسخره استبدادی-قبیلهیی قدیم عبدالرحمان خان، در عصر مدرن است.
در برابر این همه حوادث، غنی هنوز با مخالفت شدید مواجه نشده است. این امر باعث شده که او باور کند به انحصار خشونت در افغانستان دست یافته است. از اینرو او یک کارزار تاکتیکی را از طریق دوستانش _ روبین و فرید ذکریا _ در رسانههای امریکایی به راه انداخته تا نظر امریکاییها را به خروج ایالات متحده از افغانستان از طریق _ به زعم غنی و دوستانش یک «توافق صلح» با طالبان _ سمت و سو دهد؛ توافقی که غنی را «امیر آهنین» افغانستان و طالبان را رزمندگان قبیلهیی بیرحم وی میسازد. درست مانند سالهای 1800.
و این همه در حالی که نیروهای مسلح افغانستان قتل عام میشوند، شهرها سوختانده و غارت میشوند، غیرنظامیان کشته و آواره میشوند و ابزارهای جنگی مدرن توسط «جنگجویان قبیلهیی» آینده غنی تصرف میشوند. از اینرو، او با اطمینان برای اعلام یک «آتشبس عید» دیگر آمادگی میگیرد؛ حتی اگر طالبان در ولایت فاریاب و غزنی مرتکب خشونت و جنایت میشوند.
موقع حساس برای امنیت ملی ایالات متحده
همانند لابیگری پیش از حملات 11 سپتامبر خلیلزاد میان ایالات متحده و طالبان، غنی در حال تبلیغ یک روایت غلط از صلح با طالبان بوده است. او موفق شده که امریکاییها را فریب دهد که وارد گفتوگوهای مستقیم با طالبان شوند تا زمینه مشترک برای سازش فراهم شود؛ سازش با گروهی که رفتار تروریستیاش در ابعاد انسانی نمیگنجد.
من با صلح نه بلکه با خطر سیاسیسازی و بنیان دروغین آن در سیاست قومی خشونتآمیز افغانستان مخالفم.
به نظر میرسد که امریکاییها با تقویت آجندای ناسیونالیستهای قومگرا مرتکب اشتباه دیگری میشوند؛ آجندایی که میتواند امنیت ملی ایالات متحده را همان طور که در سپتامبر 2001 به خطر انداخت، این بار نیز به خطر اندازد. طالبان با توجه درنده خویی شان تروریسم را تبلیغ میکنند. آنها یک شبه تغییر نخواهند کرد اما تروریستهای جهانی ضد امریکایی را به خود جذب خواهند کرد که امنیت ملی ایالات متحده را زیر تهدید جدی قرار خواهند داد. افراطگرایان همیشه ایالات متحده را به عنوان امپراتوری «کافر» که «امارت اسلامی» بالفعل طالبان را در سال 2001 نابود کرد، خواهند دید.
از این رو، طالبان باید با حمایت نیروهای ضد طالبان از تمام گروههای قومی افغانستان، همانند روزهای پسا 11 سپتامبر شکست داده شوند. ممکن است بعضی از رهبران این گروههای قومی دزدسالار (کلپتوکرات) شده باشند اما پایگاههای اجتماعی آنطور نخواهد شد. بعد از آن میتوان طالبان را از یک موقعیت قدرت به میز مذاکره کشاند.
نخبگان قبیلهیی حاکم با استفاده از شبکهیی از حمایتهای تاثیرگذار برای ترویج آجندای قبیلهیی مخفی خود _ حتی اگر این امر به معنای به خطر انداختن امنیت ملی ایالات متحده باشد _ استاد عوامفریبی اند. بنابراین، آنها باید رها شوند نه افغانستان. در غیر این صورت، با امیر قومگرایی همچون غنی و طالبان به عنوان جنگجویان وی، افغانستان ممکن است یک بار دیگر به پناهگاه تروریسم جهانی تبدیل و تاریخ تکرار شود تا این بار طالبانی که با حمایت ایالات متحده شکست خوردند، انتقام شکست خود را بگیرند.