منبع: ویژهنامه توانایی و تنهایی “ویژه زنان”_ ضمیمه روزنامه اطلاعات روز
حبیبه سوسن
چند روز قبل به گزارشي از بيبيسي گوش دادم. گزارشی بود در مورد زندگی بیوههای افغانی و بریتانیایی که در جنگ افغانستان کشته شده بودند. گوش دادن به این گزارش، واقعا برايم دردآور بود. مصاحبهی زنان بيوهی افغاني در این گزارش، خون را در بدنم خشك كرد و دردش را كاملا حس كردم و محروميتش را درك.
این گزارش تصویر کاملی بود از وابستگی زنان افغان به مرد و نشان میداد که زنان افغان تا چه حد به مرد وابسته اند؛ از لحاظ اقتصادی، روانی و حتا عاطفی. این وابستگی در طول سالهای متمادی آنقدر پنهان و آشکار تکرار شده است که دیگر همهی زنان به آن خو گرفتهاند و شاید به جرئت بتوان گفت، بخش اعظمی از زنان، بهویژه زنان روستایی و بیسواد و حتا شماری از باسوادانشان، این وضعیت را پذیرفتهاند. برای اینکه این وضعیت را بهصورت ملموس درک کنیم، اول اینجا بهصورت فرضی چند تصویر از زندگی زنانی که در اطرافمان میبینیم را کنار هم بگذاریم.
فيروزه، زن بيست و هفت سالهای است که در روستا زندگي ميكند، هفت اولاد دارد و با خانوادهی شوهرش زير يك سقف زندگي ميكند. صبح زودتر از همه بايد بلند شود، آب را آماده به دست مادرشوهر و پدرشوهرش بگذارد تا آنها براي وضو از آن استفاده كنند. خودش باید خمير كند، ديگدان را براي چاي روشن كند، گاو را بدوشد، شيرش را گرم كند، از آن ماست درست كند، تا روغن و قروت داشته باشد.
بعد باید خانههايش را جارو كند و تنورش را آماده كند. در جريان آماده شدن تنور، بايد غذا بپزد و ترموزها را پر از آب جوش كند، بعد نانش را پخته كند. وقتي اين كارها تمام شد، برود گاوش را ببرد بيرون براي چريدن و خودش بايد زمينش را خشاوه كند تا وقتي برميگردد، مقاديری علف را بايد با خودش حمل كند. دوباره بايد به مادر و پدرشوهر غذا بدهد، لباس بشورد و بچهاش را از گهواره بردارد و از فاصلهی دور آب بياورد و از شير گاوش محصولاتش را بردارد. در طول روز چند بار نان و آب را در مزرعه به شوهرش برساند.
شب با تن خسته به بستر برود، اما نباید با خاطر جمع بخوابد؛ چون باید مراقب بچهی شيرخوارش و مراقب گاوش باشد تا گوسالهاش شيرش را نخورد. در جريان شب مراقب گوسفندی كه براي لاندي در نظر گرفته شده بايد باشد كه علف زياد نخورد و گاو ديگرش هم بايد گوسالهاش را سالم بزايد. فيروزه بهصورت مستقيم در توليد محصولات کشاورزی، دامي و صنايع دستي سهم دارد و یک پایهی محکم اقتصاد خانواده است.
معیشت خانواده از محصولات لبنی او تأمین میشود. گوسفند و گوسالهای که در آخر سال فروش میرود، با رنج و محنت او بزرگ میشود. گندمی که به گدام خانواده واریز شده نیز در نتیجهی تلاش مشترک او و شوهرش بوده است. اما فیروزه مالک یک شانزدهپولی نیست، شانزدهپولیای که بتواند آن را به اختیار خود خرج کند. حتا اگر این خرچ کردن برای صحت و سلامتی خودش نیاز باشد. اکثر این زنان تصور میکنند، حق مالکیت مخصوص مردان است، حتا مالکیت بر تن و روان او و بچههایش.
بگذریم از اینکه در مواردی از طرف شوهر مورد لتوكوب نيز قرار ميگيرد و فكر ميكند او مرد است. مهم نيست كه اذيت وآزارش داده است. داستانِ بینیبریدن و گوشبریدن و کشتن و کندن و زدن زنان به اندازهای تکراری شده که حالا حیرتی را در جامعهی شهری افغانستان که هیچ، حتا در جوامع دیگر بیرون از افغانستان نیز برنمیانگیزد.
تصویر دوم، تصویر زنی شهرنشین است و باسواد. فرض کنیم نامش ساجده است. بيستوپنج ساله است. چهار بچه دارد و مأمور دولت است، یا شاید معلم است. هر روز قبل از اينكه خانهاش را ترك كند، بايد لباسهاي شوهرش را اتو بزند و آماده کند، حتا اگر این شوهر بیکار باشد. صبحانه درست كند، کودکانش را براي رفتن به مکتب آماده كند، خانهاش را مرتب كند، بچهی كوچكش را با خودش به كودكستان محل كارش ببرد، سر وقت به وظيفهاش برسد و غر زدن ریيسش را هم گوش دهد، وقت غذاي ظهرش بايد به بچهاش سر بزند، وقتی كار بيرونش تمام شد، از راه خريدِ شب را بكند و به هزار نگاه و سخن آرازدهنده گوش بدهد.
وقتی خانه رسید، شروع کند به آشپزي برای شب و کمک در انجام كارخانگي بچههايش. در بيرون و درون خانه كار كند؛ اما در تصميمگيريهای زندگیاش، تازه اگر خوشبخت باشد، سهمی به اندازهی یک مشاور داشته باشد. این تصویرها، هنوز تصویر غالب زنان افغان است. البته نمیتوان حضور فعال زنان محدود شهری را در سالهای اخیر منکر شد، زنانی که در رتبههای بلند دولتی جای گرفتند، بر کرسیهای پارلمان تکیه زدند، تظاهرات کردند، از حقوق مساوی و عدالت دم زدند، به قوانین نابرابر اعتراض کردند، فیلم ساختند، سخنرانی کردند، جلسه برگزار کردند و داد زدند.
تصاویر این زنان را که کنار تصاویر بالا بگذاریم، یک تصویر خاکستری تیره بهدست میآید که چندان امیدوارکننده نیست. چرا؟ به این دلیل که اگر واقعبین باشیم و به خود زحمت دهیم و سری به آرشیف روزگار بزنیم، به لطف انترنت و امکانات امروز، بهخوبی درمییابیم که زنان افغان پیش از این نیز تا این قسمتِ راه را آمدهاند. مثلا عکسهایی از زمان ظاهرشاه در دانشگاه کابل، یا ویدیوهایی که از زمان حاکمیت داکتر نجیبالله موجودند، نشان میدهند که زنان در آن دورهها نیز در شهرها حداقل از آزادیهای نسبی برخوردار بودهاند؛ اما با اندک تکانی، همهی دستآوردهایشان ضرب صفر شدهاند.
من در مدت کوتاهی که در بریتانیا زندگی کردهام، دریافتهام که رسیدن زنان افغان به سرمنزل مقصودشان که همان برابری حقوقی و قانونی است، چه راهِ دراز و سختی است. در این مدت کوتاه، من با صدها زن در موقعیتهای مختلف برخوردهام. پزشک، راننده، پولیس، مدیر و زنان بیکار، جدا از تفاوتهایشان، یکچیز در همهی آنها مشترک بوده است و این را در نگاهشان، رفتارشان، سخنشان و در تمام وجودشان میتوان دید؛ آن چیز مشترک، اعتماد بهنفس و ایمان درونی و عمیق این زنان به خودشان است.
این زنان چه بیکار باشند، چه باکار، چه زیبا باشند یا زشت و حتا معلول، تن دادن به تصمیم دیگری برای سرنوشت خودشان را تصور هم نمیتوانند بکنند.
در گزارشی که از بیبیسی شنیدم، این مسئله بهخوبی آشکار بود. بیوههای بریتانیایی نیز شوهرانی را از دست داده بودند که عاشقشان بودند. دوستشان داشتند. اما آنها فقط شوهرشان را از دست داده بودند. وقتی از شوهرانشان میگفتند، اشک در چشمان آدم جاری میشد. اما آنها امیدشان از دست نداده بودند. «تکیهگاه» خود را از دست نداده بودند. چرا؟ چون این زنان تکیهگاهی غیر از خودشان ندارند. هرگز به چیزی غیر از خودشان تکیه نمیکنند.
اما به نظر من، که البته شاید منصفانه نباشد، زنان افغان درصد زیادشان ممکن است باسواد باشند، ممکن است سمت رسمی و دولتی داشته باشند؛ اما کس دیگری بر درون و روان آنها حکمرانی میکند. کسی که گاه نامرئی است و گاه آشکار، موجودی است به نام مرد، که گاهی پدر است، گاهی شوهر، یا برادر، یا حتا فرزند.
وقتی به این چیزها فکر میکنم، میبینم که چه راهی درازی در پیش داریم. راهی که تنها طولانی نیست، بلکه بسیار سخت و پر از سنگلاخ و صخره نیز هست.
این نوشته به آیهی یأس بدل شد. اما من از زندگی یاد گرفتهام که باید واقعبین باشم. وضعیت کنونی زنان افغان، ناامیدکننده است. با این همه، من به تلاشهای زنان فعال برای برابری ایمان دارم. اما اگر نوعیت این تلاشها تغییر نکند و مثل سالهای گذشته، فقط به برگزاری کنفرانس و سمینار و گزارش و فیلم در کلانشهرهای افغانستان محدود بماند، راه به جایی نخواهد برد؛ ولی اگر بر دولت فشار آورده شود که به تعلیم و تربیهی زنان توجه جدی و بیشتر کند و نیز حرکتی بهراه انداخته شود که زن افغان را برای رسیدن به خودباوری کمک کند، شاید قبل از مرگ چشممان به ساحل نجاتی بیافتد.