تبارشناسی وضعیت فرهنگی در افغانستان کار چندان ساده و سعادتبخشی نیست. در همین آغاز باید بگویم که منظور از «تبارشناسی» در واقع ارائهی نوعی از تصویر از ماهیت، نشانهها، سرچشمهها و چشماندازی است که مسایل فرهنگی این کشور با آن امکان معرفی شدن مییابند. بر این اساس، ارائهی چنین تصویری است که امروزه بیش از آنکه بهمثابهی برخوردی با یک وضعیت فرهنگی تلقی شود، خود گونهیی از یک کار فرهنگی شمرده شده و در میان انواع متفاوت تقلاهای ظاهراً فرهنگی، نایده گرفته میشود. داستان نیز همین است و از این است که برای مخاطب حوزهی فرهنگ بههر دلیلی، اکنون آن تصویر وجود ندارد. معنای این سخن این است که اگر با تسامح و بزرگبینی بسیار زیادی هم بتوان از واژهی «فرهنگ» برای تعریف و توضیح آن مجموعه فعالیتها و تلاشگونههایی استفاده کرد که فاصله و تفاوتشان با کار سیاسی-اقتصادی بیشتر از فاصلهشان با حوزهی فرهنگ است، برای جلوگیری از سوءبرداشتهای دیگر اما باید اضافه کرد که سخن گفتن از «وضعیت فرهنگی» در چنین زمینهیی، چیزی بیش از یک مغلطه نیست و دمدستترین راه پرهیز از آن نیز این است که با احتیاط تمام از «وضعیتهای فرهنگی» سخن بگوییم. بهدلیل اینکه وضعیت در هر زمینهیی، واجد یکسری مبناهای نظری و یا نظریهپذیر مشخص است همراه با خلاها و امکانها و دیگر نشانههایی که همه را باید بر پایهی همان مبناهای نظری مورد بررسی قرار داد. در افغانستان اما، بهمشکل میتوان دو رویکرد فرهنگی را یافت که در وهلهی اول دارای پشتوانههای نظری معتبری باشند و سپس وجوه یا لااقل وجه مشترکی میان آنها تعیین کرد تا امکان شکلگیری یک گفتمان بر سر آنها پدید آید. بحثی که اینروزها بر سر تفاوت یا یکسانی «فارسی و دری» آغاز یافته، سوای حقانیتبخشی به موضع کسانی که از یکی بودن آنها حرف میزنند و یا هم مخالفانشان یعنی منادیان جدایی میان فارسی و دری، نمونهی روشنی از این واقعیت است که مباحث فرهنگی در کشور بیشتر از آنکه واقعاً «فرهنگی» و «مباحث» باشند، سروکلهزدنهای فرهنگینما هستند.
رویکرد لازم و درستی که جهت دستیافتن به نتیجهیی موقن در این بحث میتوان در پیش گرفت، مراجعه به مباحث نظری زبان، منطق شکلگیری، تحول و تفاوت میان لهجههای متفاوت یک زبان در کلیت از یکسو و امکانهای نظری نهفته در زبانی که امروزه یا بهدلیل گرایشها و اهداف سیاسی و یا هم بهخاطر واقعیتهایی که وارونهخوانی میشوند، در کنار برگشت به تجربههای زیسته و تاریخی در دل این زبان (با تأمل، تأکید و چرایی بر تحول و تکامل آن) است. لیکن سرنوشتی که این بحث اکنون در شبکههای اجتماعی از دو سو به آن رهنمون میشود، پیش از همه بیانگر این است که برای دو سمت بحث، نخست غرض و هدف تعیین شده است و سپس ابزار و شیوهی رسیدن به آن هدف. البته ظاهر قضیه در این بیان بهنفع وضعیت موجود خواهد بود. برای اینکه معمولاً در موارد بسیاری ما نخست تعیین هدف میکنیم و بعد از آن عزممان را برای رسیدن به آن هدف جزم میسازیم. حقیقت اما این است که برای طرح و پیشبرد نظری، موجه و عقلانی یک بحث، این شیوه نادرست است و اگر قرار باشد موضوع مورد بحث همچنان و برای همیشه گنگ و حلناشده باقی نماند و دو سوی بحث نیز در حدی از ایقان و باورمندی به منطقیبودن راهی که طی کرده برسند، نمیتوانند نقطهی پایان را از آغاز تعیین کنند.
در کنار اینها باید گفت که این تنها تعیین نقطهی پایان از آغاز نیست که موجب میشود معضلهای فرهنگی هیچگاهی شکل مباحثی را بهخود نگیرند که واجد لوازم و قواعد منطقی و روشنگرانهی خاص خود اند و نمیتوان در آنها «از هر چیز همهچیز» را نتیجه گرفت؛ غیبت و فقدان نقطهی آغاز یا عزیمت درست برای ساختار بخشیدن به بحث، مشکل اساسیتری است که غالب معضلهای فرهنگی با آن دچار سرنوشت دردناکی شده و تبدیل به نارواییهای فرهنگی میشوند. فقدان نقطهی عزیمت به اینمعناست که ما نمیدانیم زمانی که وارد بحثی میشویم، دو سوی این بحث آیا واقعاً بر سر موضوع واحدی حرف میزنند یا نه. ممکن است این ادعا ظاهر بلندپروازانه و غلوآمیزی داشته باشد، واقع اما این است که این امر حتا صرفاً یک ادعا نیست و هنگامی که یکجانب منازعه با هدفی سیاسی اقدام به کاری میکند و جانب دیگر واکنشی در برابر آن اختیار میکند که دارای یک پسزمینهی فرهنگی با تعریف و شرایط خاص است و در نهایت ثابت میشود که گرایشی ماهیتاً ناسیونالیستی پشتوانهی آن شده است، معنایش این است که نقطهی عزیمت برای این دو جانب یکی نیست تا بر سر اختلافات و تفاوتهای موضعی بحث و گفتوگو صورت بگیرد. نتیجهی اینگونه رویاروییها که همان نقض غرض دو جانب گفتوگو برای رسیدن به یک نتیجه است، پیشاپیش روشن است. احیاناً اگر خواسته باشیم برای رد این ادعا دلیل و نمونه بیاوریم، در میان رویدادهای فرهنگی کشور طی چند سال اخیر، به چیز خاص و متقنی دست نخواهیم یافت؛ یا بهدلیل فقدان اساسی رویدادهای فرهنگی قابل تأمل و یا هم بهخاطر سرنوشت ناگوار آنها. بنابراین و با توجه به خصلتهای حاکم بر مباحث فرهنگی موجود، متأسفانه تا حدی از صراحت میتوان گفت که آب این مباحث نیز در همان مسیری خواهد رفت و ریخت که قبلاً برایشان تعیین شده و تا امروز رفته است.