در میان تلاشهایی که بشر از چند میلیون سال پیش تا حالا کرده، هیچکدام به اندازهی تلاش بشر ِ افغانستانی برای احترام گذاشتن به زنان جذاب نبوده. ما چندین دهه است که سعی میکنیم، سعی چه که جان میکَنیم، به زنان افغانستان و حقوقشان احترام بگذاریم؛ اما نمیشود. ابتدا میگفتیم زن را احترام کنیم، چون زن مادر است. بعد دیدیم که عدهیی به زنان بیاحترامی میکنند. وقتی اعتراض کردیم، گفتند این یکی هنوز مادر نیست و بنابراین از چارچوب تعریف شما خارج است. بعد گفتیم زن شایستهی احترام است چون خواهر است. آن وقت آدمهای محترم ِ زنآزار رفتند زنی را پیدا کردند که خواهر هیچکسی نیست. گفتیم عامل سبیل ِ تابداده را وارد سناریو کنیم و احترام را در سایهی ترس برقرار نماییم. این است که گفتیم زن همسر است. اما میلیونها زن از این دایره بیرون ماندند. آخر یافتیم:
گفتیم زن را احترام کنیم چون دختر است. این یکی هیچ رخنهیی نداشت. هر زنی دختر کسی است. به اینجا که رسیدیم، ناگهان فکر بکری در ذهنمان درخشید. گفتیم:
«درست است که این زن دختر است، اما این دختر اشرف غنی نیست؟».
وقتی که معلوم شد، آن زن دختر اشرف غنی یا حکمتیار یا جنرال دوستم یا محقق و… هست، به این نتیجهی منطقی و اخلاقی رسیدیم که کسی که دختر اینها بودن را انتخاب میکند، گناهش به گردن خودش هست. دختر کسی دیگری میشدی تا میتوانستیم احترامت کنیم.
هنوز دلیل قانعکنندهیی نیافتهایم که زن را بهعنوان «انسان» بپذیریم و در همین دایره هم با رفتارهایش مخالف و موافق باشیم. این «باشیم» کمی مشکوک به نظر میآید؟ درست است. ضمیرش «ما» است؛ ما مردانی که جهد میورزیم به تعریف قابل قبول و محکمی از چیستی ِ زن برسیم.