تروریستان کوردل سهشنبه هفتهی گذشته، در سه ولایت افغانستان دست به اقدامهای تروریستی زدند که منجر به کشته و زخمی شدن بیش از صد هموطن عزیز ما شد. حکومت در همان ساعات اولیه این اقدامات تروریستی را بهشدت محکوم کرد. بعدش دید که تنها محکوم کردن کفایت نمیکند و سطح خواستههای مردم اندکی بلندتر از سقف نکوهش حکومت قرار دارد، با خود فیصله کرد که نه، اینبار باید واکنش بیشتر نشان دهیم. این شد که دو روز هفتهی جدید (دیروز و امروز) را عزای ملی اعلام کرد.
طبق معمول، تعدادی از کارشناسان داخلی که از لحاظ کیفوشناسی (کیفیت کارشناسی) به خودکُشِ بیگانهپرور قریباند، مدعیاند که این عزای ملی نه بهخاطر قربانیان داخلی، بلکه بهخاطر غمشریکی با دیپلماتهای امارات متحدهی عربی است. اما سخن این کارشناسان اهمیتی ندارد. بناءً ما ملت شایستهی غمشریکی، مراتب تشکرات خویش از حکومت را کمی شدیدتر از قبل میکنیم. تششششکککر!
حالا که حکومت حاضر شده پا را از «تقبیح با شدیدترین الفاظ» فراتر بگذارد، ما بیشتر امیدوار شدهایم. به این معنا که آهستهآهسته بخیر، روزی هم فرا خواهد رسید که ما به جای دو روز عزای ملی، دو روز جشن ملی داشته باشیم و در آن دو روز، به جای ترس از انتحار دوباره، انفجار دیگر، کشتوخون تازه، هموطنان زخمی، به خوشی و سرور فکر کنیم و بیا گد شویم به میدان!
شما میگویید من چرتوپرت میگویم؟! حق دارید. برای خودم هم داشتن دو روز جشن ملی، چیزی بیشتر از چرتوپرت نیست. اما چه کار کنم، این سر من سرکش است و تنها به عزای ملی و عزای فردی و خانوادگی اکتفا نمیکند. بیشتر میخواهد. میدانم روزی مرا گرفتار مصیبت خواهدکرد.
در همین راستا با چند نفر گفتوگو کردم. ذیلاً:
من: تسلیت باشد برادر! حالا که دو روز عزای ملی داریم، به نظرت چهوقت باشد که دو روز جشن ملی هم داشته باشیم؟
فرهاد مخلص: تسلیت چه او دیوانه؟ عزای ملی از کجا شد؟ جشن ملی دیگه چهرقم جشن است؟ نی که میگی کل مملکت زن و مرد ده میدان برآییم و رقص کنیم، چطو؟
من: تسلیت بهخاطر هموطنانی که هفتهی گذشته کشته و زخمی شدند. عزای ملی را هم حکومت اعلام کرده. جشن ملی هم همینکه همهی ملت خوشحال باشند.
فرهاد مخلص: هاهاهاهاهاها. خو خَی ازی خاطر. مه خو همیالی هم خوشحالم. ده بلایم که دیگه مردم خوشحال استن یا نی. به مه چه؟ مه خو نکشتیم.
من، با هموطن دیگر: ببخشید اگر اجازه است با شما در مورد انتحاری هفتهی گذشته و عزای ملی این هفته صحبت کنم…
او: برو بیادر که کله مه خراباس. خوده سر مه دانشمند دانشمند نکو! یک رقم بزنم که تا 99 انتحاری دیگه دَ هوش نیایی.
من، با عبدالباسط بیقرار عضو کمیتهی صحبتهای اختصاصی در مورد صلح: حتماً خبر دارید که حکومت عزای ملی اعلام کرده. نظرت راجع به جشن ملی چیست؟ یعنی به نظرت ممکن است حکومت یکدفعه تصمیم بگیرد که طالبان را هر طور شده نابود کند و طالبان را نابود کند و بقیهی مردم نابودی طالبان را جشن بگیرند؟
عبدالباسط: جوان استی، دلم به حالت میسوزه. برو خدا تو را شفا بدهد. اللهم اشفع کل مریض!
با یک نفر دیگر؛
من: ببخشی برادر، من مریض شدهام. دلم هوای جشن ملی کرده، به کدام شفاخانه بروم که جور شوم؟
آن برادر: هی وطندار! چنین شفاخانهیی اصلاً وجود ندارد. تو هم مریض نیستی. برو خدا را شکر کن که دلت هنوز زنده است و هوای جشن میکند. اگر به چنین روزی رسیدی، جای من هم یک پنجه قطغن برقص.
نمیدانم چه شد که به او قول دادم یک پنجه قطغن به جایش برقصم. قرضدار شدم.