پیش‌بینی سال 1395

احساس تنهایی (روانی‌نوشت یک شهروند)

پریروز یا به‌قول علمای جید، دوشنبه این هفته، وزارت خارجه‌ی کشور به نشست سه‌جانبه‌ی روسیه، چین و پاکستان در مورد صلح افغانستان واکنش نشان داد و به‌نحوی از این سه نامرد گلایه کرد که چرا ما را هم دعوت نکرده‌اید. من با شنیدن این خبر (که آن سه کشور دست‌به‌دست هم داده تا جگر افغانستان را خون کنند و افغانستان را دعوت نکرده)، خون به شقیقه‌هایم دواندم و به‌شدت عصبانی شدم. سه دانه پیاله که بالای میز تلویزیون بود را از پنجره انداختم بیرون. گرس‌گرس‌گرس شکستند. یک نفر از آن پایین صدا کرد که او بیادر! چرا پیاله‌ها را در سرک می‌اندازی؟ مگر سرک برای این است تا هر کسی‌که عصبانی شد، پیاله‌اش را آن‌جا بشکند؟!
سرم را از کلکین بیرون کشیدم، دیدم پیره‌مردی نارنجی‌پوش است و دارد شیشه‌های ریزه‌ریزه‌شده‌ی پیاله‌های مرا جمع می‌کند. دلم سوخت، پشیمان شدم. دویدم به کوچه رفتم. دستش را گرفتم و گفتم کاکا جمع نکن. بگذار خودم جمع کنم. شیشه‌های خُرد و ریزه را تا آن‌جا که می‌شد، جمع کردم. کاکای نارنجی‌پوش خیره به من نگاه می‌کرد. نمی‌دانم در ذهنش چه می‌گذشت. اما خطوط چشمانش به من می‌گفت که خامم! هنوز خیلی خامم. آدم پخته با شنیدن این خبر، عصبانی نمی‌شود. مگر عصبانی‌شدن ره به جایی می‌برد؟ نه که نمی‌برد. از کاکا بابت کاری که کرده بودم، معذرت خواستم. چای تعارف کردم. قبول نکرد. به طعنه گفت: «خدا می‌داند این کوچه چند اعصاب‌خراب دارد، بروم و ببینم از کلکین‌های دیگر چه بیرون می‌اندازند. من باید جمع کنم.»
دوباره بالا آمدم. کنار کلکین نشستم. فیس‌بوکم را چالان کردم. مثل همیشه، تعدادی از خوشحالی پاره می‌شدند. عده‌یی هم آن‌قدر عقده روی فیس‌بوک ریخته بودند که صد کاکای نارنجی‌پوش هم اگر وارد فیس‌بوک شوند، نمی‌توانند پاکش کنند. چند نفر هم در وصف چرس و شیره‌ی مزارشریف نوشته بودند و برای مقامات افغانستان پیشنهاد داده بودند. سر از فیس‌بوک برداشتم. از خود پرسیدم چرا با شنیدن این خبر، این‌قدر عصبانی شدم؟ چرا وقتی سه کشور دیگر، دور هم جمع می‌شوند و می‌خواهند درباره‌ی کشور من تصمیم بگیرند، برای من قابل‌قبول نیست؟ جوابی که برای خود ساختم این بود: چرا خود ما برای کشور خود تصمیم نگیریم که سه تا قالتاق مست و موذی برای ما تصمیم بگیرند.
سه کشور –روسه، چین و پاکستان- قرار بود دیروز سه‌شنبه در مسکو بنشینند و راه‌های رسیدن به صلح و ثبات در افغانستان را بررسی کنند. نمی‌دانم نشستند یا نه؟ بررسی کردند یا نه؟ من مسئول نشستن و ننشستن آن‌ها نبودم و نیستم. من فقط باید ذهن خودم را آرام و قانع کنم. ذهن من مثل خود افغانستان است. ویران، سوراخ‌سوراخ، فقیر، تهی، گاهی مست، گاهی مفلوک، بی‌هدف، درگیر، میدان نزاع و نبرد و تُف‌وپُف. درمانده‌ام که ذهن این‌چنینی را چه‌گونه می‌توان قانع کرد؟ مگر می‌شود؟ در چنین یک حالتی، اگر سه ذهن دیگر پیدا شود که برای من تصمیم بگیرد، من باید شاد باشم یا ناشاد؟ من حتا نمی‌دانم. مفلوکم. بدبختم. گم شده‌ام. دل به این خوش می‌کنم که شاید آن‌ها تصمیم نیکی در مورد من بگیرند. اما چرا آن‌ها تصمیم نیکی برای من بگیرند؟ مگر احمق‌اند؟ چرا برای خودشان تصمیم نیک نگیرند؟ حتماً برای خودشان می‌گیرند.
دوباره عصبانی می‌شوم. کاری از من ساخته نیست. به من چه؟ این مملکت از خود رییس‌جمهور دارد. وزیر خارجه دارد. یک لشکر خبره و سیاستمدار و آگاه امور دارد. من بی‌خود عصبانی شده‌ام. کلکین را می‌بندم. دوباره فیس‌بوکم را چالان می‌کنم. می‌خواهم بنویسم «این‌جا افغانستان است. امروز سه کشور –روسیه، چین و پاکستان- در مسکو گردهم آمده‌اند تا برای صلح و ثبات این کشور، راه بجویند و نشان بکشند. اما مقامات امنیتی این کشور در بزنگاه سناتوران، به نگرانی‌های مصنوعی، پاسخ‌های دروغماتیک می‌دهند. می‌خواهند بگویند ما بر طالبان حمله نمی‌کنیم، چون مردم را کنار خود احساس نمی‌کنیم. نمی‌گویند که طالبان شکست نخورده، چون نباید شکست بخورند. وجوب ناامنی را پنهان می‌کند و چند جمله‌ی غیرواقعی اما عاطفی به سناتوران می‌گویند تا نگرانی‌های تصنعی سناتوران را در بزنگاه دایمی‌شان، پاسخ داده باشند». اما نمی‌نویسم، پاکش می‌کنم.
نباید هم این‌گونه بنویسم. من باید حرفی را بنویسم که وزیر دفاع می‌گوید. باید جمله‌یی را نشخوار کنم که رییس امنیت ملی می‌گوید. نیز باید سر تاییدم را به حرف‌های وزیر داخله بجنبانم. آن‌ها چه نیاز دارند غیرواقعیت بگویند؟ آن‌چه این سه نفر می‌گویند، درست است. ولی سوال این است که چرا حکومت خود را در مقابل مخالفانش تنها احساس می‌کند؟ مردم چه حسی در مورد حکومت دارند؟ حکومت را حکومت می‌خوانند یا در قطار مخالفان مسلح؟ معلوم نیست. ذهنی که سوراخ‌سوراخ باشد، مفلوک و تهی باشد، فقیر و بیچاره باشد، توان پاسخ به این سوال‌ها را ندارد.
شما اگر فهمیدید که چرا حکومت در برابر مخالفانش، احساس تنهایی می‌کند، در فیس‌بوک بشقانید. من حتما می‌خوانم تا ذهنم آرام شود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *