کتاب «سرگذشت و چشمدیدها» نوشتهی زندهیاد اسماعیل اکبر بهتازگی در دو جلد، توسط انتشارات امیری در کابل انتشار یافته است. برای اینکه در یک نگاه بتوانیم حدسی قریب بهواقع در مورد محتویات این کتاب بزنیم، عنوان بهخوبی گویا است: سرگذشت و چشمدیدها.
دانش تاریخی بشر تاکنون دستکم به یک نتیجهی ایجابی در مورد خودش رسیده است و آن اینکه، رهایی از قید گذشته، و یا فراموشی سرگذشت و چشمدیدها، ناممکن است. انسانها به انحاء مختلف با گذشتهی تاریخیشان برخورد میکنند و با بازخوانی خاطراتی که در دل این گذشته نهفتهاند، میخواهند شکل جدیدی به رابطهی خود با زندگی ببخشند. اما تردیدی در این نیست که خلاف قرائت معمول، گذشته صرفاً بهخاطر عبرتگیری از تجربیات آن برای طی مسیر آینده مورد بازخوانی قرار نمیگیرد. مواجهه با گذشته، امری است اغلب روانی و چیزی بیش از تجربهگرایی استفادهجویانه. آنقدر که هرازگاهی انسان را نیازهای روحی و روانیاش در یادآوری خاطرهیی ترغیب میکند و وادارش میسازد ولو به قیمت درافتادن به ورطهی رنج و اندوه، با خاطراتش تماس بگیرد، حرص دستیافتن به شادکامی در آینده نمیتواند گذشته را برای او مسألهدار بسازد. آینده امری است گشوده و نامفهوم، و برای تشخیص صورت خود، هیچ نشانهیی را از پیش در اختیار ما قرا نمیدهد. بنابراین، حتا میتوان گفت که نوعیت مواجههی ما با آینده نیز بر اساس چگونگی رابطهیمان با گذشته تعیین میگردد و بهقول میلان کوندرا ما «آینده را میخواهیم تا گذشته را تغییر دهیم». لیکن، تغییر گذشته نیز ساده و گوارا نیست اگر نگویم ناممکن است. در وضعیت جاری، گذشته همانقدر دور از دسترس و امکان دستکاری است که آینده. پس، بحث از تغییر در گذشته، در واقع بازتولید دگرگونهی گذشته نیست، بلکه بازتعریف معنای آن است. کتاب «سرگذشت و چشمدیدها»، تلاش رهنوردانهیی است در این راه. روایت پنجاه سال اُفتوخیز و دویدن و سکندری خوردن، یعنی بازکاوی زندگییی که اینهمه را تحمل کرده است و این خود، منزلت نیشتری را دارد که با هر واژه و سطر، بر جان راوی خلجان میزند.
اسماعیل اکبر در این کتاب، بهمعنای رایج کلمه، تاریخنویس نیست، اما آنچه که در متن آشکار شده است، خودزندگینوشت صرف نیز نمیتواند بود. تاریخ از آنرو نیست که نویسنده، در پی واقعهنگاری با یا بدون دخالت تحلیلی خود نمیرود. زیرا هدف در واقع، شرح جان است و روایت نفس. اما، جان و نفسی که نمیتوان آن را فردی ساخت و به حوزهی خصوصی نویسنده تأویل برد، و از این است که میگویم «سرگذشت و چشمدیدها» چیزی بیش از یک خودزندگینوشت محض است. شاید بتوان این کتاب را، گونه و رویکرد تازهیی در تاریخنگاری خواند؛ تاریخی که راوی در نقش اولشخص آن ظاهر میشود، اما هیچگاهی حیثیت یک دانایکل را ندارد و بحث را طوری میگشاید که تعویض راوی با هر کس دیگری، کاری است بهغایت ساده و ممکن. بدینمعنا که در «سرگذشت و چشمدیدها»، میتوان هر کس دیگری را بهجای اسماعیل اکبر نشاند. منتها نباید از یاد برد که شیوهی مواجهه با گذشته، امری است فردی و در هر حالت، تابع دانش، سنت، پیشفرضها و زمینهیی است که به شخص، حالت ویژهیی میبخشد. رخدادها و امور، دارای ماهیت ثابتی نیستند که مشاهدهگران و راویان بر مبنای آن، دست به تجربهی روایت بزنند. همیشه حادثه در وجه عملی آن رخ میدهد و این فقط یک اتفاق گنگ است. سپس، مشاهدهگران و حادثهنگاران میتوانند بر اساس همان ویژگیهایی که در فوق بهمثابهی چارچوب نگاه و برخورد شخص با رخداد ذکر شد، قادر به روایت یا مکتوبسازی حادثه میشوند. پس سوای تجربههای زیستهی فردی، حوادثی که در حوزهی عمومی رخ میدهند نیز برای هر یک ما دارای بار و بُعد یکسانی نیستند، و از اینجاست که امکان خطاها و لغزشها و یا شناخت دقیق پدید میآید. از این منظر، اسماعیل اکبر یکی از معدود کسانی است که توان و دید نافذ، خیرهکننده و دقیقی برای برخورد با مسایل اجتماعی، تجربی و نظری داشته و در موضع کاملاً متفاوتی با دیگر تجربیاتنویسان-که متأسفانه شمار آنها نیز کمتر از حد رسیدن به یک پارادایم غالب است- ایستاده است. من سهم خودم از خوانش از نوع نسبتی که اسماعیل اکبر در «سرگذشت و چشمدیدها» با خاطرات، تجربیات و گذشته داشته را، میکوشم اینگونه بیان بکنم:
موریس هالبواکس، جامعهشناس فرانسوی در دوگانهی «چارچوبهای اجتماعی حافظه» و «حافظهی جمعی» به بررسی اشکال مواجهه با گذشته از خلال آنچه که حافظه در اشکال مختلف توان بازیابی آن را دارد، پرداخته است. هالبواکس از آدرس گروهباوری میآید و سروکارش با جامعهشناسی حافظه است، یعنی او باور دارد که سخن گفتن از حافظه بیآنکه این حافظه را در متن یک گروه اجتماعی قرار بدهیم، امری است لغو و فاقد ارزش. از اینرو، هالبواکس بهطرزی عجیب، پس از اینکه میان حافظهی جمعی و حافظهی فردی تفکیک قایل میشود، میکوشد اثبات کند که حافظهی فردی نیز در نهایت همان حافظهی جمعی است. نمونهی تجربی ادعای هالبواکس، دورهی زمانی کوتاه کودکی است و اینکه ما به این دلیل نمیتوانیم ابتدای کودکیمان را به یاد بیاوریم که چیزی نداریم تا خاطراتمان بر آن تکیه کنند و تجربههایی که در این دوره صورت میگیرند، از همهچیز بریدهاند. او برای توجیه این مدعایش، مواردی را روایت میکند که انسان برای بازیابی خاطرهیی شخصی و خاص، گاهی از دیگران کمک میگیرد و بر این مبنا، به یاری دیگران گویا تصویرهای تکافتاده و بیربط حافظهاش را بههم وصل میکند، اما غافل از اینکه در اینمیان، خاطرهیی که با شهادت دیگران بازیابی میشود، وجه فردی و شخصیاش را از دست میدهد و جنبهی اجتماعی پیدا میکند.
هالبواکس سپس دو حافظهی دیگر را در برابر هم قرار میدهد و با نامهای «حافظهی جمعی» و «حافظهی تاریخی» از آنها یاد میکند. او میگوید حافظهی تاریخی بهدنبال گسستها و رخدادها و حفرههاست. شکلگیری یک تاریخ فقط میتواند با اتفاق افتادن گسستی عمیق در زندگی اجتماعی، خلایی هولناک در سپهر عمومی و یا «رخدادی عظیم از آن خود کننده» ممکن شود. تاریخ از مرگها و فاجعهها و خندهها و پارهشدنهایی میگوید که تعریف دیگر آنها، ختم یک دوره و گذار به دورهی دیگر است. هالبواکس تاریخ را به قبرستانی تشبیه میکند که فضایش اندازه گرفته شده باشد؛ جایی است که در هر لحظه باید دنبال مکانی برای قبری تازه باشیم. در حالیکه در حافظهی جمعی، خط فاصل و جداکنندهیی وجود ندارد.
تاریخ در کلیتش میتواند خودش را بهعنوان حافظهی جمعی بشریت به نمایش بگذارد در حالیکه اصلاً حافظهی جمعی وجود خارجی ندارد. هر حافظهی جمعی به یک گروه مخصوص مربوط میشود که مرزهایش در زمان و مکان ِمشخصی محدود شده است. تاریخ در واقع راه میانبر کوتاهی است برای دسترسی به تصویری یگانه و کامل از گذشته. در تاریخ انگار سیر حوادث به گونهیی مُقطع نشان داده میشود و بین دو واقعه خلأیی وجود دارد انگار در آن هیچ اتفاقی نیفتاده است. تاریخ به گروهها از بیرون مینگرد، در حالیکه در حافظهی جمعی نگاه گروه نگاه به خودش است، یعنی درونی است.
با حرکت از این نقطه، بازیابی و روایت حافظه و خاطراتنگاری، علیالقاعده نمیتواند مجزا از زمینههای اجتماعی در ابعاد گوناگون آن باشد. زیرا بازروایی خاطرهیی که در همه حالت بهنحوی از انحاء با زندگی دیگران پیوند خورده، وجوه متفاوت معرفت اجتماعی را نیز در خود شامل میسازد، و اسماعیل اکبر با دانش غنییی که در سطوح مختلف معرفت اجتماعیاش با قید زمان و محدودیتهای متصورش داشته، بر این امر نیک آگاه بوده و در روایت خاطرات و سرگذشتهایش، با وجود رجحان امر سیاسی بر دیگر امور، هرگز نخواسته رویکردی تکبعدی اختیار کند. او در خاتمه و نتیجهگیری در جلد دوم کتاب نوشته است: «من کوشیدهام در کنار تحلیل جریانات سیاسی، بر زمینههای مردمشناسی، جامعهشناسی، فرهنگ و رسمرواجهای محلاتی که دیدهام، روشنی بیندازم»(ص 798). و این قولی که در پایان کتاب آمده، از همان آغاز نیز بهتمامی مورد توجه و پرداخت قرار گرفته است.
مسألهی اساسی این است که گذشته –خوب یا خراب- بالاخره نیاز به بازخوانی دارد. بدیهی است که بازخوانی گذشته از مجرای روایت خاطرات، همانطور که انسانها از تجربهیی واحد دریافتهای متفاوت دارند، نمیتواند کاملاً عاری از کاستیهایی گاه سبک و گاه سنگین باشد. اما قرار گرفتن آن برای بار دیگر در برابر دید دیگران و اغلب، نسلی تازه، این امکان را نیز خلق میکند که رخدادها از حالت مجرد و تکبعدی در مفهوم و باری که بر این اساس، بر شانههای افراد خاصی گذاردهاند، معنای تازهیی بیابند و موجب کاهشی – ولو اندک- در کوهی بزرگ از رنجهای اجتماع شود، بهویژه اجتماعی که هنوز قادر نیست با رخدادهای غمناک و تیرهی گذشته، تشخیص فاصله بکند.
اسماعیل اکبر در وضعیت نکبتبار و اسفانگیز کنونی، اولین کسی نیست که اقدام به مکتوبسازی گذشتهیی میکند که خود عملاً در محراق رویدادهایش قرار داشته، اما بهیقین، نخستین و متفاوتترین کسی است که بهگونهی قاعدهمند و منطقی، با گذشته مواجهه کرده است؛ چه زمانی که در متن تجربه بوده و چه زمانی که بعدها دست به روایت آن زده است. بااینحال، نمیتوان انکار کرد که هنوز هم زوایای دیگری برای نگریستن به گذشته و خاطره وجود دارد، زوایایی شاید همهشمولتر و دقیقتر.