دادگاه کیفری بینالمللی در لاهه، اخیراً گزارشی را به نشر رسانده است که در آن از احتمال ارتکاب جرایم جنگی توسط نیروهای نظامی امریکا و سازمان استخباراتی آن کشور در افغانستان سخن گفته شده است. گزارش دادستانی این دادگاه دو مورد را در سالهای 2003 و 2014 از مواردی برشمرده است که نیروهای امریکایی مستقر در افغانستان، طی آنها با بازداشتشدگان افغانی رفتار خلاف قواعد و انضباط بینالمللی جنگی داشته که میتواند از مصادیق جرایم جنگی به حساب روند.
اکنون که چیزیکم پانزده سال از حضور نظامی امریکا و متحدانش پس از سپتامبر 2001 در افغانستان میگذرد و این بهنوبهی خود، یکی از نفسگیرترین جنگها در تاریخ نوین امریکا شمرده میشود، مشکل است طبق روایت رسمی بهسادگی بتوان جرایم جنگی نیروهای نظامی آن کشور در افغانستان را طی این مدت، تأیید یا تکذیب کرد. قدر مسلم اما این است که حضور گستردهی نظامی کشور جنگگستری چون امریکا در سرزمین جنگزدهیی مانند افغانستان را در حالتی که در محور این حضور جنگ قرار دارد، نمیتوان عاری از خطا و اشتباه دانست. داعیهی هجوم امریکا بر افغانستان در پانزده سال پیش، بر مبنای خاموشی جنگی شکل گرفته بود که میرفت جهان را بهتمامی ناآرام سازد. لیکن آتش این جنگ چندان هم فرو ننشست و چهبسا از جهاتی، فراگیرتر و جدیتر هم شد. گروههای ستیزهجوی بنیادگرا طی این مدت، از افغانستان و عراق فراتر رفتند و از نقطهنقطهی خاورمیانه سر بر کشیدند. بهبیانی دیگر، امر تکینی که امریکا و متحدان نظامیاش در 2001 مداخلهیشان در افغانستان را با آن توجیه میکردند، حالا تبدیل به امر چندینهیی شده است که در یک محاسبهی منصفانه، نمیتوان بخشی از آن را ناشی از نظامیگری سرتاسری امریکا در سطح جهان نخواند. شکاف عمیقی که میان ادعای ایالات متحدهی امریکا و نتیجهی اقدام آن کشور بر اساس آن ادعا مشاهده میشود، بیانگر مسألهیی است که نمیتوان بهراحتی از کنار آن گذشت. اینها سویهی واضح و عینی بحث اعلام جنگ در برابر تروریزم جهانی از سوی امریکا و همپیمانهای نظامی آن کشور و پیآیند این ادعا در کلیت نظم سیاسی جهان و وضعیت خاورمیانه بهخصوص، است. اکنون پس از اینکه حاصل نظامیگری امریکا در افغانستان و کشورهای همسرنوشت آن تا اندازهی زیادی برای همه روشن شده، بحث از آغاز و فرجام این اقدام، نه سخنی است در مورد حذف غدهیی سرطانی بهاسم «تروریزم» از عرصهی نظم جهانی، بلکه بحثی است بهغایت پیچیده و مبهم در خصوص اینکه آیا جهانیان در ایجاد نسبت میان غدهی سرطانی که آن را با نام «تروریزم» گره میزنند از یکطرف، و صفآرایی نظامی کسانیکه داعیهی نابودی این غده را داشتند از طرف دیگر، دچار اشتباه فاحشی نشدهاند؟ روشنتر کنم: آیا تروریزم، بخش توجیهگری از پیکر غولآسای پدیدهی مرگآفرینی بهنام امریکا در جهان نیست؟
فروکاست دادن مسألهی تروریزم به بنیاد عقیدتی گروههای ویرانگری چون داعش، طالب یا القاعده و هر جمعیت دیگر در زمانهیی که بنیادگرایی بیش از آنکه وابسته به مرجع دینی و مذهبی باشد، به کارتلها و کنسرسیومهای اقتصادی و سرمایهداری وابسته است، چیزی فراتر از سادهسازی مسأله و در نهایت پاک کردن صورت مسألهی جنگ امروز نیست. این را میتوان با دقت به نیت گروههای نظمبرافگن تروریستی بهروشنی تمام دید: ارادهی معطوف به قدرت سیاسی و اقتصادی، پسزمینهی تمامی اعمال و حرکتهای این گروهها را برمیسازد. و این دقیقاً همان چیزی است که قدرتهای برتر جهانی، آن را در برابر خود یک تهدید میدانند. منتها نباید غافل شد که جنگی که بر این اساس بهخاطر نابودی گروههای تروریستی قدرتیابنده شکل میگیرد، وجه عمقی دیگری هم دارد، و آن این است که چگونه میشود که یک جامعه از میان جوامع دارای عین مختصات فرهنگی و باورهای دینی، برای تولید تروریزم مناسب و مستعد شناخته میشود؟ اینجاست که نمیتوان مسألهی اقتصاد را از بحث کنار زد. اقتصاد صنعتی که کشورهای سرمایهداری وجودشان را با آن تضمین و تنظیم میکنند، پایه در اقتصاد طبیعی دارد و طبیعت، این قربانی بینوای صنعت و تکنولوژی، چیزی است تمامشونده و خاتمهپذیر. یعنی در جایی، این واقعیت سر بر خواهد آورد که دیگر نمیتوان از یک موقعیت طبیعی خاص، برای گسترش صنعت استفاده کرد. ظرفیت و مایهاش را ندارد. با اینحساب، ضرورت دوام زندگی صنعتی و سرمایهداری، مسألهی تسخیر موقعیتهای طبیعی بکر و دستنخورده را مطرح میکند، و در عصر سلطهی خرد ابزاری، همه میدانند که این تسخیر نیازمند یک پیشزمینهی توجیهی است. چنین میشود که در کشوری تروریزم پدید میآید، در کشوری جنگ داخلی صورت میگیرد و در جایی هم به ایجاد پایگاه نظامی توسط امریکا ضرورت میافتد. سامانهی دیالکتیکییی که طی این فرایند شکل میگیرد، این است که خلق، تقویت، سرکوب، تداوم و گسترش تروریزم میشود واقعیت نظامیگری امریکا و همپیمانهای سرمایهداریاش در افغانستان یا عراق یا لهستان یا…
تنها خلق تروریزم توسط قدرتهای بزرگ سرمایهداری صورت نمیگیرد، بل تجهیزِ همراه با سرکوب آن نیز سویهیی از پروژهی مشروعیتبخشی حضور منتشر این قدرتها در سطح جهان است. زیرا این از لوازم بازییی است که سرمایهداری حضور گستردهاش در کشورها را میتواند بهواسطهی آن امکانپذیر سازد. بنابراین، پدیدهی تروریزم، پیش از اینکه مسألهیی باشد در برابر نظم جهان کنونی، آفریدهیی است از سوی قدرتهایی که تداوم سلطهاش بر این نظم را در خلق و سرکوب همزمان این پدیده معنا میکنند. و اینگونه است که هر نوع جرم جنگی اعمالشده توسط کشوری که پس از پانزده سال حضورش در افغانستان فقط توانسته به شیوع و گسترش تروریزم در جهان کمک کند، به عرصهی خشونت مشروع تحویل داده میشود و در نتیجه، عملی که گویا باید ضرورتاً اجرا میشد. از اینرو، مسألهی احتمال جرایم جنگی نظامیان امریکا و سازمان استخباراتی آن کشور در افغانستان را، نمیتوان با ذرهبین همدلانهی موافقان بررسی کرد. ماجرا ریشههای جدیتری دارد.