خدیجه مرادی
بین سالهای 81 تا 83 بود که دورهی ماستری زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه فردوسی (مشهد، ایران) میخواندم. دانشگاه فردوسی مشهد بخشی داشت به نام قطب علمی، که با ریاست دکتر محمدجعفر یاحقی (از استادان برجستهی ادبیات فارسی در ایران) فعالیت می نمود، ازجمله به شکل منظم، سمینارهای علمی و تخصصی را با حضور استادان و متخصصان رشتهی زبان و ادبیات فارسی از کشورهای مختلف ترتیب میداد. روزی، از طریق قطب علمی دانشگاه به من اطلاع داده شد که قرار است یکی از نویسندگان و روزنامهنگاران نامدار افغانستان، مهمان قطب علمی دانشگاه فردوسی شوند و دیداری با استادان و دانشجویان این رشته داشته باشند. برای من که تا آن زمان، اطلاع چندانی از وضعیت زبان و ادبیات و روزنامهنگاری کشورم نداشتم، این جلسه و دیدار میتوانست فرصت خوبی برای آشنایی باشد، که به راستی نیز چنین شد! استاد اسماعیل اکبر، روزنامهنگار و نویسندهی توانای کشور را آن طور که معرفی شده بود یافتم؛ استادی توانمند در وادی زبان و ادبیات و روزنامهنگاری. تاکنون نیز بر همین باورم. اکنون که استاد در میان ما نیستند، جای خالی ایشان بهشدت در عرصهی زبان، ادبیات و روزنامهنگاری احساس میشود. کما اینکه استاد اسماعیل اکبر، تنها یک ادیب و زبانشناس و نویسنده نبودند؛ بلکه ایشان از نظر اخلاق و انسانیت، شخصیتی منحصربهفرد بهشمار میرفتند.
استاد اکبر در تمام زندگی خود تفسیری شده بود از این شعر شاعر اخلاق، سعدی رحمه الله علیه که «بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار»